🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
🔸مرحوم شيخ حسن اصفهاني (ره) يكي از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي قصد اقامت در خراسان كرده اين شهر را وطن خود قرار داد.
ايشان مردي بزرگوار و داراي ختومات و ادعيه بود.
🔹نقل ميكنند آن مرحوم كه يك مرتبه از كوفه به نجف اشرف ميرفت در راه جمعي از دزدان دورش را گرفته او را وادار نمودند تمام لباس هايش را از تن بيرون آورد.
مرحوم شيخ هم تمام لباس هايش به جز ساتر را بيرون آورده لباسها را به دزدان داده فرمود: من اين لباسها را به شما بخشيدم تا شما گرفتار معصيت خدا نشويد، زيرا اگر آنها را نبخشم غصب است و مال غصبي حرام است.
موقعي كه دزدها اين چنين بزرگواري را از آن مرحوم ديدند لباسها را به او برگردانده و به دست او توبه نمودند و گفتند: سزاوار نيست كه ما نافرماني خدا كنيم، بالاخص پس از اينكه شما را با اين همه مهرباني يافتيم.
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5bپگپ
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن.
.
موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد.
.
تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست.
.
آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...
موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..
یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم و توکل به خدا داشته باشیم
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
✍ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .
ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ.
اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ.
ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد🌹
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
روزی حضرت عیسی «ع» از صحرایی می گذشت. در راه به پرستشگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی میکرد. حضرت با او مشغول حرف زدن شد.
دراین هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا سرشناس بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی «ع» و مرد زاهد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت:" خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. حالا اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر."
مرد زاهد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:" خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن."
دراین هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این زاهد بگو: "ما دعایت را مستجاب کردیم و تو رابا این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به علت توبه و پشیمانی اهل بهشت هست و تو به علت غرور و خودبینی، اهل جهنم."
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
نجاری بود که زن زیبایی داشت که
پادشاه را مجذوب خود کرده بود.
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم
اعدام او را صادر کرد و گفت فردا
اعدامش کنید.
نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسر نجار گفت: مانند هر شب بخواب
پروردگارت يگانه است و درهای
گشايش بسيار.
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد
و چشمانش سنگين شد و خوابيد.
صبح صدای پای سربازان را شنيد
چهره اش دگرگون شد و با نااميدی،
پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه
کرد که دريغا باورت کردم.
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را
جلو برد تا سربازان زنجير کنند.
دو سرباز با تعجب گفتند: پادشاه مرده
و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی!
در هر شرایطی امیدت را به خدا از
دست نده و هر لحظه منتظر رحمت
بی کرانش باش.
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
روز وقتی کارمندان یک اداره به محل کار خود رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود: "دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!!. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم ."
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می شدند اما پس از مدتی ، کنجکاو می شدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آنها در اداره می شده که بوده است .
این کنجکاوی ، تقریباً تمام کارمندان را ساعت 10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد می شد هیجان هم بالا رفت. همه پیش خود فکر می کردند: "این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟به هرحال خوب شد که مرد!!"
کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه می کردند ناگهان خشکششان می زد و زبانشان بند می آمد.آینه ایی درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه می کرد، تصویر خود را می دید. نوشته ای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود: "تنها یک نفر وجود دارد که می تواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که می توانید زندگی تان را متحول کنید.شما تنها کسی هستید که می توانید بر روی شادی ها، تصورات و وموفقیت هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسی هستید که می توانید به خودتان کمک کنید."
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
#داستانشب
(مدت زمان مطالعه ۲دقیقه )
شخصی ۳۰ سال مشغول تجارت بود و ثروت عظیمی به دست آورد و زمین بسیار بزرگی خریداری کرد و ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت ، کاخ بسیار مجللی ساخت.
زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند ، ماموران حکومتی گفتند که زمین شما آن طرف تر بود و زمین را عوضی گرفته ای
کاخت را بر روی زمین دیگری ساخته ای و زمین خودت بایر مانده است.
مولانا میگوید :
ما هم همینطوریم
یک زمین داریم به نام بدن
و یک زمین هم داریم به نام روح.
ما فکر میکنیم ، بدن ما ، زمین ماست و هرچه داریم خرج این بدن می کنیم و وقتی که می خواهیم بمیریم به ما میگویند:
زمین شما، روحتان بوده ولی شما روح را رها کرده اید و فقط بدن را آباد کرده اید
در زمین مردمان، خانه مکن
کار خود کن ، کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر خود را نبینی ، فربهی
گر میان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پیدا شود
مُشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌸🌺🌸🌺👌
#داستانشب
📗 دارا امـا نیــازمـنـد
پیرزنی بینوا را روغن چراغ شبش تمام شده بود.
برای نماندن در تاریکی شب، قبل از غروب به مغازه شمع فروش رفت تا شمعی بخرد.
پیرزن شمعی صدقه خواست، ولی شمع فروش خسیس از اجابت حاجت پیرزن بینوا امتناع کرد.
شمع فروش عذر بدتر از تقصیر آورد و گفت:
ای پیرزن، مرا ببخش، من مثل تو در خانه نخفتهام که در پیری محتاج شمعی شوم، بلکه شب و روز از جوانی کار میکنم و جمع کردهام و اکنون دارا هستم و از حاصل دسترنج خود بهره میبرم.
پیرزن گفت:
ای مرد! آیا تو خود را دارا میبینی؟
دارا کسی است که هیچکس نتواند دارایی او، از او بستاند!
بدان! هرچه را داری کسی هست
که در لحظهای بیاذن تو،
آن را از تو بگیرد،
پس هرگز در این دنیا مگو دارا هستم و دارایی دارم.
