eitaa logo
❞ جرعه ای کتاب ❝ 🌿☕
165 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
758 ویدیو
47 فایل
هَـــر‌کس با کتابـــــ‌ها آࢪامــ گێرد،هــــــــيچ آࢪامشۍࢪا از دســــــتْ ندآدھ‌ اســـت؛) امـــــیڕالمـــؤمنیـݩ🌱🕊 ما اینجاییم اگه حرفی بود کافیه بزنی رو لینک 😉 https://harfeto.timefriend.net/17219293345896 کپی؟ صلوات بفرست برای ظهور اقا..حلاله
مشاهده در ایتا
دانلود
دیدی‌بعضی‌وقتا‌دلت‌می‌گیره..؟! حال‌خوبی‌نداری..!! دلیلش‌می‌دونی‌چیه..؟! چون‌گناه‌کردی.. :) چون‌لبخند‌خدا‌رو‌گرفتی‌..'🥀 چون‌اشک‌امام‌زمانت‌و‌ریختی‌..'💔 چون‌خودت‌و‌شرمنده‌کردی..!!🌧 بخداکه‌زشته..🍂 ما‌رو‌چه‌به‌سرپیچی‌از‌خدا..؟! مگه‌ما‌چقدر‌می‌مونیم..؟! مگه‌ماچقدر‌قدرت‌داریم..؟! به‌چی‌می‌رسیم..؟! با‌گناه‌به‌هیچی‌نمی‌رسیم‌هیچ..!!🖐🏻 بلکه‌همه‌چیو‌از‌دست‌میدیم..!!🥀 خدا‌همه‌چیزه‌دیگه.. :) وقتی‌نباشه‌دیگه‌هیچی‌نیست..!!✋🏻🍃 کمی‌فقط‌کمی‌..'✨ واسه‌خدا‌ارزش‌قائل‌بشیم‌نه..؟!🙂🤞🏻 با‌گناه‌خودت‌و‌از‌خدا‌دور‌می‌کنی..!!🥀 خداتورو‌با‌گناه‌دوست‌نداره‌رفیق..'🙃✋🏻 تورو‌پاک‌و‌مهربون‌آفرید..!!🌸 چی‌سر‌ِمال‌‌ِخدا‌آوردیم..؟!🥀 لااقل‌‌به‌احترام‌وجود‌خدا‌که‌درونمونه..'💛 شرمنده‌میشیما..!!🍃 نگاهمون‌نکنه‌‌داغون‌میشیما.. :) خدا‌که‌تو‌رو‌وِل‌نکرده..'✨ تو‌سرت‌و‌انداختی‌پایین‌ودنبال‌دلت‌رفتی..!!🚶🏻‍♂ التماس دعا ♡﴾ @ketaaaab﴿♡
امروز غیر از امام زمان‌ (عج) برای هر چیزی برنامه‌ریزی کنیم، فقط اتلاف وقت کرده‌ایم! البته بدان معنی نیست که تحصیل نکنیم، کار نکنیم و... بلکه مقصود این است که همه کارها، درس خواندن‌ها و فعالیت ها را در جهت رفع موانع ظهور جهت دهی کنیم! ♡{@ketaaaab}♡
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو سرا پا وجودت ز .... و محمّد خودش است 🌸🍃 حاج محمود کریمی (ص) ♡{@ketaaaab}♡
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۱_۱۰_۲۳_۱۲_۰۰_۰۷_۲۸۵.mp3
11.03M
🔊سرود💐💐 _طاق‌آسِموناست‌پَر‌ِپَروازَم‌تُو خیال‌مَستیم‌قِصِه‌پَردازَم..؛💚✨•~ ♡{@ketaaaab}♡
باݩو.. حجابت توࢪا زمیݩ نمۍزند... دࢪ آسماݩ ها برایٺ رڪورد مے زند..ツ🌿 ♡{@ketaaaab}♡
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 ولادت حضرت رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام مبارک باد علیه السلام🌸✨ صلی الله علیه و آله🌸✨ ♡{@ketaaaab}♡
خورشید جهان سر زد بارون رحمت امشب اومد..._۲۰۲۲_۱۰_۱۳_۲۰_۰۹_۵۰_۴۲۶.mp3
6.13M
🔊 💐 خورشید جهان سر زد بارون رحمت امشب اومد... کربلایی‌سیدرضا 🌺 ویژهٔ ولادت (صلی الله علیه و آله) و (علیه السلام) عیدتوووون مبارک😍 ♡{@ketaaaab}♡
هدایت شده از منهاج🌻
36.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عقل که عاشق شود عشق عاقل میشود و آنگاه....