eitaa logo
❞ جرعه ای کتاب ❝ 🌿☕
165 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
758 ویدیو
47 فایل
هَـــر‌کس با کتابـــــ‌ها آࢪامــ گێرد،هــــــــيچ آࢪامشۍࢪا از دســــــتْ ندآدھ‌ اســـت؛) امـــــیڕالمـــؤمنیـݩ🌱🕊 ما اینجاییم اگه حرفی بود کافیه بزنی رو لینک 😉 https://harfeto.timefriend.net/17219293345896 کپی؟ صلوات بفرست برای ظهور اقا..حلاله
مشاهده در ایتا
دانلود
آخرین روز پاییز است. همه جا صحبت از شبِ يلداست! اما، مولاى من! بى تو، دنیا هميشه پاييز است و شب يلداىِ غيبتِ تو، به بلنداى قرن‌ها! امسال هم، يلدا را به شوقِ ديدارِ شما، سحر مى‌كنم! به اميد آن كه وقتِ وصال باشد و موعدِ ديدار! سلام مولای بلندترین یلدای تاریخ! روز پاییزی‌تان بخیر! 🏴{@ketaaaab}🏴
ما چله نشینِ شبِ یلدای ظهوریم ما منتظرِ نوبت بر پائیِ نوریم ما محو جمالِ پسرِ فاطمه (س) هستیم شب زنده نگه دار، به یلدای حضوریم ** 🏴{@ketaaaab}🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️بلندترین شب سال و بلندترین انتظار 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ماندگاری 🏴{@ketaaaab}🏴
برای شهید شدن باید شهادت را آرزو کرد من خودم به این رسیده‌ام و با اطمینان و یقین می گویم: هر کس شهید شده خواسته که شهید بشود، شهادت شهید فقط دست خودش است! |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یابن الحسن آقا کجایی؟؟ (عج) 🏴{@ketaaaab}🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام رفقا 😍 یلداتون مبارک 😍 یه عیدی یلدایی داریم براتون 😉😉 بعد از کلی درس و مشغله به لطف این تعطیلی های پی در پی تونستیم براتون پارت آماده کنیم 😍 مارو ببخشید که دیر به دیر براتون پارتا رو میذاریم 🙂💔دیگه درس است و کنکور و امتحان و.... 🙂.
قسمت سوم رمان مترسک مزرعه آتشین 🌺 🌺پارت چهارم🌺 وانت در جاده تاریک با چراغ خاموش حرکت میکند به زور میتوانم سیاهی وانت جلویی را ببینم .👀 سرانجام وانتها ترمز میکنند صدای یک انفجار می آید. از وانت پایین میپریم پشت دایی عزت و احسان و علی ،رضا در پناه یک خاکریز بلند حرکت میکنم یک منور بالای سرمان در آسمان تاریک شکوفه میزند و نور افشانی میکند بعد پرت پرت کنان سوار بر یک چتر کوچک به طرف پایین می آید. سایه هایمان کش میآید و روی زمین کشیده میشود. چند رزمنده که در سنگر پای خاکریز هستند برایمان دست تکان میدهند. -خسته نباشید!✋🏻 - به خدا توکل کنید! -التماس دعا🤲🏼 نزدیک بریدگی مینشینیم به خاکریز تکیه میدهم قلبم تند تند میزند. هر چند لحظه، رگباری بی هدف از سوی عراقیها شلیک میشود و سکوت شب را می شکند💨 آقا مرتضی و بچه های دیگر هم میآیند آقا مرتضی به جوان بی سیم چی میگوید: -به قرارگاه بگو ما داریم وارد معبرها میشیم. جوان بی سیم چی میگوید: - من شماره فرکانس قرارگاه ندارم.😐آقا مرتضی لحظه ای فکر میکند و بعد میگوید؛ -۵،۹۱،۱۳۴ ناخواسته خنده ام میگیرد 😅.چه اتفاق عجیبی. اقا مرتضی رو به ما میکند. -اول گروه من میرود بعد گروه مجید. بعد گروه علی رضا با فاصله دو دقیقه. قدم شماری یادتون نره👣! آقا مرتضی به گروهش اشاره میکند و از بریدگی خاکریز میگذرند و به سمت راست میروند احسان دستم را میگیرد و با صدای خفه زیر گوشم میگوید: - حالت خوبه آیدین؟ به سختی آب دهانم را پایین میدهم. اولین بار است که به خط مقدم آمده ام و تازه دارم وارد میدان مین هم میشوم.😥 صدای رگبار عراقی ها می آید. دایی عزت آرام و مطمئن به خاکریز تکیه داده و ساکت است. احسان دستم را میکشد و خنده کنان میگوید: _آیدین خوب گوش کن! -به چی گوش کنم؟ -به صدای تیر بار عراقی ها... گوش کن... انگار دارن آهنگ کارتون پلنگ صورتی میزنند!😂 با دقت گوش میکنم تق... تق .... تق ت تقت تق... ت ت ت تق! خنده ام می گیرد. حق با احسان است.😁 علی رضا می گوید چی میشد ما هم مثل پلنگ صورتی بودیم و وقتی توپ و خمپاره میخوردیم، فقط لباسمون میسوخت و روی سر و کله مون چند چسب ضربدری میخورد؟ ادامه👇