چند روزي بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق ميدان جنگ بيقرارش كرده بود.هميشه اين چنين بود؛ آن گاه كه عازم جبهه ميشد، سايه اندوه از چهرهاش محو ميشد،گونه هايش گل ميانداخت و آن زمان بود كه ميتوانستي شادي را، شادي حقيقي را آشكارا در چهرهاش ببيني. در دفتر خاطراتش نوشته بود:«متأسفانه امروز مجبور شدم، پوتينهاي جبهه را واكس بزنم و خاك جبهه را از روي اين پوتينها پاك كنم، كه اين برايم فوق العاده دردناك است»!
[#علیتجلایی|#شهیدانه🌱]
@kashtyenuh
با اینکہ سنش کم بود ولی
خیلــے زود محافظِ حاج قاسمِ سلیمانـی شد
جهاد در رکاب حاج قاسم او را بہ لحاظ معنوی در؛عالیترین مرتبہ قرار داد !👌🏻
با اینکہ تازه داماد بود و همسرش انتظارِ
رفتن بہ خانہ یِ بخت را میکشید؛ترجیح داد
بہ جایِ رختِ دامادی،
در کنار حاج قاسم راھِ آسمان را انتخاب کند((:❤️!
[#شهیدوحیدزمانینیا|#شهیدانه🌱]
@kashtyenuh
من محمد تقی را از همان دوران خردسالی و دوران مدرسه می شناختم و بعدها باهم در آرماتور بندی پیش هم کار می کردیم. محمدتقی بسیار سخت کوش بود. با این کار سنگین ، پول تو جیبی مدرسه اش را در می آورد تا هزینه ای از دوش خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سخت ترین شرایط کاری در هوای سرد و گرم یا با خستگی زیاد هیچگاه نمازش فراموش نمی شد. محمد تقی در برابر پدر و مادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد می کرد. حتی در کارهای روزمره ی عادی حتی زمان تماس تلفنی با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست ، فکر می کرد با فرمانده اش یا یک فرد بسیار مهم کشوری یا لشکری صحبت میکند.
[#شهیدمحمدتقیسالخورده|#شهیدانه🌱]
@kashtyenuh
.
رفتھ بود تهران درس بخونه ، سال آخر دبیرستان دوستش از یِ کوچه میرفت مدرسه ، علی از یه کوچهی دیگه ..!
به دوستش میگفت : اون کوچه مسیرِ مدرسه دخترونه است من نمیام :))🌱'
| #شهیدصیادشیرازی . #شهیدانه |
@kashtyenuh