🙂💔 @menhaajj🔥🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺قسمت دوم رمان مترسک مزرعه آتشین🌺 🌸پارت پنجاه چهارم🌸 نامه ششم خدمت دوست عزیزم، جناب آیدین تخریبچی رسیده ملاحظه فرمایند وجوابی نیکو ارسال نمایند. ای نامه که می روی به سویش از جانب من ببوس رويش💌 آیدین جان سلام! نامه پر از مهر و محبتت به دستم رسید. از اینکه مرا به خاطر ارسال نامه خواهرت لیلا بخشیده ای، سپاسگزارم. آیدین جان! راستش را بخواهی حق با توست. من با نگاهی به کتاب «روش نامه نگاری» برایت نامه می نویسم😄. اما بدان که در کلمه به کلمه نوشته هایم سعی میکنم صداقت و درستی باشد. من به داشتن دوست دلاور و جوان مردی مثل تو افتخار میکنم. از اینکه سر ناموس مردم دعواکرده وحتی کتک خورده و از آن دخترجوان پشتیبانی کرده ای، به خود می بالم💪🏻💫. آيدين جان! در محل اتفاق جدیدی روی نداده. غلام از موقعی حسابش را رسیده ای، یک جور عجیبی ساکت و گوشه گیر شده.😂 شاید باورت نشود، اما انگار مشت های تو معجزه کرده، و چون غلام دیگر دنبال که تو شر نمیگردد و سر کلاس درس دیگر مزه پرانی نمیکند😁. نامه تو را به خواهرت لیلا دادم. باورت نمی شود که لیلا چقدر گریه کرد و نامه تو را بوسید و بدون خداحافظی دوان دوان رفت.🙃 آيديـن جـان! تو را به جان هر کس دوست داری، باقی ماجراهایت را کامل بنویس و مرا جان به سر نکن. از تو خواهش میکنم همه چیز را تعریف کنی🤚🏽. خودت که میدانی من عاشق خبرهای داغ و مهیج هستم. البته قول می دهم چیزهایی که تو می نویسی، بین خودمان دو نفر بماند.🙂 دیروز آقاجانت را دیدم. چقدر لاغر شده است! شکمش آب شده است. ریش اتفاقاً خیلی هم خوش تیپ شده است. پدر و مادرم سلام گرم و مخصوص می رسانند. باز از تو خواهش میکنم، التماس میکنم که نامه هایت را مفصل بنویس. خدانگهدار👋. گذاشته گل سرخ و سفید و ارغوانی فراموشم نکن تا می توانی 😁 دوستدار تو اصغر کاظمی 😍📚 😍📚😁 📚 ♡{@ketaaaab}♡
🌺قسمت دوم رمان مترسک مزرعه آتشین🌺 🌸پارت پنجاه و پنجم🌸 نامه هفتم اصغر جان، سلام! دلخور نشو. اما من نقطه ضعف تو را می دانم و به همین خاطر در نامه های قبلی، تمام ماجراها را برایت ننوشتم😅. اما حالا که خواهش و تمنا میکنی، سعی میکنم برایت مفصل تر بنویسم. از حالا، تو هم در خاطرات و ماجراهایی که من در این یک ماهی که از تو دور شده ام شریک میشوی😉. در نامه قبل برایت نوشتم که چگونه نیروی گردان تخریب شدم. وظیفه گردان تخریب، کاشتن مین در میدانهای مین در خطوط مقدم است. برای اینکه دشمن فیلش هوای هندوستان نکند و جرئت نکند به طرف خط ما بیاید😁. از سویی دیگر، در شبهای عملیات، بچه های تخریبچی اولین کسانی هستند که در سیاهی شب وارد میدان مین شده، مین ها را خنثی و راه را باز میکنند. اسم این راه «معبر» است. بعد گردانهای حمله کننده، از معبر میگذرند و به عراقی ها حمله میکنند. حالا فهمیدی تخریبچی یعنی چی🙃؟ روزهای اول، من در گردان تخریب خیلی احساس غریبی میکردم. این جا خیلی ساکت است. بچه های تخریبچی به سکوت عادت دارند، چون ؛ همیشه تمرکز داشته باشند. شعار اصلی تخریبچی ها این است: «اولین اشتباه، باید آخرین اشتباه»✋🏻، میدانی یعنی چی؟ یعنی با اولین اشتباه، مين زير دست یا پایت منجر می شود و تو مصدوم می شوی🧨. پس باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشی و بتوانی زیر اتش سنگین دشمن، با حواس جمع، زمین را وجب به وجب بکاوی و مینهای مختلف را از زمین بیرون بکشی و خنثی کنی. من زير نظر علی رضا و احسان، توانستم با انواع مينها و چگونگی خنثی کردنشان آشنا شوم😍 . دو هفته در پادگان دوکوهه بودیم تا اینکه ما را به اردوگاه کرخه که در نزدیکی اندیمشک است، منتقل کردند. اسم آن جا و رودخانه ای که در آن جریان دارد، قبلاً «کرخه کور» بوده است، اما با شروع جنگ، اسمش تغییر کرد و شد: 💫اردوگاه و رودخانه «کرخه نور»💫. اردوگاه ما در دشتی سرسبز قرار دارد. چند رشته تپه سنگی در گوشه و کنار اردوگاه قرار دارد. رودخانه کرخه نور، در نزدیکی چادرهای ما جریان دارد. رودخانه ای است پرتلاطم و غران، احسان می گوید وقتی هوا گرم بشود. همه در آن شنا میکنند.🤩 وقتی به اردوگاه رسیدیم، متوجه شدم که چادرهای آن جا سیم کشی نشده و برق ندارد. تحقیق کردم و متوجه شدم که موتور برق خراب است. از آقا مرتضی اجازه گرفتم و در ظرف دو روز، موتور برق را تعمیر کردم. بعد کشیدم و لامپ مهتابی وصل کردم⚡. باور کن بچه ها و به خصوص آقا مرتضی، چنان تشویقم کردند که کلی خجالت کشیدم. اقا مرتضی، مرا مسئول برق گردان کرد. از این بهتر نمی شد. حالا تمام بچه های به تمامی چادرها سیم گردان مرا می شناسند و من با اکثرشان دوست شده ام.🤝 راستی! بگذار برایت از «خشم شب» بگویم. مطمئنم که تا حالا از خشم شب نشنیده و نمیدانی خوردنی است با پوشیدنی! خود من هم نمی دانستم خشم شب یعنی چه، تا آن شب که این اتفاق افتاد. آن شب من سیم کشی چادرها را تمام کرده بودم و مهتابی و لامپ ها درچادرها روشن شد. از خستگی نای تکان خوردن نداشتم. رفتم به چادرمان. من و علی رضا و احسان و پنج نفر دیگر در یک چادر برزنتی و کرم رنگ زندگی میکنیم. از خستگی در جایم افتادم و خیلی زود به زیارت هفت پادشاه رفتم.💤😴 نیمه های شب بود که ناگهان از زمین و آسمان صدای تیراندازی و انفجار و فریاد: «برپا، برپا» بلند شد. از ترس کم مانده بود سکته کنم. فکر کردم که هواپیماهای عراقی حمله کرده اند و دارند بمبارانمان میکنند😐. تو تاریکی چادر هراسان و نعره کشان به این طرف و آن طرف می دویدم و به این و آن می خوردم. بعد با بیژامه و زیر پیراهنی و پابرهنه، از چادر بیرون دویدم. سیاهی بچه های گردان را دیدم که آن ها هم ترسیده اند و هراسان به این طرف و آن طرف می دوند. از روی تپه های کنار چادرها، «دوشکاها» و ضدهوایی ها، با صدای مهیب شلیک میکردند و گلوله های رسام و نورانی، به سیاهی آسمان می رفت🤧. بشکه های «فوگاز» که از بنزین و چاشنی مین درست می شود، منفجر می شد و قارچ های آتش، مثل قارچ بمب اتمی به هوا بلند می شد. خلاصه کنم. اوضاعی بود که در عمرم ندیده بودم. همان طور پابرهنه و هراسان با به فرار گذاشتم🤕. چنان پابرهنه روی خار و خاشاک و شن و قلوه سنگ ها می دویدم که انگار روی فرش نرم میدوم. یک دفعه زیر پایم خالی شد و پرت شدم و تا کمر در یک مایع بدبو و غلیظ افتادم. از بوی تعفن آن جا، داشتم از هوش می رفتم. نمی دانم چطور جیغ کشیدم که صدایم از میان آن همه شلیک و انفجار و همهمه به گوش چند نفر رسید و آنها به کمکم بعد، نور چند چراغ قوه روی من افتاد. بعد یک طناب به طرفم پرتاب شد. آمدند. سر طناب را دودستی گرفتم و با هزار بدبختی خودم را از آن چاله بدیو بالا کشیدم.😂 از بوی گند داشتم بیهوش می شدم، فهمیدم که در چاله فاضلاب پشت توالت ها افتاده ام. غش کردم. وقتی به هوش آمدم که دیدم دارندسمل سمل اب رویم می ریزند، احسان و ۰۰۰