هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
📚 #داستان٢٩٢
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند.
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید:
شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت:
اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت.
باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است،
ما دعاهای مستجاب شده و الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.
با تعجب از فرشته پرسید:
شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد:
اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید:
مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!!!
فرشته پاسخ داد:
بسیار ساده،
فقط کافیست بگویند:
خدایا شکرت .
✅برای هر نعمتی خدا رو شکر کنید
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
#داستان٢٩٢
💠ابن عباس از #امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدیثی را درباره عبور #حضرت_عیسی (علیه السلام) از #سرزمین_کربلا نقل میکند که:
حضرت (در بخشی از این حدیث) میفرماید:
« #عیسی [هنگام عبور از کربلا] نشست و شروع به گریه کرد و حواریون نیز با وی نشستند و گریه کردند؛
اما علت گریه #حضرت_عیسی (علیه السلام) را نمیدانستند.
از این رو به حضرت گفتند:
#ای_روح_و_کلمه_خدا،
سبب گریه شما چیست؟
حضرت فرمود:
آیا میدانید اینجا چه سرزمینی است؟
گفتند: نه
فرمود اینجا زمینی است که در آن #فرزند_رسول_خدا_احمد و
#فرزند_آزادزن_پاک_و_مبرا
#از_هر_گونه_پلیدی_و_آلودگی،
که #شبیه_مادرم [ #مریم] است، کشته شده و در آن دفن میشود».
ازکتاب
📚 #امالی_شیخ_صدوق،
ص۶۹۵، ح۵
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👇👆👇👆👇👆👇👆👇👆
👇
#داستان٢٩٣
📚 #خدا_رو_چه_دیدی_شاید_شد...
دوم راهنمایی،
یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود :
«خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد.
فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود.
همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود.
گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم.
آخه عشق سینما بود.
سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود.
سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود.
معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت:
همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته...
مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
« #خدا_رو_چه_دیدی_شاید_شد»
❤️ *یادمون نره...؛
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🚍┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_فقط_خودت_کاری_بکن
#که همیشه_بشه
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#داستان٢٩۴
#خیلی_خیلی_زیباست👌👇
✨🌸شخصی به پسرش وصیت کرد که:
پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،
مےخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند،
پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت:
طبق اساس دین ما ،
هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
✨🌸ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید....
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
✨🌸« #پسرم!
مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد،
#هوشیار_باش،
به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد.
#پس_کوشش_کن_از_دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و
#در_راه_نیک_و_خیر
#به_مصرف_برسانی و
#دست_افتادگان_را_بگیری،
زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←
《 #همان_اعمالت_است.》
❤️ یادمون نره...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایابه ما توفیق بده که...
#که_همیشه_بشه_کاری_کنیم
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌼💕💕💕💕💕🌼🌼
#داستان٢٩۵
✍ وارد میوهفروشی شدم.
خلوت بود.
قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت:
موز شانزده تومان و سیب ده تومان.
گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده.
پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمد آقا سیب چند؟
میوه فروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه تومان!
نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود،
چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد.
صبر کردم.
پیرزن گفت:
محمد آقا خدا خیرت بده!
چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن!
مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت:
این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم!
من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و #همیشه_با_امام_زمانم معامله میکنم.
دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.
دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم، میوهها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و
#از_امام_زمان_عجل_الله خجل بودم و با خودم میگفتم:
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
#زندگی_بی_مهدی_زندگی_با_غمهاست
❤️ یادمون نره...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایابه ما هم توفیق بده که...
#که_امام_زمانی_بشیم
به برکت
#صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج آنحضرت
#داستان٢٩۶
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
می گویند سال ها پیش در جزیره ای
آهو های زیادی زندگی می کردند.
خوراک فراوان و نبود هیچ خطری
باعث شد که تحرک آهوها کم و به
تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو
به نابودی گذارد.
برای حل این مساله تعدادی گرگ در
جزیره رها شد.
وجود گرگ ها باعث
تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی
به آنها باز گشت.
ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم
گرگهای زندگی ما هستند که ما را قوی تر
می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🚍┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایابه ما توفیق بده که...
به برکت صلوات بر محمدوآل محمد ص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#داستان٢٩٧
✅ #جریمه_تأخیر_نماز_اول_وقت
✍يكى از دوستان #شهيد_رجائى چنين مى گويد:
روزى حدود ظهر نزد شهيد بزرگوار رجائى بودم صداى اذان شنيده شد، در حالى كه ايشان از جايش حركت كرده، مى خواستند خود را براى اقامه نماز آماده كنند، يكى از خدمتگزاران وارد اتاق شد
و گفت:
غذا آماده است سرد مى شود، اگر اجازه مى فرماييد بياورم.
شهيد رجائى فرمود:
"خير #بعد_از_نماز"
وقتى كه خدمتگزار از اتاق خارج شد،
ايشان با چهره اى متبّسم و دلى آرام خطاب به من فرمود:
"عهد كرده ام هيچ وقت قبل از نماز نهار نخورم اگر زمانى ناهار را قبل از نماز بخورم،
#يك_روز_روزه_مىگيرم."
ازکتاب
📚 #روشهاى_پرورش_احساس #مذهبى_نماز،
ص۲۹
❤️ یادمون نره...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایابه ما توفیق خوان نماز اول وقت عطا کن
#خداوند_شهید_رجایی_و_باهنر_را
#غریق_رحمت_فرماید
به برکت
#صلوات_بر_پیامبر_اعظم_ص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💚💚💚💚💚💚💚☀️
#داستان٢٩٨
✅ #نه_آن_عبا_را_میخواهم_و
#نه_آن_آبرو_را...
