🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻رفاقت🔻
#تمثیلات
✍ زغالهای خاموش رو کنار زغالهای روشن میذارند تا روشن بشن، چون #همنشینی اثر داره...
✅️ ما هم مثل همون زغالهای خاموش هستیم:
👈 اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، و نورانیّت، گرما و حرارتی دارند، ️ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم،
👈 و گرنه در #قیامت حسرت می خوریم...
✅️ لذا یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است:
کاش با فلانی #رفاقت نمیکردم.❌
یَوْمَ یَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِیلاً، یٰا وَیْلَتیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً (فرقان/۲۷ و ۲۸)
💢 به خاطر بیاور روزی را که ظالم دست خویش را از شدت #حسرت به دندان میگزد و میگوید: ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم.😔
💢 ای وای بر من! کاش فلان شخصِ گمراه را بعنوانِ #دوستِ خود انتخاب نکرده بودم!💔
#معارفقرآن، #حسرت، #قیامت، #رفاقت، #دوست، #تمثیلات.
✅30روز✅30جزء✅30نکته
ڪانال ڪشکول_معنوی👇
🆔 ➠ @kashkoolmanavi ◆
📮نشردهید،رسانه قرآن وعترت باشید📡
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻حسرتِ لحظهی مرگ🔻
فکر میکنید، آدمی در آخرین دقایق عمر، و در لحظاتِ سختِ #مرگ، در حسرت چه کاری است⁉️
قرآن کریم میفرماید:
✿ وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ، فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ.
وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اَللهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ.
💢 از آنچه به شما روزی دادهایم #انفاق کنید..
💢 قبل از آنکه #مرگِ یکی از شما فرا رسد، و بگوید: «پروردگارا! چرا #مرگِ مرا مدّت کمی به تأخیر نینداختی، تا در راه تو #صدقه دهم، و از #صالحین باشم؟!»
💢 امّا خداوند، هرگز #مرگِ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد به تأخیر نمیاندازد.
💢 و خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است.
🌴سوره منافقون، آیات ۱۰و۱۱🌴
😔 خیلیها هستند که وقتی خودشون رو در آخرین لحظات زندگی میبینند، و پردههای غفلت و بیخبری از جلوی چشماشون کنار میره، و میبینند که باید اموالشون را بذارن و برن، بدون اینکه بتونند از اون توشهای برای این سفر طولانی بگیرن، پشیمون میشن، و آتیش #حسرت به جونشون میافته، و تقاضای بازگشت به زندگی میکنن، تا جبران کنند..
ولی دست ردّ به سینهشون میخوره.💔
لحظه #مرگ تقاضاشون اینه که یه مهلت کوچیک بهشون داده بشه تا #صدقه بدن:
🌴رَبِّ لَوْلاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّق.🌴
امّا هیهات.
حالا سوال:
چرا آدمى اگر به عقب برگشت داده بشه #صدقه رو انتخاب میکنه⁉️
علماء فرمودهاند:
👈 آدمی #صدقه رو انتخاب میکنه، به خاطر اثراتِ عظيمِ #صدقه كه بعد از مرگش مشاهده مىکنه‼️
پس سعی کنیم زیاد #صدقه بدیم، چون مؤمن روز محشر زیر سایهی صدقهاش خواهد بود.
🌴فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ🌴
👈 خدایا به من مهلت بده #صدقه بدهم، تا از #صالحین باشم.
یعنی اگه میخوایم از #صالحین باشیم، زیاد #صدقه بدیم.
👌 تلنگر
تا فرصت داریم، برای #آخرت خودمون توشه آماده کنیم.
معلوم نیست چه مدّت دیگه در این #دنیا بمونیم. از #مالوثروت خودمون هیچی نمیتونیم ببریم.😔 پس تا میتونیم برای خودمون #صدقهجاریه بدیم.
برادرم!خواهرم!
☝️ یکی از بهترین صدقات جاریهای که میتونی همین الان، انجام بدی، اینه که این پیام رو با نیّت خالص و جهت رضای خدا پخش کنی.
چرا که هر کس به اون عمل کنه، و به نسلهای آینده تعلیم بده، إنشاءالله اجرش به تو هم میرسه.
#معارفقرآن، #حسرتلحظهیمرگ، #مرگ، #حسرت، #دنیا، #آخرت، #انفاق، #صدقه، #صالحین، #تلنگر.
