👈با توجه به شرایط بوجود آمده و لزوم قطعی نت بین المللی برا جلوگیری از آشوبهای احتمالی و....
💡جایگزین های ایرانی
🔹جایگزین سیستم عامل اندروید :
🔸سیستم عامل iros
🔹جایگزین سیستم عامل ویندوز :
🔸سیستم عامل پای ابر
🔹جایگزین گوگل :
🔸گردو ، ذره بین
🔹جایگزین ایمیل :
🔸چاپار ، میهن میل
🔹جایگزین فروشگاه پلی :
🔸بازار ، مایکت
🔹جایگزین شیرایت :
🔸چیتا ، شوکا
🔹جایگزین تلگرام :
🔸ایتا ، گپ
🔹جایگزین واتساپ :
🔸آی گپ
🔹جایگزین توئیتر :
🔸توئینو⇦(آشنایی با توئینو)
🔹جایگزین اینستا :
🔸روبیکا(بخش روبینو) ، هورسا
🔹جایگزین یوتیوب :
🔸آپارات
🔹تماس تصویری با کیفیت :
🔸نرم افزار قرار
🔹جایگزین ویز(مسیریاب) :
🔸بلد ، نشان
حداقل بدونید که داریم...❗️😁
👈با توجه به مشاهده نفوذ حتی در سایتهای دیجی کالا، دیوار، اسنپ، فلایتیو و دخالتهای بیجای آنها در حوادث اخیر پیشنهاد حذف نصب آنها نیز میشود.
بجای آن باسلام ، ترب و شیپور رامیتوان نصب کرد ، همچنین بجای جستجوگر گوگل از جستجوگر ایرانی گردو می توان استفاده کرد.
🇮🇷این هم یک کار جهادی است، شما هم در اطلاع رسانی نرم افزار های داخلی سهیم شوید.
#باخبرباشید
#ایرانوطنم
♡{@ketaaaab}♡
⭐ ماه ربیع الاول، بهار زندگی است
🔺️ رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و سلوک معنوی معتقدند که ماه #ربیع_الاول، ربیع حیات و زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبدالله جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است.
#ماه_ربیع_الاول
#رهبرانه
♡{@ketaaaab}♡
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸
🌺پارت سی و هشتم 🌺
به پارک راه آهن می رسیم. هیچ کدام حرفی نمی زنیم. جلو پارک پیت آتشی روشن کرده اند. کنار آن می رویم. شعله های سرخ و نارنجی آتش زبانه می کشند و کف دستانم را داغ می کند. اصغر آهسته می گوید:
- بی خیال! انقدر فکر و خیال نکن، درست می شه.
نمیدانم چرا از امیدواری اش خوشم می آید. هر قدر که کاری گره بخورد و تو دست انداز و سختی بیفتد، اصغر شانه خالی نمیکند و باز دنبال سوراخ امیدی می گردد. پیرمردی که کلاه شاپو به سر و پالتو چرمی ریش ریش به تن دارد، رو به ما می گوید:
- چی شده تو امتحان وا دادید؟
چند نفر می خندند اصغر اخم می کند و دستم را می کشد هنوز از جمع دور نشده این که پیر مرد دوباره مزه می پراند،
- بزرگ میشید یادتون میره.
اصغر بر می گردد و با صدای بلند می گوید:
- برو بابا مافنگی!
هر دو فرار می کنیم. پیرمرد فحش می دهد. هردو میخندیم و دور میشویم.
به سرپل می رسیم. می پریم و از لبه ی دیوار کوتاه بالا ی پل، به پایین نگاه میکنیم.😀 ریل های آهنی ، مثل مار های در هم گره خورده، از دو طرف تا چشم کار می کند ، امتداد یافته اند.🚉 طرفی که رو به آن هستیم ، میرود جنوب. اهواز و خرمشهر. آن طرف هم میرود به مشرق. سمنان و دامغان و شاهرود و مشهد. ⏪
با افسوس به سمت جنوب نگاه میکنم. اصغر پایین می پرد. سینه اش خیس شده. میگوید:
- غصه نخور، درست می شه! بیا تا بگم چی کار باید بکنیم. 🤷♀
پایین می پرم و راه می افتیم. اصغر می گوید:
- مگه نشنیدی اون پاسدار یک دست چی گفت؟ گفت که تنها راه رفتن شما به جبهه، فرارکردنه.
