eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
44.8هزار دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
12.6هزار ویدیو
39 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✅خواب_خلیفه روزی خلیفه بهلول را احضار کرد که:خوابی دیده ام و میخواهم تعبیرش کنی بهلول گفت:چیست؟ خلیفه گفت:خواب دیدم به جانور وحشتناکی تبدیل شده ام و نعره زنان به اطراف خود هجوم میبرم و آنچه از خرد و کلان در سر راه خود میبینم در هم شکسته و می بلعم.حالا بگو تعبیرش چیست؟ بهلول گفت:من تعبیر واقعیت ندانم فقط خواب تعبیر میکنم!!
[🌱💔] . مےشودنیمہ‌شـ🌙ـبے‌گوشہ‌ۍبین‌الحرمین من‌فقط‌اشـ🥀ـک بریزم‌توتماشـ👀ـابڪنی... :)!🚶‍♂️ . 『 💔° ✨』 @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
🌸مجروح ناشناس برف تا کمرمان بود و سرما دست به دستِ دشمن، پیرمان را درمى آورد. ناغافل ترکش آواره اى چون هماى سعادت انتخابم کرد و خورد تو پهلوم و دراز به دراز افتادم زمین روى برف. فرمانده آمد سراغم. بعد امدادگر بود که سریع زخمبندى ام کرد و قرار شد بروم پائین حالا از من اصرار که بمانم و از فرمانده تحکم که نه! برو پایین زخمم گزگز مى کرد. آخر سر وادار شدم که بروم. فرمانده به چند مجروح که گوشه اى افتاده بودند اشاره کرد و گفت : یکى از انها را قلمدوش کن و ببر مى توانى؟ حرفى نداشتم. رفتم سراغ یکى از مجروحین که کلاه و اورکت، صورتش را پوشانده بود و پاهایش آش و لاش شده بود. پرید کولم و ای على از تو مدد. خمپاره و توپ بود که بدرقه ام مى کرد و گوشه و کنار منفجر مى شد و من و مجروح روى کولم هى مى افتادیم و پا مى شدیم بنده خدا نه ناله مى کرد و نه حرفى مى زد. فکرى شدم که حتماً خجالت زده است و خودش را مدیونم مى داند. بین راه چند بار گفتم که اخوى بى خیال من که دارم پایین مى روم تو را هم مى برم. لااقل حرفى، حکایتی تعر یف کن راه کوتاه شود و زودتر پایین برسیم . اما او لام تا کام حرف نزد که نزد. تو دلم گفتم آدم اینقدر خجالتى و باحیا بابا اى واالله! همینکه رسیدیم پایین، چند نفر آمدن تا مجروح را از کولم بگیرند او زد روى شانه ام و گفت یا اخى! رحم االله والدیک برادر، رحمت خدا بر پدر و مادرت یک لحظه نفس در سینه ام حبس شد و سرم گیج رفت. پریدم و کلاهش را کنار زدم. اى دل غافل این همه مدت داشتم یک سرهنگ سبیل کلفت عراقى را....حمالى مى کردم!
❤️دِلِت گَرم❤️ ❇️اللَّهُمَّ مَنْ‏ أَوَى‏ إِلَى‏ مَأْوىً‏ فَأَنْتَ مَأْوَايَ وَ مَنْ لَجَأَ إِلَى مَلْجَإٍ فَأَنْتَ مَلْجَئِي‏ ✅خدا جونَم: هر کی هر جا میخواد بِرِه بِرِه،اما من فقطِ فقط 🌸تو بغلِ تو 🌸کنارِ تو 🌸و زیرِ سایه تو آروم می شَم. 💠حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ 💖خدای خوبَم: 🙂هر کی هر جا دلش گرمِ،باشه اما من فقط پُشتم به تو گرمِ.
