﷽
#تلنگـــــر !
💠فضای مجازی،
فضای #آشوب دل هاست!
اینجا ذهن ها برای #انفجار آماده تر است ..!
اینجا دل ها برای خارج شدن از مسیر
#تقوا با وسوسه شیطان #سبقت میگیرند ..
اینجا عرصه #نبرد است ...
نبرد با نفس (جنگ داخلی)
نبرد با دشمن (جنگ بیرونی)
اینجا عکس ها و فیلم های مبتذل و
#غیر_مبتذل (مذهبی ها) رژه میروند
روی #دل بصورت ضرب چهار !
با فرماندهی و دستور شیطان:
طبل بزرگ زیر پای چپ ...
اینجا #شیطان گره میزند دل های مومنین
را با بند #خیال و #هوی!
که دل #با_تقوا با کوچکترین تق ، #وا شود ...
اینجا دل ها #مریض میشود!
اگر نگهبان دلمان برای شیطان #حراست کند !
شیطان با تمام سپاهش برای ضربه زدن
به ما وارد میدان شده است ...
شیطان مذهبی ها #حرفه_ای تر !!
#مراقب_باشیم
اینجا میشود برای خدا بود !
اگر لذت #گناه رسیده از جانب شیطان
را کوفت دلمان کنیم ..!
وقتی بدون هیچ حریمی میتوان گفتگو کرد !
چه کسی میتواند ما را حفظ کند؛
به جز #تقوا ..
با #فیلم و #عکس و #متن و نظراتمان
در سپاه شیطان نقش آفرینی نکنیم!!
برای لرزاندن دل ها ...
#اینجا_جای_دل_دادن_نیست
#اینجا_جای_دل_بستن_نیست
#خنثی کنیم #مین شیطان را در #زمین دل؛
با سلام بر ابا عبدالله...
معناي #تقوا را بدانيد .
تقوا يعني :
پرهيز در حال حركت و #مراقبت
در حال حركت ،
در #فضای_مجازی همه بهترین وجه
خود را نشان میدهند!
پس فضای مجازی،با واقعیت ها فاصله دارد!
#دل_نبندیم
#دلت_را_به_دل_شهدا_بسپار
#شهــــــــــدا_میبینند
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از ز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🌸🍃﷽🌸🍃
🔻دنیای خیال🔻
✍ بسیاری از ماها بر اساسِ #خیالات زندگی میکنیم. غرق در خیالات هستیم.
یه کلمهای تو قرآن داریم که چند بار تکرار شده:👈 «يَحْسَبُونَ».
يَحْسَبُونَ👈 یعنی پیش خودشون خیال میکنند که...، پیش خودشون حساب میکنند که...، فکر میکنند که...، گمان میکنند که...
🕋 «يَحْسَبُونَ» أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (اعراف/30)
👈 #خیال میکنند راهی که میرن درسته. دارن اشتباهی میرن، امّا خیال میکنند درست میرن و هدایت شده هستند.
🕋 «يَحْسَبُونَ» أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ (مجادله/18)
👈 #خیال میکنند کسی هستند، امّا هیچی نیستند.
🕋 ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا، وَ هُمْ «يَحْسَبُونَ» أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (کهف/104)
👈 سعی و تلاش و زحماتشون در زندگی دنیا گم و نابود شده، و از بین رفته، امّا #خیال میکنند که کارهای خوبی انجام دادند.
🕋 «يَحْسَبُونَ» أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِینَ، نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ، بَل لَّا یَشْعُرُونَ. (مومنون/55و56)
👈 #خیال میکنند اینهمه مال و اموال و اولادی که بهشون دادیم، برای اینه که میخوایم درهای خیرات رو با سرعت به روشون باز کنیم؟! فکر میکنند به نفعشونه. نمی فهمند که اینا همه برای امتحانشون هست.
حتّی یه جا میفرماید:
🕋 یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا (نساء/60)
👈 فکر میکنند ایمان دارند، به زغم و گمان خودشون ایمان دارند، #خیال میکنند، ولی در واقع ایمان ندارند..
خلاصه این یه اقیانوسی است، که خیلیها توش غرق شدند.👈 #خیالات...
✔ یکی خیال میکنه پسر بهتره...
✔ یکی خیال میکنه دختر بهتره...
✔ یکی خیال میکنه این ازدواج به نفعشه، و اگر با فلان دختر یا فلان پسر ازدواج کنه خوشبخته..
✔ یکی خیال میکنه فلان مدرک نجاتش میده..
✔ یکی خیال میکنه فلان شغل رو داشته باشه تمومه...
✔ یکی خیال میکنه فلان رفیقش به دردش میخوره..
✔ یکی خیال میکنه فلان کشور بره، دیگه نونش تو روغنه..
😴🙄🤔 خیال.. خیال.. خیال...
❌ سعی کنیم از این خواب و خیالها بیدار بشیم..
و تو دنیای واقعی زندگی کنیم..
📖 #درمحضرقرآن
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