- به همین آسونی هم نیست. اگه اعزاممون می کردن، خیلی خوب می شد.🙄
- خُب نشد دیگه. مگه ندیدی؟ خیلی می گن قدتون کوتاهه. سنتون کمه، اله و بله اس. خُب تنها راه همینه که باید بریم... بریم... اسم اونجا که آقای حمیدی رفته، چی بود؟🤔
- دو کوهه.🏔
- آره شنیدی که. آن بندهخدا هم می گفت دوکوهه جای بزرگیه و اگه طرفتون کمی پارتیاش کلفت باشه، به راحتی می تونه به یکی از گردانها معرفیمون کنه، نگفت؟
- چرا گفت. اما به نظرت آقای حمیدی قبول می کنه؟ 🧐
- چرا قبول نکنه؟ اونُ جلو کارِ انجام شده قرار می دیم.
من که هنوز دو دل هستم. اما اصغر با شور و امید حرفش را میزند.
می گویم:
- باید پولامونُ جمع کنیم و لباس و پوتین بخریم. چطوره؟💶
- بارک الله. این خوبه. با لباس نظامی می ریم دیدنش و خالیبندی میگیم یه هفته آموزش دیدیم.
هر دو میخندیم.
اصغر تو دروغ گفتن و نقش بازی کردن استاد است!
#کتابخوانی 😍📚
#کتابخوربرتر 😍📚😁
#جرعه_ای_کتاب 📚
♡{@ketaaaab}♡
🌸قسمت اول رمان مترسک مزرعه آتشین 🌸
🌺پارت سی و نهم 🌺
اول سر کوچه را می پایم. خبری از غلام نیست. به طرف کوچه درختی میروم. بارش برف تازه قطع شده و زمین سفید پوش شده است.☃ مدرسهام تعطیل است و بهتر از این نمیشود. اصغر در را باز میکند. سلام میکنم و میگویم:
- چیشده اصغر؟😟
کنار میکشد و میگوید:
- بیا تو! کارت دارم.
به دلم بد میافتد. دلم شور میزند.😖
خانهی آن ها کوچک و جمع و جور است. شاید کل خانه، چهل متر هم نشود. یک اتاق بالا و یک اتاق پایین، با حیاط فسقلی که یک گوشهاش دستشویی است و گوشهی دیگر آشپز خانهای دو سه متری. مادر اصغر کنار پاشویه نشسته و رخت چنگ میزند. سلام میکنم. با دستان کف آلودش روسریاش را جلو تر میکشد و حال مادرم را میپرسد و برای دایی حسن فاتحه میفرستد. همراه اصغر، از راهپلهی سنگی به اتاق بالا میروم.🏯 اتاق تمیز است و زیلوی ساده و سبز و آبی و قرمز رنگی، کف اتاق پهن شده و دو پشتی ترکمن بالای اتاق است. کنار میز کوچکی که تلویزیون کوچکی روی آن است، مینشینم.📺 اصغر میرود و چایی میآورد. هر دو ساکتیم. اصغر انگشتانش را درهم میپیچد و میگوید:
- اول بهت میگم من رفیق نیمه راه نیستم.
همه چیز را میفهمم. اصغر تقهای به استکان چاییاش میزند و چایی موج بر میدارد. میریزد تو نعلبکی. اصغر میگوید:
- میدونم ازم دلخور و ناراحت میشی، باشه؛ حرفی ندارم. اما باید تنها بری؛
به دیوار تکیه میدهم. صدای اصغر میلرزد.😢
- دلم نمیاد پدر و مادرمُ تنها بذارم خواهرام که رفتن خونهی شوهر، شهرستان. منم و پدر و مادرم. از دیشب تا حالا کلی فکر کردم. دودوتا چارتا کردم، اما باز دلم نمیاد تنها بذارمشون، تو لااقل چهار تا دوست و فامیل دور و بر داری.👨👩👧👦 اما ما تو تهران غریبیم. اصغر سرش رو پایین میاندازد. میگویم:
- هر جور که راحتی. فقط یه خواهش ازت دارم.
اصغر نگاهم میکند.
- به هیچ کس نگو من کجا رفتم. دو کوهه که رسیدم خودم به خونهمون زنگ میزنم و جریانُ میگم. ساکم پیشت بمونه. فردا تو مدرسه ازت میگیرم.💼
- پس لباس نظامیتُ کی میپوشی؟
- لباس تو همین ساک بمونه. از مدرسه که در اومدیم، یک سره به راه آهن میرم.
- آخه تو که بلیط نداری.
- یه کارش میکنم. فوقش جریمه میدم. فقط دعا کن که پام به دوکوهه برسه.🤲
- آیدین! به خدا دوست نداشتم اینطور بشه.
- خودتو ناراحت نکن شاید منم جای تو بودم همین کارو می کردم. اصغر تو لب می شود. می خندم و میگویم:
- اما خودمونیم ها! خیلی ازت خوشم اومد.😃 خوب با اون مرد چاق لباس فروش چونه زدی.
اصغر لبخند بی رنگی می زند.
