✨﷽✨
💠 #یڪ_داستان_یڪ_پند
✍🏻گل زنبقی با گل آفتابگردانے در مزرعہ ای ڪنار هم روییدند. گل آفتابگردان سریع رشد مے ڪرد ولے زنبق بسیار آرام.
✨زنبق از آفتابگردان پرسید، ما هر دو از یڪ خاڪ آب و غذا مے خوریم، چرا تو ،این همہ خوب و سریع رشد مے ڪنے و بہ سمت آفتاب ڪمال قد مے ڪشے ولی من، از این رشد بی بهره ام؟
گل آفتابگردان گفت: چون ڪہ من روزها هر لحظہ به دنبال خورشید می گردم و جز خورشید، عشق دیگری ندارم.
✨شب ها هم ڪہ خورشید نیست و ستاره در آسمان جای خورشید می آید، من سر خود را پایین می اندازم ، تا چشمم بہ چشمڪ زدن ستاره نیفتد و بہ خورشید مهربانم خیانت ڪنم. من شرم دارم چشم در چشم خورشیدی ڪنم ڪہ شب در نبود او به ستاره ضعیفے نگاه ڪرده و دل سپرده بودم.
✨دل بہ یڪ عشق بسپار تا او تو را بہ سمت خود بڪشد و تو را در ڪمالات شبیہ خود ڪند، چناچہ مے بینے، آفتاب شڪل مرا شبیہ خودش ساختہ و سمت خودش بہ سرعت بالا می برد.
@karbalaei021
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
🔊 مسافری سوار تاڪسی شد، راننده تلاوت قرآن گوش میڪرد.
🌙 مسافر گفت: آقای راننده ڪسی مرده است؟!!!
🌙 راننده تبسمی ڪرد و گفت: بهتر بود میپرسیدی آیا ڪسی زنده است؟ چون ڪمتر ڪسی تلاوت قرآن گوش میدهد و اڪثرا در دنیا غرق و مردهایم!!!
🌙 متاسفانه ڪمتر ڪسی جرأت پخشڪردن تلاوت قرآن در جای عمومی را دارد و اڪثر ما چون شنیدن قرآن را محدود به مجالس ختم خود ڪردهایم، با شنیدن صدای قرآن٬ حس میڪنیم ڪسی مرده است.
@karbalaei021