#دسته_گل
روزیاتوبوسی خلوت درحال حرکت بود. پیرمرد با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی قرار داشت که بی نهایت شیفته زیبایی و شکـوه دستـه #گل شـده بود و لحظه ای از آن چشم بر نمیداشت
زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخواست، به سـوی #دخترک رفـت و دسته گل را به او داد و گفت متوجه شدم که تو عاشق این گلها شدهای
آنها را برای همسرم خریده بودم واکنون مطمئنم کـه او از اینکه آنهـا را به تـو بدهـم خـوشحال تر خواهـد شـد . دخترک با خوشحالی دسـته گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمـرد را که از اتوبوس پایین میرفت بدرقه کرد
پیرمرد را میدید که به سوی دروازه #آرامگاه آن سـوی خیابـان میـرفت و کنـار نزدیـک در ورودی نشست ...
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
❁ @noktehayenabekotah
━━━━━━━━━━━━