🍃#متن_املا🍃:
#املا
متن را بخوانیدسپس خانواده ی عزیز دیکته بگویید.
اعظم با برادر بزرگش به آشپزخانه رفت
و ظرف ها را شست.
بشقاب ها و
قاشق ها از تمیزی برق می زدند.
آفرین به اعظم و امین!
صدای زنگ به گوش رسید .
اعظم در را باز کرد.پدر با خریدهایش وارد خانه شد.
آن ها پدر را بوسیدند، سلام کردند
و خسته نباشید گفتند.
پدر لبخند زد و
شیرموزی که برای بچّه ها خریده بود
را به آن ها داد.
اعظم و امین از خوش حالی جیغ زدند،
از پدر تشکّر کردند و مشغول
خوردن شیرموز شد
منتظر فرستادن دیکته ات خواهم بود