eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
46.4هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
11هزار ویدیو
36 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 ماشینت که جــوش مےآورد حرکت نمےڪنی ڪنار زده و مےایستی وگرنه ممکن است ماشین آتش بگیرد! خــودت هم همینطوری وقتی جوش مےآوری عصبانی‌میشوی تخـته‌گاز نرو بزن ڪنار ساڪت باش و هیچ نگو! وگرنه هم به خودت آســـیب می‌زنی هم به اطـــــرافیان! ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
از 👼 تا 🎅 چه کرده ایم برای و قیامت مان؟ ⌛️ یک عمر فرصت طلایی را با چه معامله کرده ایم؟! 🚑خیلی خیلی نزدیک است! آماده ایم؟! ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
🖤✋ هر ای که میگذرد پیر میشوی در هر غروب آن تو دلگیر می شوی می ترسم آقا بگویی به این گدا تو باعث این همه تاخیر می شوی😭 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج مرتبه 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
4_5800917726310433416.mp3
16.24M
🎼عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت ........بگویم بنویسم 👤حاج میثم مطیعی 🍁بیرون نشود عشق توأم ‌ تا ابد از دل ...!! ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
یا باشد تو نباشی غم عالم اینجاست💔.... السلام علیک ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت علیه السلام 🎥شبی که من دوست دارمش امشب... 🎤سیدمجید ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
Banifateme Milad Emam Hasan 98-02.mp3
3.11M
🎙 شب تبسّم زمین 🔰 ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
تنها من گرمای نگاه تو نیستم؛ ببین! پرنده ها🕊 هم، به هرجا که می روی، می کنند!!!  مولای من♥️ دلم برای به هر سو پَر می کشد... 🌸🍃 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 ✍چهار عامل ما را🔥جهنـمی🔥کرد ✅»در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟ 💠»آنها می گویند : ۴ عامل : 1⃣»« لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ » ٬پای بند به نماز نبودیم . 2⃣»« لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ » به گرسنگان اعتنا نمی کردیم. 3⃣»« کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ » ٬ ما در جامعه فاسد هضم شدیم . 4⃣»« کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین » ٬قیامت را هم نمی پذیرفتیم. 📚»قصص الصلاة - ص ۱۸۹ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
📝 🍀استاد فاطمی نیا: این همه در اینترنت و کتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته ، آقای بهجت چی گفته ، این همه این در و آن در میزنی ، چی شد آخر؟ تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی!! میخوای بشی ، بنده خدا؟ 🍀عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب میاندازد.خود ملا حسینقلی همدانی از قبر بیاد بیرون و بشه مرشدت ولی عاق والدین باشی ، به جایی نمیرسی. حواست باشه قدم اول ترک معصیته! ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
1_63646316.mp3
4.25M
❤️ مدح بسیار زیبا ❤️خبر این است که گفتند علی بابا شد 🎤🎤 سید مهدی میرداماد 🌺 میلاد علیه السلام 🍃🌹🍃🌹 ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✨در نیمه ماه برآمد ✨سالار کریمان جهان از سفر آمد ✨افطار کنید از رطب ذکر جان ✨چون بر علی و فاطمه زیبا پسر آمد 🌸 میلاد باسعادت (ع) مبارڪ 🌸 ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
❤️امام صادق عليه السلام: ✨هر كه خودپسندى در او راه یابد، هلاک شود✨ 🍃مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ 🍃 📚ميزان الحكمه جلد7 صفحه 50 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📚 در زمانهای قدیم شخصی برای خرید به بازار برده فروش ها رفت و مشغول گشت وتماشای حجره‌ها شد. به حجره‌ای رسید كه برده‌ ای زیبا در آن برای فـروش بود و از صفـات نیک و توانایی های او هم نوشته بودند و در آخر هـم نوشته بودند ، اگر بهتر از این را هم بخواهید به حجره‌ی بعدی مراجعه فرمایید. در حجره ی بعـد هم كنیزی را دید که با خصـوصیات خـوب و توانایی های زیاد در معـرض فروش بود، بالای سر اوهم همان جمله قبلی كه اگر بهتر از ایـن را می خواهید به بعدی مراجعه کنید. آن‌ بندۀخدا كه حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت و برده ها را تماشا می نمود و در نهایت هم همان جمله را می‌دید تا اینكه به حجره ای رسید كه هر چه در آن نگاه كرد برده‌ ای ندید. فقط در گوشه حجره آینه ی تمام نمای بزرگی را نـهاده بـودند کـه خـودش را تمام و كمال در آینه می‌ دید. دستی بر سر و رویـش كشیـد. چشمش بـه بالای آینه افتـاد. این جملـه بر بالای آینه نوشته شده بود: چرا این‌ همه داری؟ قیافه خود را ببین و بعد قضاوت كن! ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™ ┄┅┅✵❁••••••❁✵┅┅┄
