eitaa logo
❞ جرعه ای کتاب ❝ 🌿☕
165 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
758 ویدیو
47 فایل
هَـــر‌کس با کتابـــــ‌ها آࢪامــ گێرد،هــــــــيچ آࢪامشۍࢪا از دســــــتْ ندآدھ‌ اســـت؛) امـــــیڕالمـــؤمنیـݩ🌱🕊 ما اینجاییم اگه حرفی بود کافیه بزنی رو لینک 😉 https://harfeto.timefriend.net/17219293345896 کپی؟ صلوات بفرست برای ظهور اقا..حلاله
مشاهده در ایتا
دانلود
حرفای تلخ دیگران شفای درده بیماری‌های‌ انسان است 👤استاد شجاعی•. بعدا در موردش توضیح‌میدیم:)
36695710433380.mp3
8.41M
بسݥ ࢪݕ اݪحسێن اۆ کھ خۆد ࢪسݥ عآشقے ۆ عآشق شدݩ ࢪا بھ ما آمۆخټ پس بھ شکرانھ ایݩ عآشقے مێخۆآنیم زیاࢪټ عآشۆࢪا ࢪابھ نێٺ از آقآجآنماݩ حجټ ٵبݩ الحسݩ عجڷ اللھ ټآ تسکێنے بآشد بࢪ دݪ دآݟ دێدة ایشاݩ دࢪ ایݩ ایاݥ و بھ نیابټ از دݪ دآغداࢪ ݕے ݕے دوعاݪم و شهداے کࢪݕلآ و ࢪسیدݩ مجنوݩ بھ لێلے اۺ کھ جز بیݩ اݪحࢪمیݩ اࢪباݕ چێزے ݩخواھد بۅد 🙂🙃 🖤 💔 🏴 🏴{@ketaaaab}🏴
ࢪفقآ... ٺۅے نمآݫ شـــباٺونــــــ‌ و عــبادآتټۅنــــ مآࢪو از دعآے خيـــرٺۅن بے بہره نــزآࢪید 🙂💔الټماســــ دعــــا💫 عــــآقـبټتان شــھدایے! ڪھ خيࢪیســټ بھ بݪندۍ ســرݧۅشټ:)🕊️ شــبټۅن إمـــآمــ زمــانے ۅ مݟطر بھ عــطر شھــــدآ💫 يا عــلۍ مــدڍ✋
AUD-20220708-WA0060.
13.47M
🍃زیاࢪٺ آل یاسێن🍃 زیاࢪٺ آݪ یآسێن ࢪا بھ نێٺ ظھۅࢪ آقا حجٺ ٵبݩ اݪحسݩ عجݪ الله تعاݪے فࢪجة الشࢪێف دࢪ ؤاپسێن ڵحظاٺ شݕ مێخوانیم🙂🍃 🕊 🖐 🏴{@ketaaaab}🏴
↫بِسْم‌اللّٰـھ..📮↬... السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَاحُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ🖐🏻💛
✨🍃🌸🍃💐🍃🌸🍃✨ هرکس چهل صبا دعای عهدرابخواند ازیاران امام زمان خواهدشد ان شاالله دعای عهد بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. پس دست خودرابرران پای راست میزنی و3بارمیگویی⬇️⬇️ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🏴{@ketaaaab}🏴
دعای هر روز ماه صفر🌙 🏴{@ketaaaab}🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸 🌺پارت سی و یکم 🌺 غلام از ته کلاس برایم پیغام میفرستد. - جورش کردی🤨؟ بر می گردم می گویم: «آره!» معلم زبان، به تخته سیاه تقه می زند: - پلیز لیسن👂🏻! زنگ می خورد. هوا بارانی است. مجبوریم تو کلاس بمانیم. می خواهم ته کلاس بروم که در باز می شود و آقای ناظم مدرسه وارد کلاس می شود. همه بلند می شوند. آقای ناظم میگوید🧑🏾‍🏫: -بشینید. قدم می زند و بعد میگوید: -تو جبهه ها عملیات شده. می خوایم به نمازخونه بریم و برای سلامتی رزمندگان دعا کنیم. حالا آروم و ساکت به نمازخونه بريد. نمازخانه غلغله است🤲. تمام بچه های مدرسه جمع شده اند. آقای ناظم تو ميكروفن فوت میکند. همه ساکت می شوند. دعا شروع شده است. بغض میکند🥺. نمی دانم دایی حسن حالا چه کار میکند، در کدامین جبهه است و درچه حالی است. صدای آقای ناظم در مدرسه می پیچد: ـ يا وجيهاً عندالله اشفع لنا عندالله....💔😔 بعد از مراسم دعا، همه به کلاس هایشان می روند. ورزش داریم، اما هنوز باران می بارد. بچه ها به اتاق پینگ پنگ می روند🏓. اما من حال و حوصله ندارم، تو راهرو می ایستم و از شیشه در اصلی راهرو، به حیاط زل می زنم. دلم می خواهد باز گریه کنم. دلم خیلی گرفته. ضربه ای به شانه ام می خورد.😶 - چیه آبغوره گرفتی😏؟ جوابش را نمی دهم، غلام میگوید: -اون قدر مثه پیرزن ها گریه کن تا اون یکی چشمتم کور بشه، بالا رد کن بیاد😐! دست به جیب میکنم، پانصد تومان را دستش می دهم، غلام می خواهد برود که چشمم به آقای حمیدی می افتد که ایستاده و نگاهمان میکند😶. غلام دست و پایش را گم میکند. آقای حمیدی رو به من میگوید: - چی بهش دادی🤨؟ سرم را پایین می اندازم. آقای حمیدی چانه ام را می گیرد و سرم را بلند می کند. - نشنیدی چی گفتم؟ غلام من و من کنان می گوید: -آقا ازش طلب داشتیم، پولمون پس داد.😬 آقای حمیدی به او براق می شود: از تو پرسیدم؟ غلام عقب عقب می رود. آقای حمیدی دستش را به طرف غلام دراز میکند و با خشونت می گوید😤: - بده من🙄! غلام با ترس و لرز پانصد تومان را به آقای حمیدی می دهد - هر دو فردا با پدرتون به مدرسه میاید، فهمیدید🧐؟ غلام می گریزد. نفسم بند می آید. اگر آقاجان قضیه را بفهمد، کارم زار است😰. پشت سر اقای حمیدی به دفتر می روم. برمی گردد طرفم و می گوید: -چی شده؟ -آقا چیزه... آقا من😥. آقای حمیدی پشت میز می نشیند. - بشين! روی صندلی ام می نشینم. -می شنوم. میگویم: آقا نمی توانیم... نمی توانیم به پدرمان بگیم... آقای حمیدی بلند می شود و کنار پنجره می رود. قطرات باران به شیشه می خورند و قل می خورند پایین. - برای چی به داداش زاده پول دادی🤨؟ -آقا بدهکار... 😍📚 😍😁📚 📚 🏴{@ketaaaab}🏴
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸 🌺پارت سی و دوم 🌺 با عصبانیت برمی گردد و می آید طرفم. دست و پایم را گم میکنم. دستش را بلند میکند. - دروغ بگی، همچه می زنم...😠 بی اراده دستانم را بالا میبرم و چشمم را می بندم، اما خبری نمی شود. چشم باز میکنم. آقای حمیدی دوباره کنار پنجره رفته است. - به من دروغ نگو. من همه چیزُ می دونم. یخ میکنم. قلبم چنان می زند که صدایش را به راحتی میشنوم. - تو پول زور به داداش زاده میدی، درسته🙄؟ گریه ام میگیرد. آقای حمیدی از کجا می داند؟ نکند اصغر بهش گفته باشد. آقای حمیدی دوباره پشت میز می نشیند. -ببین آیدین دایی حسنت تو رو به من سپرده، یادت نرفته که دوست دارم از زبون خودت بشنوم، چند بار دیدم کیف داداش زاده رو می بری و می آوری، بچه ها میگین چند بار براش سیگار خریدی، میدونم اون تو رو مجبور کرد با سعید شریف دعوا کنی😤. حتی فکر کنم ماجرای مریض شدنم به اون مربوط بشه، تو پارسال دانش آموز خوبی بودی، اما امسال حسابی افت کردی😕. نمراتت پایین اومده، اگه دایی حسنت از من گلگی کرد، من جوابش چی بدم🤨؟ بغضم می ترکد و شروع میکنم به حرف زدن، همه چیز را تعریف میکنم. انگار بار سنگینی را از دوشم برداشته اند💔. آقای حمیدی از جعبه روی میز دستمال کاغذی میکند و دستم می دهد. بعد تسبیحش را در می آورد و تند دور انگشتش می چرخاند. فقط صدای دانه های تسبیح در اتاق می آید🤧.آقای حمیدی تسبیح را در جیبش میگذارد. نفس عمیق میکشد و میگوید: - تو از داداش زاده یا شاهین نمی ترسی، تو اسیر خودت شدی! با تعجب نگاه میکنم. - در حقیقت داداش زاده نقطه ضعف تو رو فهمیده😑 به آقای حمیدی نگاه میکنم. -من می تونم داداش زاده را بترسونم. کاری کنم که دیگه دور و برت نیاد. اما آخرش چی؟ اگه تو الان جلو اون نایستی، در آینده جلو خیلی ها، جلو سختیها، می ترسی و از پا در میای😪. حضرت علی میگه: «ترس برادر مرگه .» می دونی یعنی چی؟ مرگ یه بار جـون آدم میگیره ، اما ترس روزی هزار بار. برای یه بارم شده باید جلو داداش زاده یا هر کس دیگه ای که بهت ستم میکنه ، دربیای، باید مرد بشی. مرد🖐🏻💪🏻! می فهمی؟! گیج شده ام. انگار جادو شده ام. -تو اسلام خشونت رد شده، اما دفاع واجبه، از خودت، از شخصیت دفاع کن، اجازه نده کسی تو رو له کنه. باید باسختی ها بجنگی تا هیچ زورگویی اسیرت نکنه😉 صدای زنگ مدرسه بلند می شود. آقای حمیدی پولم را می دهد و از دفتر بیرون می رود. بدنم داغ شده است. انگار تو تنور افتاده ام😰. 😍📚 😍😁📚 📚 🏴{@ketaaaab}🏴