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🌟❧✧﷽✧❧🌟
😭😭🖤🖤🖤😭😭
#داستــــــــــانِشـــــــــب
👈حکایتی بسیار دلسوز و خواندنی👉
👈نوحهسراییحضرتزکریا {؏} :
✨حضرتزکریا {؏} از پروردگار متعال خواست که اسماء خمسه پنج تَـنْ آل عبا {علیهمالسلام} را به او بیاموزد ..
✨جبرئیل {س} بر آن حضرت نازل شد و اسم پنج تَـنْ {علیهمالسلام} را به او یاد داد ..
✨وقتیکه حضرتزکریا {؏} اسم حضرت محمّــد {ﷺ} و حضرت علی {؏} و حضرت فاطمهٔزهرا {سلاماللهعلیها} و امامحسـن {؏} را میفرمـودند ،، هم و غم او برداشته میشد و اندوهش بر طرف میگشت ،، ولى وقتى كه اسم امامحسیـن {؏} را فرمـودند ،، گريه گلوگير او میشد و پشت سر هم نفس میزد ..
🌴روزى فرمـودند : خـداونـدا چرا من وقتى اسم آن چهار حضرت را میبرم با نام آنها غم و غصّهام برطرف میشود ولى تا اسم امامحسیـن {؏} را میبرم اشک از چشمانم سرازیر میشود و نفسم منقطع و هیجانی میشود ؟!
✨خـداونـد تبارک و تعالی ،، حضرتزکریا {؏} را از قصّهٔ امامحسیـن {؏} باخبر کرد و روضهٔ کربلا را برای آن حضرت تعريف کرد ،، و به او فرمـودند :
📖کهیعص : کاف ،، اسم کربلا است ..
📖هاء : هلاک عترت طاهره ..
📖یاء : يزيد قاتل ظلم کنند ،،
بر امامحسیـن {؏} ..
📖عین : عطش امامحسیـن {؏} ..
📖صاد : صبر امامحسیـن {؏} ،،
بر مصائب ..
✨وقتیکه حضرت زکریا {؏} اين كلمات را شنيد ،، سه روز درب مسجد را بست و از رفت و آمد مردم به مسجد ممانعت نمود و مشغول گريه و زارى و مرثيهخوانى شد ..
جدیدترین اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/2643722240C09fcc57e5b
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
#داستانشب
👌 فقط #نماز می خواندم ...
📝 داستانی زیبا از #تأثیر مشاهده نماز خوبان در تغییر #رفتار انسان
📜#خاطره ای از تاثیرگذاری نماز ایشان را از زبان خودشان بخوانید :👇
♨️ تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که اسیر ایرانی هم آنجا نبود، بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.
جایتان خالی از صبح که بلند می شدم #نماز_قضا می خواندم تا ظهر. ۳ دقیقه بین نمازهایم فاصله نمی گذاشتم. بکوب نماز، تا ظهر و ظهر نیم ساعتی چرت می زدم و بعد از آن می خواندم تا غروب آفتاب. بعد از نماز مغرب تا ده شب [هم] بکوب نماز می خواندم.
❌ آنجا کسانی بودند که با ایرانی سر و کار نداشتند. #غذا را برایم با لگد می آوردند. خیلی برخورد بدی داشتند. بعد از ۳روز-که سلول هم انفرادی بود و یک روزنه ای داشت- #نگهبان دید صبح رد می شود من دارم نماز می خوانم، یک ساعت دیگر، دو ساعت دیگر هم همین طور.
🌹از روز سوم غذا را دو دستی گذاشت جلوی من. شب چهارم و پنجم در را باز کرد و آمد خیلی مودب گفت: انت عابد؛ زاهد؟ تو #عابدی؟ تو زاهدی؟ چه هستی؟
👈گفت: ما شنیده ایم👂 ایرانی ها #مجوسند و آتش پرستند. تو را از کجا به نام ایرانی آوردند. گفتم: به هرحال اگر #ایرانی ها مجوسند، من هم مجوسم و اگر نماز می خوانند من هم نماز می خوانم.
💢 از روز دوم که دید نمازم قطع نمی شود، #خجالت کشید که با من آن گونه برخورد کند. از آن شبی که به من گفت: انت زاهد، انت عابد، دیگر می آمد در سلول را دو، سه ساعت باز می گذاشت که هر وقت می خواهم بروم دستشویی و وضو بگیرم. نماز رفتار اینها را عوض کرد.
✅بعد از ۱۶روز صحنه عوض شد. مرا دوباره بردند وزارت دفاع [ و از کشتن من #صرف_نظر کردند]
📚 کتاب تسبیح ابوترابی ؛ حسن شکیب زاده ؛ ص 78 ؛ خاطره سید علی اکبر ابوترابی
اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
@KERMEJEGANNEWS
#داستانشب
🚨 مردی متوجه شد که گوش همسرش شنواییاش کم شده است، ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش سادهای وجود دارد، انجام بده و جوابش را به من بگو. در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد، جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید، باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: شام چی داریم؟ و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!
چرا همیشه یا معمولا فکر میکنیم مشکل از دیگرانه؟ گاهی هم بد نیست نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور میکنیم در دیگران وجود دارد، در وجود خودمان هم باشد.
🧠 انسانی که اهل فکر نباشد،
احتمال این نقص بالا میرود که
دنبال عیوب دیگران باشد، نه خود
🚨 به کمک دوره #چله_تفکر
اهل فکر شو تا سفری به درون خود کنی
اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
@KERMEJEGANNEWSS
هدایت شده از کانال رسمی کرمجگان ۱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#داستانشب
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!
✅ آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟
اخبار در بزرگترین کانال روستایی قم 👇👇👇👇👇👇👇
@KERMEJEGANNEWSS