eitaa logo
کشکول بصیرت
828 دنبال‌کننده
57.5هزار عکس
51.7هزار ویدیو
653 فایل
فَبَشِّرْ عِبَادِ¤ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَاب (زمر۱۷/۱۸) رویکرد: بصیرت افزایی،روشنگری،تحلیل مسائل روز
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ | ‌تمام شد تمام شد! روز ۲۱ بهمن که عصر هنگام، ظاهراً گرفته شد، من خدمت امام بودم. می‌توانم به جرأت بگویم که من بعد از آن دیگر شادی آنچنان در چهر‌ه‌ی ایشان ندیدم. چون سقوط رادیو واقعاً یعنی سقوط نظام، چون رادیو و تلویزیون را همه‌ی ایران و در همۀ شهرها می گیرند. امام سرشان را آورده بودند پایین که رادیو را با دقت گوش کنند، اصلاً یکدفعه از جا پریدند و گفتند «تمام شد، تمام شد!» و من آن موقع متوجه اهمیت این سقوط - آزاد شدن رادیو و تلویزیون - نبودم، اما بعدها این نکته را فهمیدم، سقوط رادیو یعنی سقوط رژیم. به هر حال شادی که در صورت ایشان در آن لحظه بود، من باید بگویم که شاید دیگر ندیدم! چون در حقیقت پیروزی را امام آن لحظه درک کردند. 📚 زهرا مصطفوی - نشریه شاهد بانوان – ش۱۴۹ ص۱۰ - کانال : @Fars_plus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره #جالب استاد رحیم‌پور از قول خادم حضرت #امام_خمینی 🌍 eitaa.com/shakhes1 ایتا 🌍http://sapp.ir/shakhes.1 سروش
....!!🚑 این روزا که بسیج ملی کنترل فشار خونه💉 رفتم برای اندازه گیری فشار خونم ولی توی اتوبوسی که برای اینکار اختصاص داده بودند چند تا کارشناس خانم و آقا بودند بدون اینکه پرده ای چیزی فضای مربوط به خانم ها رو جدا کنه.😐😟 به خانم ها گفتم میشه از روی لباس بگیرید گفتند نه اگر آستین تون رو بالا بدین دقیقتره.🤔 گفتم جلوی این آقایون که نمی شه کاش با پرده قسمت خانم ها رو جدا می کردید که دیدم آقایون گفتند ما میریم پایین.👌💪 و آخر کار آقایون که می خواستند بیان داخل ماشین اول اجازه گرفتند که کارتون تموم شد.👌👌 چندین بارم پیش اومده که بنده برای آزمایش خون به آزمایشگاه رفتم و اتاق خانم ها و آقایون مشترکه و مجبور شدم بگم لطفا تا وقتی کار من رو انجام میدین اتاق رو ببندین و اجازه ندین بیمار آقا داخل بیاد. تصور غلط محرم بودن دکتر بطور مطلق گاها باعث عدم رعایت میشه.⛔️ البته دوستان پیشنهاد دادن زمانیکه جز پرستار مرد هم نیست میتونیم بگیم از پشت دست خون بگیرن تا مجبور نباشیم استینمونو بالا بزنیم و اینکه دستکشم بپوشن ،خدا خیرشون بده🙏 ✅از جاهایی که لازم به مطالبه گری در مورد حجاب هست فضا های بیمارستاتی و آزمایشگاهی است.در بسیاری از موارد تا ما نخواهیم متاسفانه رعایت نمی شه. @aamerin_ir
🔴 ربیع محمد ریشه در اشک محرم دارد ✍🏻 ♦️ ما چه می‌دانیم محرم و صفر سال بعد را می‌بینیم یا نه! و چه می‌دانیم آیا باز هم به عشق قادریم رخت عزا بر تن کنیم یا نه! و چه می‌دانیم آیا دوباره قادریم به مسلمیه سلام کنیم یا نه! و چه می‌دانیم عمرمان کفاف گریه‌ی مجدد در عرفه را می‌دهد یا نه! آمدیم و این آخرین زیارت اربعین‌مان در بود! عمر است دیگر! آمدیم و دیگر نفس‌مان به هیچ عمودی نرسید! و پیشانی‌مان به سجده بر آب فرات نرسید! آمدیم و دیگر چشم‌مان به جمال دل‌ربای بین‌الحرمین روشن نشد! و به صحن و سرای باصفای عباس و روشن نشد! آمدیم و دیگر مجال خواب و بیداری در خیمه‌ها و موکب‌ها را پیدا نکردیم! و گلویی از چای هیئت تر نکردیم! آمدیم و پیمانه‌ی عمر لب‌ریز شد و دست ما کوتاه از سینه‌زنی برای ارباب! 🔹وحشت‌ناک است؛ نه؟! ترس داریم؛ نه؟! پس بیا چند کلامی نجوا کنیم با بی‌بی دوعالم! خانم‌جان! محرم و صفری دیگر هم رفت اما عشق ما به عباس و حسین جاودان است! یعنی به‌واسطه‌ی دعای شما جاودان است! تا همین جا هم بده‌کار شماییم! و مادری‌هایت! نیست که هوای‌مان را همیشه داشتی، کلی داریم ما با روضه‌های نورانی! خودت مراقب اشک‌های ما باش! این قطرات، تنها نقطه‌ی روشن پرونده‌ی اعمال ماست؛ خودت حفظ‌شان کن! مادری دیگر! به که بسپاریم گریه‌ها و اشک‌های‌مان را امین‌تر از حضرت مادر؟! 🔸الساعه یاد راننده‌ی خط به افتادم که عراقی جوانی بود! وسط راه نگه داشت! از مغازه کلی خرت و پرت خریدم ولی فروشنده فقط پول عراقی قبول می‌کرد؛ "این‌جا شهر نیست، وسط جاده است، امکان تبدیل پول ندارم!" راننده فهمید! درآمد؛ "هر کی هر چی می‌خواهد بخرد، من حساب می‌کنم!" القصه! نجف که رسیدیم "ابوعلی" هم از ما و هم از آن چند زائر دیگر فقط کرایه را گرفت! گفت: "آن‌ها را مهمان بودید! بروید با خود خانم حساب کنید!" و بعد در حالی که مدام زیر لب می‌خواند؛ "حسین عزیز فاطمه" رفت بالای ون قراضه‌اش تا کوله‌ها را تحویل زوار بدهد! ♦️ آن‌قدر قشنگ می‌گفت؛ که بی‌اختیار از همه‌ی ما اشک گرفت! یا فاطمه! دل‌مان تنگ می‌شود برای محرم و صفر! حتم کن همین الان هم آشوبیم! چی شد، چطور شد، چجوری شد که ما مجنون این وادی شدیم و افتادیم در این راه؟! خواست تو بود! تو از خدا خواستی ما را ره‌رو راه رهایی‌بخش فرزندت کند! تو کشاندنی ما را به سفینة‌النجات! و امروز هم ابقای ما در کشتی حسین بسته به دعای شماست! هر بهاری مدیون بارانی است و ربیع ریشه در قطرات اشک عاشوراییان دارد... ➖➖➖➖➖➖ 📡 رصد بهترین تحلیل‌های روز در خیابان انقلاب 👇 http://eitaa.com/joinchat/825098246C346759229f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج مهدی سلحشور از سفر سوریه با سردار شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┄┅══••🕊••══┅┄• 🚩 @sootolhazin🎙 •┄┅══••🕊••══┅┄•