✍پسر آیتالله فاطمینیا تعریف میکند:
روزی با پدر میخواستیم برویم به یک مجلس مهم.
وقتی آمدند بیرون خانه، دیدم بدون عبا هستند.
گفتم عبایتان کجاست؟
گفتند مادرتان خوابیده و عبا را رویشان کشیدهام.
به ایشان گفتم:
بدونِ عبا رفتن، آبروریزی است!
ایشان گفتند:.
اگر آبروی من در گروی این عباست و این عبا هم به بهای از خواب پریدنِ مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم، نه آن آبرو را...
#من_از_این_آبرو_صرفنظر_میکنم!
❤️ یادمون نره...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایابه ما هم توفیق بده که...
#که_امام_زمانی_بشیم
#خدایاآیت_الله_فاطمی_نیارا
با اهل بیت ع محشور بفرما
به برکت
#صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج آنحضرت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌼🌼🌸🌼🌼🌼🌸🌼🌼🌼
#داستان٢٩٩
#حکایت_بهلول_عاقل
✍روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟
بهلول جواب داد:
آهن و پنبه.
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد.
این دفعه گفت:
بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این دفعه گفت:
پیازبخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود.
فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت:
در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده.
ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت:
روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم .
مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
❤️ یادمون نره...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#نثار_
#بهترین_خوبان_همروزگارمون
#یعنی_باباهاومامانامون_و
علما شهدای انقلاب، دفاع مقدس
ترور و.....
#دهانتان_را_معطر_کنید_با #صلوات_بر_محمد_وآل_محمدص
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ در
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#صلوات_بر پیامبر اعظم ص
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔶🍄🔷🔷🍄🔶🍄🔷🔷🍄🔶
#داستان٣٠٠
🦋 #مهمان_خدا_شدن
🍃🍂در زمان یکی از پیامبران گذشته، سه نفر از مؤمنین در مسافرتی در محلی شبگیر شدند، و راه به جایی نبردند،
نه محلی برای استراحت و نه قوت و غذایی.
🌸 بالاخره یکی از آنها گفت:
من اینجا یک آشنای دوری دارم میروم شاید بتوانم امشب سربار او شوم.
🌸دیگری هم فکر کرد و به یادش آمد یک همکاری اینجا دارد، گفت: میروم شاید بشود امشب را مهمان او بشوم.
🌸 سومی هر چه فکر کرد چیزی بهیادش نیامد.
گفت:
ما هم میرویم مسجد و مهمان خدا میشویم.
💫فردا صبح که آمدند تا سفر را ادامه دهند، آن دو نفر هر کدام از خوبیهای طعامی که در شب خوردند و از نوع پذیراییها صحبت کردند ولی سومی گفت:
✨حقیقتش ما مهمان خدا شدیم ولی تا صبح گرسنگی کشیدیم.
👈به پیامبر آن زمان ندا رسید برو و به این مؤمن بگو، حقیقتاً ما میزبانی تو را پذیرفتیم، و پذیرفتیم که تو مهمان ما باشی، ولی هر چه گشتیم خورشت و طعامی بهتر از «گرسنگی» نبود که با آن از تو پذیرایی کنیم.
#حکایت
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
#خدایا
مرا ومارا هم خودت میزبانی کن
به برکت صلوات بر پیامبر اعظم ص وآل او
هدایت شده از شهیدانه
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رحیم پور ازغدی: سوال و اشکال به حجاب جرم نیست اما مخالفت عملی با حجاب جرم است.
قبول ندارید احکام اسلام را ایرادی ندارد. ما برای این حکومت ۳۰۰ هزار شهید دادیم شما هم بسمالله اگر می خواهید با اسلام دربیافتید اینجوری باید بیاید جلو
وگرنه اعتراض با براندازی فرق دارد و همه مسئولین در جمهوری اسلامی باید پاسخگو باشند.
@shaheadaneh
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🍀💦🍀💦🍀🍀💦🍀
#داستان٣٠١
#رضایت_امام_رضا_علیه_السلام
▫️از بصره آمده بودند
دیدن #امام_رضا_علیه_السلام؛
عریضه دلشان پر بود
از شکایت؛
شکایت از #یونس_بن_عبدالرحمن.
گلایه پشت گلایه؛
اتهام پشت اتهام.
یونس که در خانه امام حاضر بود
حرف ها را میشنید؛
خودش را اما به امر امام، پنهان کرده بود.
بصری ها که رفتند، با اشک و آه آمد خدمت امام؛
میخواست از خودش دفاع کند.
اما شنید که:
یونس! ...
فرض کن #در_دست_تو_مرواریدی_باشد،
#مردم_امّا_بگویند_سرگین_شتر_است!
حرف مردم آیا ضرری دارد؟!...
گفت: نه!
#امام_رضا_علیه_السلام
فرمود:
وقتی امام تو از تو راضی باشد حرف مردم چه ارزشی دارد؟!
حالا قلب یونس بن عبدالرحمن آرام گرفته بود،
#آرامشی_از_جنس_رضایت_امام_زمانش.
📚بحارالأنوار جلد۲، صفحه ۶۵.
ــــــــــــــــ
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار 👇👇
┅═✼🍃💕🌷💕🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
📚 #خدایا_امام_زمان_ما_را
#از_ما_راضی_کن
به برکت
#صلوات_برپیامبر_اعظم_ص
#و_آل_او