✅30روز✅30جزء✅30نکته
ڪانال ڪشکول_معنوی👇
🆔 ➠ @kashkoolmanavi ◆
📮نشردهید،رسانه قرآن وعترت باشید📡
🌸🍃﷽🍃🌸
#درمحضرقرآن
🔻راضی باشیم🔻
✍ بعضیها هستند که وقتی امکانات و دارائیهای دیگران رو میبینند، آهِ حسرت میکشند.
خونه🏠
ماشین🚙
تحصیلات👨🎓
قیافه👱♀
استعداد
و...
🙁مُدام #حسرتِ داشتههای دیگران رو میخورن.
قرآن کریم میفرماید: به آنچه که خدا بهتون داده راضی باشید، و از روی #حسادت، آرزویِ داشتههای دیگران رو نداشته باشید.☝️
✅️ بلکه به جای چشمداشت به داشتههای دیگران، به فضل و لطفِ #خدا چشم داشته باشید.😍👇
🕋 وَ لَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَیٰ بَعْضٍ... وَ اسْأَلُوا اللهَ مِن فَضْلِهِ، إِنَّ اللهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا (نساء/۳۲)
💢 امتیازات و برتریهایی را که خداوند برای بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر قرار داده است، #آرزو نکنید.
💢 و از #فضل_خدا، برای رفع گرفتاریهای خود کمک بگیرید، زیرا خداوند به هر چیز داناست.
❌ پس اگر دیدیم یه نفر امکاناتی داره، آهِ #حسرت نکشیم.
😌 شاید ما چیزهایی داشته باشیم، که او نداشته باشه.💯
⚠ و شاید هم، اگر ما اون امکانات رو داشته باشیم به ضررمون تموم بشه.😳
و باعث طغیان و سرکشیِ ما بشه:👇
🕋 وَ لَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ، لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَٰکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَاءُ، إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ. (شوری/۲۷)
💢 اگر خداوند #روزی را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین #طغیان و سرکشی میکنند.
💢 ولی به مقداری که میخواهد و صلاح میداند، نازل میکند.
💢 چرا که او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.
👌 پس به خدا اطمینان داشته باشیم، و #توکل کنیم.😃
باآیات و تلنگر های قرآنی همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهیدورسانه قرآن وعترت باشید📡
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
شکر گویم
که مرا جز #تو تمنّایی نیست
درهوای دل من♥️
غیر تو سودایی #نیست
#حسرت دیدن تو
خرمن جانم را سوخت😔
همچو ققنوس
که در آتش🔥 و پروایی نیست
شوق وصل تو💞
چه شیرین بُوَد از بعدِ #فراق
بِه از این #شهد
به هر دکّه ی حلوایی نیست✘
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
❣ #سلام_امام_زمانم❣
⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، #زمستان دلهـ❤️ـا را #بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.
🔹 #می_آیی و پروانه های عشق، پیله های #حسرت را میشکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه میکنند🕊.
#السلام_علیک_یاحجه_الله_فی_ارضه
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
❣ #سلام_امام_زمانم❣
⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، #زمستان دلهـ❤️ـا را #بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.
🔹 #می_آیی و پروانه های عشق، پیله های #حسرت را میشکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه میکنند🕊.
#السلام_علیک_یاحجه_الله_فی_ارضه
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🍃 #پیامی از میان #قبر
✅ این مطالب رو وقتی رفتیم تو قبر بهش میرسیم، ولی از الان بدونیم که بعدا جزو اینها نباشیم:
✍رسول خدا (ص) فرمودند:
هیچ شب و روزی نیست مگر اینکه #ملک_الموت ندا سر میدهد و میگوید:
🍃ای اهل قبور، امروز غبطه و #حسرت چه کسانی را میخورید، در حالیکه از مرحله #مرگ گذشتید و به عالم غیب آگاه شدید؟ در جواب، مردگان میگویند: ما غبطه #مؤمنین را میخوریم که در مساجد هستند، زیرا آنان #نماز میخوانند و ما نمیخواندیم آنها #زکات میدهند و ما نمیدادیم، آنها #روزه میگیرند و ما نمیگرفتیم، آنها #صدقه میدهند و ما نمیدادیم آنها #ذکر خدا را میگویند و ما نمیگفتم.
