eitaa logo
کتاب
835 دنبال‌کننده
319 عکس
372 ویدیو
68 فایل
📗کتاب یار مهربان است با نامهربانی از کنار آن نگذریم و با کتاب رفیق باشیم🥰 این کانال شما را تشویق به کتابخوانی می کند 📌با ما همراه باشید مدیر محتوی👈🏻 @ah0053
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙داستان شب قسمت پایانی ...در اينجا «بشير بن سعد» كه از طائفه «خزرج» بود و به «سعد بن عباده» حسادت داشت، به يارى «عمر» برخاست و هشدار داد كه ما نبايد به خاطر مقامات دنيوى با طائفه پيامبر(ص) به منازعه برخيزيم، از خدا بترسيد و با آنان مخالفت نكنيد! در اين ميان، «ابوبكر» رشته سخن را به دست گرفت و پيش دستى كرد و گفت: «مردم! من پيشنهاد مى كنم با يكى از اين دو نفر («عمر» و «ابوعبيده») بيعت كنيد!» بلافاصله آن دو نفر گفتند ما چنين كارى نخواهيم كرد! تو از ما شايسته ترى، تو يار غار پيامبرى و از همه برترى؛ دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم. هنگامى كه آن دو نفر به سوى ابوبكر براى بيعت رفتند «بشير» بر آنها پيشى گرفت و با «ابوبكر» بيعت كرد. قبيله «اوس» كه هميشه با قبيله «خزرج» در مدينه رقابت داشتند به يكديگر گفتند: خوب شد! اگر «سعد بن عباده» از قبيله «خزرج» به خلافت مى رسيد كسى سهمى براى شما قايل نبود؛ برخيزيد و عجله كنيد و با ابوبكر بيعت كنيد و به اين ترتيب يكى بعد از ديگرى با ابوبكر بيعت كردند و چيزى نمانده بود كه سعد بن عباده زير دست و پا، پايمال شود. عمر صدا زد: «او را بكشيد!» و خودش به سراغ «سعد بن عباده» آمد و به او گفت: «تصميم داشتم با پاى خود تو را از هم متلاشى كنم». سعد ريش عمر را گرفت. عمر گفت: اگر يك تار موى آن جدا شود، تمام دندان هايت را خُرد مى كنم. ابوبكر صدا زد: «اى عمر! مدارا كن! مدارا در اينجا بهتر است». عمر، سعد را رها كرد و از هم جدا شدند. از آن به بعد «سعد بن عباده» در نماز آنها و همچنين در حجّ و اجتماعاتشان شركت نمى كرد و بر اين حال بود تا ابوبكر از دنيا رفت». گردانندگان «سقيفه» بعد از اين ماجرا، اصرار داشتند كه ديگران هم با ميل و رغبت، يا به زور و اجبار! به جمع بيعت كنندگان با ابوبكر بپيوندند. لذا گروهى را با تشويق و گروهى را با تهديد، فرا خواندند و كسانى را كه از بيعت كردن، سرباز زدند در فشار قرار دادند. ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎امام صادق عليه السلام: اَلا اُحَدِّثُكَ بِمَكارِمِ الاَخْلاقِ؟ الصَّفْحُ عَنِ النّاسِ🍃 وَ مُواساةُ الرَّجُلِ اَخاهُ فى مالِهِ🍃 وَ ذِكْرُ اللّه ِ كَثيرا🍃 🔮آيا به شما بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ 💯گذشت كردن از مردم 💯و كمك مالى به برادر (دينى) خود 💯و بسيار به ياد خدا بودن. 📚معانى الأخبار، ص ۱۹۱، ح ۲ ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👦🏻تربیت کودک وقتی بچه دیر میاد خونه چجور باهاش برخورد می کنی؟ ۹۰ درصد والدین برخوردشان نادرست هست           ┄┅┅┅❀┅┅┅┄                   ނގމ برای عضویت لایک کنید    ♡
🌷با شهیدان همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند، ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند: این نان‌ها را برای رزمندگان فرستاده اند، شما از این نان نخورید.»            ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
💯محفل کتابخوانی راه بیندازید یک روز در هفته را روز کتابخوانی بنامید و در آن روز، کتاب‌های شعر بخوانید و معنی کنید. به عنوان مثال دو غزل از حافظ یا چند بیت از شاهنامه بخوانید.           ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