خدایا آشوبم ، آرامشم تویے.... آمده ام تا بگویم.. در پیچ و تاب این روزها نفسم به شماره افتاده... امـید قلبم .. میدانم که صدایم را میشنوی این منم ...همان بنده گناه کار ات !!! همان کودک چموشِ پر مدعا که دستهایت را رها کرد و در تاریکے بازار گم شد😢 امشب برگشته ام ... تنها .. خسته .. ولی امیدوار به مهربانیت... آمده ام... آمده ام تا بگویم محتاجم..محتاج نگاهت.. از من چشم برمدار.. به نادانی ام رحم کن! -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💠 شهیدی که مادرش را شفاداد حدود بیست سال پیش در ایام محرم پایم ضربة شدیدی خورد؛ به طوری که قدرت حرکت نداشتم. پایم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی توانستم در این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگر تا روز عاشورا خوب شوم، با بقیة دوستانم دیگ های مسجد را بشویم و کمکشان کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز همان طور بودم. از مسجد که به خانه رفتم، حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلی دعا کردم. نزدیکی های صبح بود که گفتم مقداری بخوابم تا صبح با دوستانم به مسجد بروم. در خواب دیدم در مسجد (المهدی(عج)، بلوار امین قم) جمعیت زیادی نشسته اند و من هم با دو عصا زیر بغل بودم. یک دستة عزاداری در حال ورود به مسجد بود. جلوی دسته، شهید «سعید آل طه» داشت نوحه می خواند. با خود گفتم: اینکه شهید شده بود! پس اینجا چه کار می کند؟ ناگهان دیدم پسرم، (شهید محمّد معماریان) هم کنارش هست. عصازنان به قسمت زنانه رفتم و در حال تماشای این ها بودم که دیدم محمد به سراغم آمده و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مادر، چه قدر بزرگ شدی؟ آره، از وقتی که به اینجا آمدیم، کلّی بزرگ شدیم. بعد رو به من کرد و گفت: مادر! چه شده؟ مشکلی داری؟ چیزی نشده، پاهایم کمی درد می کرد، با عصا آمدم. ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برایت یک شال سبز آوردم. بعد دست هایش را باز کرد و از سر تا مچ پاهایم کشید، آتل و باندها را باز کرد و شال سبز را به پایم بست و گفت: از استخوانت نیست؛ کمی به خاطر عضله ات است که آن هم خوب می شود. از خواب بیدار شدم، دیدم باندها همه باز شده و شال سبزی هم به پاهایم بسته شده بود. آهسته بلند شدم و آرام آرام راه رفتم! من که کف پاهایم را نمی توانستم روی زمین بگذارم، داشتم بدون عصا راه می رفتم. پایین رفتم و شروع به کار کردم که پدر محمّد از خواب بیدار شد. وقتی من را در این حالت دید زد زیر گریه... . بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشان گفتند: او را نزد من بیاورید. پیش ایشان رفتم و شال را به ایشان دادم. ایشان گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) را می دهد. سپس به آقازاده شان گفتند: آن تربت را بیاورید، می خواهم با هم مقایسه کنم. وقتی تربت را کنار شال گذاشتند، گفتند که این تربت و شال از یک جا آمده است. فکر نکنید این یک تربت معمولی است! این تربت از زیر بدن امام حسین(ع) برداشته شده است، مال قتلگاه است، دست به دست علما گشته تا اکنون به دست ما رسیده است. شما نیم سانت از این شال را به ما بدهید، من هم به جایش به شما از این تربت می دهم. گفتم: بفرمایید آقا، تمام شال برای خودتان. ایشان گفتند: اگر قرار بود این شال به من برسد، خداوند شما را انتخاب نمی کرد. خداوند خانوادة شهدا را انتخاب کرد تا مقامشان را یادآور شود. آن شال هنوز هم پربرکت و شفابخش است. ┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈ ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
... 💠آیت الله حق شناس: توصیه می کردند که ترک گناه را با ترک کردن گناهان زبان آغاز کنید و ابتدا با ترک مطلق غیبت کردن ... -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
💠أمير المؤمنين الإمام علي عليه‌السلام: دوستی و محبت ما اهل بیت در سه جای مهم و سرنوشت‌ساز برای تو سود خواهد داد: 1⃣هنگام نازل‌شدن فرشته مرگ، 2⃣و موقعی که در قبر مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیری، 3⃣و زمانی که در روز قیامت در مقابل پروردگار خواهی ایستاد. 📔بحار الأنوار ۴۶۱/۸ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
📔 💠 آیت الله بهجت (ره): ما برای اوقات خواب خود افسوس میخوریم که چرا برای بیدار نمی شویم،در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم!زیرا اگر در بیداری به توجه و بندگی مشغول بودیم،توفیق بیداری شب را نیز برای تهجد و خواندن نافله ی شب و تلاوت قرآن پیدا میکردیم. 📚در محضر بهجت، کتاب سوم، ص۱۴ -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷تقدیم به شهیدی که خالکوبی اش را خود خدا پاک کرد ‌ 🌷شهید مدافع حرم 🔹مجید قربانخانی، معروف به حُر شهدای مدافع حرم، ۲۱ دی ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسید و پیکرش پس از سه سال کشف و شناسایی شد و روز جمعه 6 اردیبهشت 1398 در تهران گلزار شهدای یافت آباد به خاک سپرده شد. 🌷 را یاد کنیم با ذکر 🌷 🍃🌹🍃🌹 ڪشکول_معنوی👇 JOin 🔜 @kashkoolmanavi ™ 📮نشردهید،رسانه فرهنگ شهادت باشید📡
❣ 🕊اےآخرین ترانه و ای بهار 🌺بازآ که بی حضور تو تلخَست روزگار 🕊مولای من،ای منجیِ بزرگ 🌺تعجیل کن که تاب ندارم💗در انتظار 🌸🍃 -------------------------- ڪشکول_معنوی👇🔰 🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™