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطبای اسلامی گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند 🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»... نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» منبع: (@dralihaeri) @haerishirazi
🔸چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🐓 پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ده بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلوزیون دراز کشیده اند و کتاب می‌خوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمر درد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج کج راه افتادند. 🐓 متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟» گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟» گفتم: «نه» گفتند: «برو شیرین کاری پدرت را ببین» 🐓 از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان نشین شده بودم. شاید پنج آپارتمان را به فواصل دو سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسباب کشی کردم. خب بعد از قریب ده سال، به خانۀ حیاط دار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ... کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و هفت و هشت ده تا مرغ و خروس آنجا پرورش می دادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ... واقعا پدر راست می‌گفت: «اگر خانه ای نداشت، اهل خانه ندارند». بگذریم. 🐓 آن محرومیت های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرنده ها رسیدگی نمی کردم. یک ظرف آب مکانیزه ای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام می‌شد، سبک می شد و بالا می رفت و چون پر می شد، سنگینی اش آن را به پایین می آورد تا مرغ ها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردن نداشتم ... 🐓 گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغها سر بزنم. دیدم زبان بسته ها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهی گیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف سه متری کله مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکی های هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرنده های کوچک هم بی بهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ... 🐓 گفتم: «چرا به خودتون رحم نمی‌کنید؟» نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخام خدا به تو کنه!» بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا ! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و . اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت می کنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور می کند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟» بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما هستند. چطور ماها لقمه از براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می خوریم انگار نه انگار گرسنه ای هم هست» بعد گفتند: «استغفار کن برای این بی توجهی که داشتی» منبع: (@dralihaeri در تلگرام) @haerishirazi
⭕️ ۴ روز بعد خروج آمریکا از فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در سخنانی در کنفرانس این اتحادیه:: من از روحانی گرفتم که حتی در صورت خروج آمریکا از برجام و بازگرداندن تحریم‌های هسته‌ای علیه این کشور، ایران به برجام پایبند بماند. 👤 مسعود براتی @TWTenghelabi
صدا و سیما برای هر یک از کاندیدا یک خبرنگار اختصاصی گذاشته که فعالیت های کاندیدا رو پوشش خبری بدهند و مشاوره خبری بدهند. خبرنگاری که در این حوزه به دکتر کمک می کند از باب خیرخواهی قبل از مصاحبه گفت آقای دکتر یک توصیه ای به شما میکنم. چون اخبار سایر نامزدها رو دنبال میکنم در جریان هستم که سایر کاندیدا برنامه هایی را در حال تدارک دارند که نشستهایی با نخبگان و اصناف و هنرمندان و صنعتگران و... برگزار میکنند. گفت به نظرم خوب است شما هم جلساتی اینچنینی داشته باشید تا بحثهای شما برد خبری بهتری داشته باشد. دکتر هم گفت من این هشت سال با تمام اینهایی که اسم بردید جلساتم را برگزار کردم و مطالبم را جمع بندی کردم و الان در حال ارائه خروجی جلسات و بازدید ها و ... هستم در واقع این چیزی که برای دیگران آرزوست برای ما خاطره است. کانال در جهت مطالبات رهبری، مساله تحول در حوزه و نقد درون سازمانی از مشکلات حوزه و حوزویان @TollabEnghelabi https://eitaa.com/TollabEnghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله خانم دکتری در همسایگی مسجد ایشان مطب باز کرده بود. یک قاب به عنوان هدیه تهیه کردند و با تعدادی از بچه های مسجد برای عرض خیر مقدم به مطب دکتر رفتند. خانم دکتر ۱۰ روز بعد از درگذشت این فیلم را ارسال کردند. ___________ 📢کانال حجت الاسلام والمسلمین سید محسن شفیعی در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/363266068Cdadc80bc4e 📢در اینستاگرام: http://instagram.com/smshafiee_ir
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» (منبع) @haerishirazi