با افتتاح برنج سرای کوثر گیلان و دفتر فروش حضوری در قم مفتخریم با ارائه مستقیم برنج شالیزارهای شخصی بهترین کیفیت را خدمت شما عرضه کنیم. ✅ یکبار امتحان کنید و مشتری دائمی ما شوید ارسال به سراسرکشور لینک کانال⇩⇩⇩ https://eitaa.com/joinchat/2599878770C40f12f4de1
༻﷽༺ 🌹خوش بادنسیمے ڪه زایوانِ توباشد 🌿شاداسٺ هرآن کس ڪه پریشانِ تو باشد 🌹ای ڪاش ڪه صدبار زعشقِ توبمیرم 🌿هربارسرم بر روے دامانِ تو باشد @𝓴𝓪𝓼𝓱𝓴𝓸𝓸𝓵𝓶𝓪𝓷𝓪𝓿𝓲 ✍️
  رعایت حقوق مالی در همسایگی موسى ابن عيسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با امير المؤ منين (عليه السلام) نشسته بودم. مردى خدمت ايشان رسيد. عرض كرد يا على تقاضائى دارم. مايلم حركت كنيد، پيش كسى كه مورد نظر من است با هم برويم و خواسته مرا برآوريد، فرمود: كار تو چيست؟  گفت من در خانه شخصى همسايه هستم. در آن خانه درخت خرمائى هست كه در موقع وزش باد از خرماى رسيده و نارس مى ريزد و يا پرنده اى از بالاى درخت مى اندازد. من و بچه هايم از آنها مى خوريم بدون اينكه به وسيله چوب يا سنگ آنها را بريزيم اكنون مى خواهم شما واسطه شويد كه از من بگذرد. موسى بن عيسى مى گويد حضرت به من فرمود حركت كن با هم برويم . در خدمت ايشان رفتيم ، پيش صاحب درخت كه رسيديم على (عليه السلام) سلام نمود. او جواب داد، احترام كرد و شادمان شد. عرض كرد يا على به چه منظور تشريف آورده ايد. فرمود اين مرد در خانه تو مى نشيند از درخت خرمائى كه دارى با يا پرنده مى ريزد بدون اينكه باد سنگ يا چوب بزنند آمدم درخواست كنم او را حلال كنى . صاحب باغ امتناع ورزيد. مرتبه دوم حضرت درخواست كرد. باز قبول نكرد. در مرتبه سوم فرمود به خدا قسم از طرف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ضامن مى شوم در قبال اين كار خداوند بستانى تو را در بهشت عنايت كند. اين بار هم نپذيرفت . كم كم نزديك شامگاه شد على (عليه السلام ) فرمود : آن خانه را به فلان باغستان مى فروشى ؟  پاسخ داد آرى حضرت گفت: خداوند و موسى بن عيسى انصارى را به شهادت مى گيرم خرمايش در مقابل آن منزل به تو فروختم آيا راضى هستى؟  صاحب منزل باور نمى كرد على (عليه السلام) اين معامله را بكند. گفت من هم خدا و موسى بن عيسى را گواه مى گيرم كه فروختم خانه را در مقابل آن باغ . على (عليه السلام) رو كرد به مردى كه در خانه به عنوان همسايگى مى نشست فرمود منزل را به رسم مالكيت تصرف كن خداوند به تو بركت دهد حلال باد بر تو.  در اين هنگام صداى اذان بلند شد. همه حركت كردند براى انجام فريضه نماز مغرب و عشاء را با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خوانديم. هر كسى به منزل خود رفت فردا پس از نماز صبح پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مشغول تعقيب بود حالت وحى بر آنجناب عارض گشت . جبرئيل نازل شد. پس از پايان وحى روى به اصحاب كرده فرمود كداميك از شما ديشب عمل نيكى انجام داده ايد خودتان مى گوئيد يا من بگويم. على (عليه السلام) عرض كرد شما بفرمائيد.  پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اينك جبرئيل بر من نازل شد، گفت شب گذشته على بن ابيطالب (عليه السلام)  كار پسنديده اى انجام داد.  پرسيدم چه كار. گفت اين سوره را بخوان بسم الله الرحمن الرحيم و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى تا به اين آيه فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيره لليسرى الى آخر سوره . رو به على كرد فرمود تو تصديق به بهشت كردى و خانه را به آن مرد بخشيدى و بستان خود را دادى ؟  عرض كرد بلى .فرمود اين سوره درباره ات نازل شد.  آنگاه حركت كرد پيشانى او را بوسيد و گفت: من برادر تو هستم و تو برادر من بحارالأنوار-ج9_ص516