📚إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1، ص: 53
🍃خوش به حال کسانی که در آنروز به جای حسرت خوردن، از نعمات بهشتی و همجواری با اهل بیت ع لذت میبرند
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻حسرتِ لحظهی مرگ🔻
فکر میکنید، آدمی در آخرین دقایق عمر، و در لحظاتِ سختِ #مرگ، در حسرت چه کاری است⁉️
قرآن کریم میفرماید:
✿ وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ، فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ.
وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اَللهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ.
💢 از آنچه به شما روزی دادهایم #انفاق کنید..
💢 قبل از آنکه #مرگِ یکی از شما فرا رسد، و بگوید: «پروردگارا! چرا #مرگِ مرا مدّت کمی به تأخیر نینداختی، تا در راه تو #صدقه دهم، و از #صالحین باشم؟!»
💢 امّا خداوند، هرگز #مرگِ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد به تأخیر نمیاندازد.
💢 و خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است.
🌴سوره منافقون، آیات ۱۰و۱۱🌴
😔 خیلیها هستند که وقتی خودشون رو در آخرین لحظات زندگی میبینند، و پردههای غفلت و بیخبری از جلوی چشماشون کنار میره، و میبینند که باید اموالشون را بذارن و برن، بدون اینکه بتونند از اون توشهای برای این سفر طولانی بگیرن، پشیمون میشن، و آتیش #حسرت به جونشون میافته، و تقاضای بازگشت به زندگی میکنن، تا جبران کنند..
ولی دست ردّ به سینهشون میخوره.💔
لحظه #مرگ تقاضاشون اینه که یه مهلت کوچیک بهشون داده بشه تا #صدقه بدن:
🌴رَبِّ لَوْلاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّق.🌴
امّا هیهات.
حالا سوال:
چرا آدمى اگر به عقب برگشت داده بشه #صدقه رو انتخاب میکنه⁉️
علماء فرمودهاند:
👈 آدمی #صدقه رو انتخاب میکنه، به خاطر اثراتِ عظيمِ #صدقه كه بعد از مرگش مشاهده مىکنه‼️
پس سعی کنیم زیاد #صدقه بدیم، چون مؤمن روز محشر زیر سایهی صدقهاش خواهد بود.
🌴فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ🌴
👈 خدایا به من مهلت بده #صدقه بدهم، تا از #صالحین باشم.
یعنی اگه میخوایم از #صالحین باشیم، زیاد #صدقه بدیم.
👌 تلنگر
تا فرصت داریم، برای #آخرت خودمون توشه آماده کنیم.
معلوم نیست چه مدّت دیگه در این #دنیا بمونیم. از #مالوثروت خودمون هیچی نمیتونیم ببریم.😔 پس تا میتونیم برای خودمون #صدقهجاریه بدیم.
برادرم!خواهرم!
☝️ یکی از بهترین صدقات جاریهای که میتونی همین الان، انجام بدی، اینه که این پیام رو با نیّت خالص و جهت رضای خدا پخش کنی.
چرا که هر کس به اون عمل کنه، و به نسلهای آینده تعلیم بده، إنشاءالله اجرش به تو هم میرسه.
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻رفاقت🔻
#تمثیلات
✍ زغالهای خاموش رو کنار زغالهای روشن میذارند تا روشن بشن، چون #همنشینی اثر داره...
✅️ ما هم مثل همون زغالهای خاموش هستیم:
👈 اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، و نورانیّت، گرما و حرارتی دارند، ️ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم،
👈 و گرنه در #قیامت حسرت می خوریم...
✅️ لذا یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است:
کاش با فلانی #رفاقت نمیکردم.❌
یَوْمَ یَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِیلاً، یٰا وَیْلَتیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً (فرقان/۲۷ و ۲۸)
💢 به خاطر بیاور روزی را که ظالم دست خویش را از شدت #حسرت به دندان میگزد و میگوید: ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم.😔
💢 ای وای بر من! کاش فلان شخصِ گمراه را بعنوانِ #دوستِ خود انتخاب نکرده بودم!💔
#درمحضرقرآن
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥چشم و هم چشمی عامل بسیاری طلاق ها❌
💥فرق #حسرت و #حسادت چیست؟⁉️
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