eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
241 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جهاد تبیین
تیم‌ ملی ایران همان تیمی بود که نه فقط سرود ایران را خواندند بلکه در عمق وجودشان سرود ایران را زمزمه کردند و با اهداء خون پاکشان ، سرود ملی ملت را تفسیر کردند. همانانی که نه ۹۰ دقیقه که ۸ سال بدون خستگی در برابر نه فقط یک تیم بلکه تمام تیم های قدر دنیا ایستاند و نه فقط برای یک بار ، برای همیشه پیروز میدان شدند و پیروز ماندند. همان تیمی که نه در مقابل چشم ملیونها تماشاگر، بلکه غریبانه در کانال کمیل مجروح و بدون یاری هیچ تیم پزشکی ، مظلومانه پرپر شدند و اثری از جسم آسمانی شان پیدا نشد که نشد. همان تیمی که مربیشان خمینی کبیری بود که انگلیسی ها در حسرت شکست او ، انگشت به دهان می گزیدند و می گزند و مستضعفان جهان ، در حسرت داشتن کسی مثل او.. آری شگرد شیطان همین است : هویت ملت ها به تیم فوتبالی تفسیر شود و هویت اصیل آزادگی و مردانگی، به فراموشی سپرده شود. https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3 عزیز
هدایت شده از ✍️ جهاد تبیین...
🔴 بلایی که اینستاگرام بر سر دانش آموزان آورده است. مدتیه عین دراویش از این مدرسه به اون مدرسه میرم و برای دانش آموزا صحبت می کنم. صادقانه بگم باورم نمیشه اینها همون دانش آموزان ۶۰ ۷۰ روز پیش باشند. لبریز از نفرت ناامید شدیداً جسور و به شدت تظاهر به خشم می کنند. اما قسمت عجیب ماجرا اینه، در بین این چند هزار دانش آموزی که رفتم سر کلاساشون، کسانی که غرق در اینستا هستند مثل دیوانه های زنجیری شدن، و در واقع یک رابطه مستقیمی بین جنون این بچه ها و مقدار و عمق حضورشان در اینستا دیده میشه. همه ی سوال ها و جواب هاشون از پیش مشخصه. دغدغه‌مندی ها شون کاملاً یکسانه، کاملاً مثل هم فکر می کنند تو گویی یک الگوی کاملاً ثابت روی ذهن همشون نقاشی شده. 🆘 @Roshangari_ir
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ١۶٢ ⚫️ : دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه آمدند حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد.. از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال ببيند؟ : بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت تو است . نشست و : قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري، آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي . هنگاميكه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفيه داد فرمود: اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را مي شستم ولكن خداوند دوست ندارد بين پدر و پسريكه در يك محل و مجلس هستند تسويه باشد اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوي محمد بن حنفيه دست او را شستشو داد. فرمود: 📚 ازکتاب: نوشته مصطفي زماني وجداني ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ١۴_معصوم_علیهم_السلام ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
برای امروزتان از خدا می‌خواهم هر آنچه صلاحتان هست برایتان رقم بزند من به دستان خدا ایمان دارم بهترین‌ها سهمتان خواهدشد ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ١۶٣ ⚫️ : دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه آمدند حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد.. از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال ببيند؟ : بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت تو است . نشست و : قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري، آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي . هنگاميكه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفيه داد فرمود: اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را مي شستم ولكن خداوند دوست ندارد بين پدر و پسريكه در يك محل و مجلس هستند تسويه باشد اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوي محمد بن حنفيه دست او را شستشو داد. فرمود: 📚 ازکتاب: نوشته مصطفي زماني وجداني ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ١۴_معصوم_علیهم_السلام ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💦💧💦💧💦💧💦💧💦💧💦💧💦 ‌ 📚 🌸 ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ، 🌸 ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، 🌸 ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!! ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!! ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!! 🌸 ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ... 🌸 ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، و ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ... 🌸 👌 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