🌙داستان شب در کشور شام پادشاهی بود به نام "داذانه" که خدا را قبول نداشت و بت پرستی می‌کرد. خداوند جرجیسِ پیامبر را مبعوث به رسالت گردانید و به سوی او فرستاد. جرجیس او را نصیحت و دعوت به عبادت خدا نمود، اما او در جواب گفت: اهل کدام شهر هستی؟ فرمود: از اهل روم و در فلسطین می‌باشم. پس امر کرد جرجیس را حبس و بدن مبارکش به شانه‌های آهنی مجروح کردند تا گوشتهای بدن او ریخت و بعد سرکه بر بدنش ریختند و با سیخ‌های سرخ شده آهنی به ران و زانو و کف پاهای او کوبیدند، آنقدر بر سرش کوبیدند تا بلکه فوت کند. خداوند ملکی به سوی جرجیس فرستاد و گفت: حق تعالی می‌فرماید: صبر کن و شاد باش و مترس که خدا با توست و ترا از اینان نجات خواهد داد. اینان ترا چهار مرتبه خواهند کشت، ولی من درد و ناراحتی را از تو دفع خواهم کرد. داذانه برای بار دوم حکم نمود تازیانه بر پشت و شکم او زدند و او را به زندان برگردانید و دستور داد هر جادوگر و ساحری که در مملکت او باشد را بیاورند تا جادو در حق او کند، اما جادو تأثیر نداشت، پس زهر به او خورانیدند جرجیس با گفتن نا خدا هیچ ضرر به او نرسید. ساحر گفت: اگر من این زهر را به جمیع اهل زمین می‌خورانیدم همه را از بین می‌برد و خلقت آنان را تغییر می داد و چشم‌های آنان را کور می‌کرد! پس توبه از کارهای گذشته خود کرد و به جرجیس ایمان آورد، و پادشاه این ساحر تازه ایمان آورده را کُشت. برای چندمین بار جرجیس را به زندان انداخت و دستور داد او را قطعه قطعه کنند و به چاهی بیفکنند. خداوند برای تنبه از این ظلم صاعقه و زلزله را فرستاد، لکن متنبه نشد. خدا میکائیل را فرستاد تا جرجیس را از چاه بیرون آورد و گفت: صبر کن و به ثواب الهی بشارت داد. جرجیس نزد پادشاه رفت و او را دعوت به یکتاپرستی کرد اما او نپذیرفت، ولی فرمانده لشکر او و چهارهزار نفر از مردم به جرجیس ایمان آوردند، پادشاه دستور داد همه را بکشند. این دفعه داذانه لوحی از مس گداخته درست کرد و جرجیس را روی آن خوابانید و سرب گداخته در گلوی او ریختند بعد آتشی افروخت او را در آتش انداخت تا بسوخت. خداوند میکائیل را باز فرستاد تا صحت و سلامتی را به او عطا کند. پس از سلامتی نزد پادشاه رفت او را به توحید و ترک بت‌پرستی دعوت کرد، این بار او دیگی از گوگرد و سرب گداخته آماده کرد و او را درون دیگ اندختند و آتش افروختند تا جسد او با گوگرد و سرب گداخته آمیخته شود، خدا اسرافیل را فرستاد تا نعره ای بزند و دیگ دگرگون شود و او در سلامتی باشد. جرجیس به قدرت خدا نزد داذانه آمد و تبلیغ از خداپرستی کرد. داذانه دستور داد همه اجتماع کنند و در بیابانی جرجیس را بکشند. جرجیس از آن‌ها خواست که چنین نکنند و صبور باشند اما این جماعتِ پست کار خودشان را کردند و سر از تن جرجیس پیامبر جدا کردند. چون آن حضرت را گردن زدند و برگشتند، همه به عذاب الهی دچار شدند.                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌽ضامن روزی امام على(ع): فهذا غُرابٌ و هذا عُقابٌ و هذا حَمامٌ و هذا نَعامٌ، دَعا كُلَّ طائرٍ باسمِهِ و كَفَلَ لَهُ برزقِهِ  اين كلاغ است و آن يكى عقاب اين كبوتر است و آن ديگرى شترمرغ هر مرغى را به نامى خوانده و روزى او را ضمانت كرده است . 📚نهج البلاغة خطبة ۱۸۵                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