- اول که گفت ۵۰۰ تومن، فکری شدم الان دست به جیب می کنی و جرینگی پولش و میدی. اما وقتی شروع کردی به فیلم بازی کردن و طرفو جون به لب کردی و دنبالمون کشوندی، فهمیدم تو چونه زدن، رو دست نداری.😁
لبخند اصغر پررنگتر میشود. خنده خنده می گویم:
- نمیدونی با چه بدبختی جلو خندمو گرفته بودم.😂 طرف دنبالمون میدوید و تو ناز کرشمه میومدی و میگفتی گرونه! عشق کردم وقتی قیمت و به ۲۸۰ تومن رسوندی. تازه یه جفت پوتین هم سر گرفتی!
اصغر میخندد و میگوید:
- باور کن قیافه گرفتنش الکی بود. کاسب جماعت تا استفاده نکنه چیزی نمیفروشه. اگه کمی سیریش میشدیم، میتونستیم به همون ۲۰۰ تومن هم راضی اش کنیم.😝
- تو این چیزا رو از کی یاد گرفتی؟
- یاد گرفتن نمیخواد تجربه ست. مثه این که تو تا به حال، تنها خرید نرفتی؟👜
- راستش اولین بار بود که تنهایی لباس می خریدم. همیشه با پدر یا مادرم خرید میرم.
همین دیگه، دوسه بار تنها خرید کنی روت باز میشه. ببین هروقت خواسی چیزی بخری اونم از میدون گمرک که همه شون گرگ بارون دیدن باید تا جایی که میتونی چونه بزنی، یارو گفت هزارتومن تو بگو سیصد تومن! پعد پنجاه تا برو بالا و دیگا نرو. مطمئن باش ولت نمیکنه.!!
_خب از خروس لاری ات چه خبر؟ تو این سرما اذیت نمیشه!!؟
اصغر رو دنده حرف می افتد. از اینکه ناراحتی چند دقیقه پیش را فراموش کرده خوشحالم ☺️
#کتابخوانی 😍📚
#کتابخوربرتر 😍📚😁
#جرعه_ای_کتاب 📚
♡{@ketaaaab}♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبر😍
🌿تو ده دقیقه برا خدا وقت بزار
بعد ببین خدا چجوری برات وقت میزاره😍
👌حتما ببینید😊
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
#خودسازی
#دین_داری_لذت_بخش
♡{@ketaaaab}♡
✨به جرئت میشه گفت۱۰۰درصد گناهایی که میکنیم
و صد در درصد فکرای بیهوده ای که تو سرمونه برا فراموش کردن[مرگه]
یعنی اگه #مرگ یادمون باشه یه درصدم این فکرای مزخرف تو ذهنمون نمیاد🤯
و حتی فکر گناهم نمیکنیم چه برسه به اینکه انجامش بدیم😒
ولی بقول استاد عالی: فراموشکردنمرگکهباعثنمیشه مرگمماروفراموش کنه....فقطباعثمیشه
👈🏻 یه مرگ بد داشته باشیم
👈🏻یه مرگ پر از غفلت😣💔
❣بگو این مرگی که از آن فرار میکنید بلاخره با شما ملاقات خواهد کرد.
(سوره ی جمعه ۸)
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
#خودسازی
#دین_داری_لذت_بخش
♡{@ketaaaab}♡
#سخن_بزرگان
🔴 چرا برکت از عمرها رفته است؟
✍ قدیم در کوچه پس کوچه ها پیرمردها را می دیدیم که دولا دولا راه می رفتند.
البته الان دیگر کسی پیر نمی شود. برکت از عمرها رفته است. چون مردم به نماز اهمیت نمی دهند. عمرها برکت ندارد،در روایت آمده است که: کسی که به نماز اهمیت ندهد، به پانزده بلا مبتلا می شود: یکی از آن بلاها این است که برکت از
عمرش می رود.💔
📚 کتاب در محضر مجتهدی ج۲
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
#خودسازی
#دین_داری_لذت_بخش
♡{@ketaaaab}♡
ما صفر تا صده بهشت یا جهنممون رو خودمون میسازیم
ینی در طول روز مدام یا در حاله بهشت ساختنیم یا جهنم ساختن🙂
نگاهه حرام جهنم سازه
داد زدن جهنم سازه
بددهنی جهنم سازه
چتِ غیره ضروری با نامحرم جهنم سازه
لبخند به پدر مادر بهشت سازه
کمک به دوست بهشت سازه
کنترل نگاه بهشت سازه
نماز اول وقت بهشت سازه
قران خوندن بهشت سازه
ینی هی همینجوری یا بهشت🌸 میسازیم یا جهنم🔥
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
#خودسازی
#دین_داری_لذت_بخش
♡{@ketaaaab}♡