: 🔺اشتباه انسان در شناخت كسى كه خود را براى او رو مى كند، نارواترين كار و نابخشودنى ترين خطا است غَلَطُ الإنسانِ فيمَن يَنبَسِطُ إلَيهِ أحظَرُ شَيءٍ عَلَيهِ 📚غررالحكم حدیث6431 ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🍃🍂 ١۶٣ کی گفته؟! ( ) گفت: یک پزشک کُرد ایرانی که ساکن آمریکاست در کانال خود خطاب به گروهک‌های کومله و حزب دموکرات کردستان نوشته است؛ «‌شما طرفدار خلق کُرد هستید که شبانه به خانه هموطن کُرد خود حمله می‌کنید و لباس زیر همسرش را به نمایش می‌گذارید یا که جان خود را به خطر می‌اندازد تا از جان و ناموس ما دفاع کند‌»؟ گفتم: از گروهک بهایی کومله و حزب دموکرات که انگلیس ساخته و حالا از سوی صهیونیست‌ها مدیریت می‌شود، چه انتظاری می‌توان داشت؟! گفت: یکی از اعضای حزب دموکرات که به قتل یک شهروند کُرد در اغتشاشات اخیر و غارت و آتش زدن خانه او اعتراف کرده، درباره علت دست زدن به این جنایت گفته است؛ مست بودم و متوجه نبودم چه می‌کنم! و الان کاملاً از کاری که کرده‌ام متأسف هستم! گفتم: قاتلی که به اعدام محکوم شده بود به قاضی گفت:؛ قربان! من با اکراه دست به این جنایت زدم! اعدام من عادلانه نیست! قاضی گفت:؛ کی گفته عادلانه نیست؟! ما هم با اکراه اعدامت می‌کنیم! . 🍃🍃🍃🍂 ... 🤔. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
روز و روزگارتون باخیرو با سلامتی @dastanayekhobanerozegar
‏+آقا پسر چیکاره هستن؟ ‏-تو ادارشون مدیر شده هزار ماشااله ‏+به سلامتی،مدیر چی؟ ‏-غذا و نوشابه @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
(ع) : و اما حق مادرت برتو، این است که بدانی او تو رادر جایی حمل کرده است که هیچ کس،دیگری را حمل نمی‌کندو ازمیوه دلش به تو داد که أحدی به دیگری نمی‌دهد... میزان الحکمه،ج14،ص 7095 ✳️ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
🍃🍂 ١۶۴ کی گفته؟! ( ) گفت: یک پزشک کُرد ایرانی که ساکن آمریکاست در کانال خود خطاب به گروهک‌های کومله و حزب دموکرات کردستان نوشته است؛ «‌شما طرفدار خلق کُرد هستید که شبانه به خانه هموطن کُرد خود حمله می‌کنید و لباس زیر همسرش را به نمایش می‌گذارید یا که جان خود را به خطر می‌اندازد تا از جان و ناموس ما دفاع کند‌»؟ گفتم: از گروهک بهایی کومله و حزب دموکرات که انگلیس ساخته و حالا از سوی صهیونیست‌ها مدیریت می‌شود، چه انتظاری می‌توان داشت؟! گفت: یکی از اعضای حزب دموکرات که به قتل یک شهروند کُرد در اغتشاشات اخیر و غارت و آتش زدن خانه او اعتراف کرده، درباره علت دست زدن به این جنایت گفته است؛ مست بودم و متوجه نبودم چه می‌کنم! و الان کاملاً از کاری که کرده‌ام متأسف هستم! گفتم: قاتلی که به اعدام محکوم شده بود به قاضی گفت:؛ قربان! من با اکراه دست به این جنایت زدم! اعدام من عادلانه نیست! قاضی گفت:؛ کی گفته عادلانه نیست؟! ما هم با اکراه اعدامت می‌کنیم! . 🍃🍃🍃🍂 ... 🤔. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ ١۶۵ " " در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت… بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود. عذر او را خواستند و گفتند: دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند . بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار ، . بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت : این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن. بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید: ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟ شیخ گفت : هرگز. بلکه و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم. به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن. بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند. اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم. اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی. در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که: _نگذار و ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌺🌸💕💕💕💕💕🌸🌺 ١۶۶ 🔴 (ص) روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشه‌ي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشه‌ي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد. اصحاب از مشاهده‌ي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ حضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟ كنيزك گفت: در خانه‌ي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‌اي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتيو عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد. 📚بحارالأنوار/ج۷۱/ص۳۷۹ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @dastanayekhobanerozegar
🔶🔷🌺🔷🔶🌺🔶🔷🌺🔶🔷 ١۶٧ 💠 ! ✍ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: ” ، ! ، .” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :” ، ! . هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.” یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین ... ! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند. 📚 (بیست روایت شفاهی از ) ‌‌ ✾📚 📚✾ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوت کنید دوستان و عزیزان دیگر را سلام علیکم https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa