eitaa logo
کتاب سرای فانوس شب
4.8هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
459 ویدیو
141 فایل
کتاب دوست عزیز📚 ممنون که برای خدمت انتخابمون کردی اگه سوال یا سفارش کتاب داریدروی لینک زیربزنید @Patogshohada فانوس شب یعنی کتابه که مارو ازتاریکی نجات میده اینم کانال رضایت مشتریمون eitaa.com/rezayatfanosshab شماره تماسمون 09373925623
مشاهده در ایتا
دانلود
معرفی کتاب کتاب بیست سال و سه روز روایت داستانی از زندگی کوتاه اما پر برکت شهید سیدمصطفی موسوی است که به قلم سمانه خاکبازان نگاشته و روایت‌فتح به چاپ رسانده است. قلب انسان که به ایمانی برسد و قصد پرواز آسمانی داشته باشد، هیچ مانع زمینی نمی‌تواند او را از عروج بازدارد. آقاسید که پدرش اجازه حضور در جبهه‌های جنگ را به او نداده بود، پای رضایت نامه اعزام پسرش سیدمصطفی را بی حرف و حدیث امضا کرد. سیدمصطفی که از کودکی پسری آرام ونجیب بود، وقتی پای دفاع از حرم حضرت زینب(سلام‌الله) شد، خودش را به آب و آتش زد تا آموزش‌های سخت را بگذراند تا خودش را به سوریه برساند. سنگ‌اندازی فرماندهان و نارضایتی قلبی مادر را هم با لبخند همیشگی‌اش رفع کرد تا هم‌ردیف بهترین جوانان دهه هفتادی به کارزار مبارزه با داعش برساند. عشق به او روزی نواختن موسیقی با ساز را هدیه داد و روزی چکاندن ماشه تفنگ. و این تقدیر سعادتمند سیدمصطفی بود که در بیست سال و سه روز که از زندگی‌اش گذشت، شهادت را علی اصغر وار بغل کرد. چرا باید کتاب بیست سال و سه روز را خواند: برای آنکه بدانیم پیمودن راه سعادت سن وسال نمی‌شناسد. برای آنکه همراه زندگی شهیدی شویم که ناملایمات زندگی، او را از رسیدن به هدفش بازنداشت. این کتاب به تقریظ مقام معظم رهبری رسیده است.   خواندن کتاب بیست سال و سه روز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم: به همه آنان که به سیره و زندگی نامه شهدا، به خصوص زندگی شهدای مدافع حرم جوان که هم نسل خودمان بودند، پیشنهاد می‌کنیم.
روایت زندگی شهید مدافع حرم؛ مرتضی عبداللهی  شهید مرتضی عبداللهی متولد 9اسفند1366 در تهران است که در تاریخ 23آبان1396 در سوریه به شهادت رسید. کتاب «هواتو دارم» به ماجرای زندگی این شهید مدافع حرم می‌پردازد؛ جوانی باهوش و شجاع که مزین به انواع و اقسام هنرهای رزمی بود تا اینکه عشق به شهادت او را به دفاع از حرم عمۀ سادات سوق می‌دهد.  بخشی از کتاب هواتو دارم «بدنم خشک شده بود، بدون هیچ تحرکی. رنگ به چهره نداشتم. مرگ تمام وجودم را فراگرفته بود، همهٔ ۱۸ سال عمرم در کسری از ثانیه مرور شد و احساس کردم در آن لحظه بی‌اختیارترین موجود زمینم؛ خیلی حقیر، خیلی ناچیز! جوری که انگار از اول نبوده‌ام و از اول هیچ اختیاری نداشته‌ام، حتی به‌اندازهٔ یک دست تکان‌دادن، حتی به‌اندازهٔ یک چشم برهم‌زدن! من مانده بودم و جسم بی‌جانم که حتی نمی‌دانستم این‌همه تاریکی تا کجا ادامه دارد. صدای اذان که از مناره‌های مسجد محل داخل خانه ریخت، چشم‌هایم باز شد. نور جای تاریکی را گرفت. همهٔ آن چیز که دیده بودم، خواب بود؛ ولی خیلی روشن. یک تصویر کاملاً گویا که می‌خواست من را زنده کند. صدای هق‌هق گریه‌هایم اتاق را برداشته بود. اشک امانم نمی‌داد. مامان که با شنیدن صدای گریهٔ من هول کرده بود، با یک لیوان آب داخل اتاق آمد و گفت: «چی شده دخترم؟ خواب دیدهٔ؟ دلت درد می‌کنه؟» گریه حتی اجازه نمی‌داد حرف بزنم. با دست اشاره کردم که چیزی نیست. دور خودم می‌چرخیدم و نمی‌دانستم این خواب قرار است با من چه کند. شبیه تشنه‌ای بودم که در برهوت بیابانی بی‌آب‌وعلف به‌دنبال یک جرعه آرامش می‌گشت. حس شرمندگی از عمر گذشته یک لحظه رهایم نمی‌کرد. برای رسیدن به آرامش به وضو پناه بردم. سرودستی شستم و بی‌اختیار چادر نماز گُل‌گلی خودم را سر کردم. کمی بعد، ضربان قلبم آرام‌تر شده بود. دودستی چسبیده بودم به چادر. در آن بی‌قراری احساس می‌کردم نخ این چادر مایهٔ آرامش من شده. به خوابی که دیده بودم فکر می‌کردم. خوابی که تمام وجودم را شکست، زندگی‌ام را به هم ریخت و من اراده کردم دوباره آن را بچینم؛ ولی با شکل‌وشمایلی متفاوت. نمی‌دانستم دقیقاً باید چه‌کار کنم. تنها چیزی که در آن شک نداشتم، این بود که باید تغییر کنم. همان‌طور که نشسته بودم، به مامان گفتم: «می‌خوام از همین امروز دیگه چادر سر کنم!» مامان گفت: «تو؟ چادر؟» گفتم: «آره مامان. دوست دارم یه مدت چادر سر کنم.» مامان جواب داد: «آفتاب نزده خواب‌نما شدهٔ انگار. حالا یه کم استراحت کن تا صبح خدا بزرگه. معلومه شب درست‌حسابی نخوابیدهٔ، ستاره.» اما تصمیمم را گرفته بودم. حالم خیلی منقلب بود و هرچه که ساعت می‌گذشت این خواب دست از سرم برنمی‌داشت. صبحانه را که خوردیم، یکراست رفتم سراغ کمد لباس‌ها. دنبال چادرم می‌گشتم. می‌خواستم از همین اولین روز با چادر به کلاس زبان بروم. از قبل چادر داشتم. مامان به من یاد داده بود که باید هرکجا می‌رویم طبق شأن همان جا رفتار کنیم و لباس بپوشیم؛ برای همین، تأکید داشت وقتی مسجد می‌رویم یا ایام محرم داخل هیئت حتماً چادر سر کنیم.»
کتاب مجید بربری 🔺 زندگی داستانی حر مدافعان حرم؛ جوان دهه هفتادی شهید مجید قربان خانی 🔺بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش. 🔺 اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند، ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم. 🔺 مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش. ۱۵۲صفحه|
معرفی کتاب کتاب «آخرین فرصت؛ روایت زندگی شهید علی کسایی» نوشته سمیرا اکبری، با تصویرسازی کمیل کریمی، به‌تازگی توسط انتشارات به نشر منتشر شده است. این اثر داستانی عمیق و انسان‌محور از زندگی شهید علی کسایی، مربی و مسئول عقیدتی سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز، را روایت می‌کند. نویسنده با انجام ماه‌ها مصاحبه با همسر شهید، خانم قافلان‌کوهی، به بررسی زندگی سراسر عشق و ایمان این زوج می‌پردازد. داستان با یک خواب عجیب از دختر دوم خانواده قافلان‌کوهی، رفعت، آغاز می‌شود و به مراسم خواستگاری و ازدواج شهید علی کسایی ادامه می‌یابد. این روایت نه تنها زندگی عاشقانه آن‌ها را به تصویر می‌کشد، بلکه لحظات ساده و زیبای زندگی در شیراز را نیز به نمایش می‌گذارد. شهید علی کسایی، که در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ در شیراز متولد شد، با آرمان‌های انقلاب اسلامی و آموزش‌های مذهبی، زندگی‌اش را وقف ترویج قرآن و نهج البلاغه کرد. خطبه عقد او با امام خمینی (ره) و مراسم عروسی‌اش در روز عید غدیر، نمادی از زندگی پرمعنایش است. او در روز عروسی‌اش دعا کرد تا خداوند شهادتش را نیز در این روز مبارک قرار دهد. کتاب «آخرین فرصت» علاوه بر مرور خاطرات زندگی شهید، به عنوان یک تاریخ شفاهی از دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق نیز ارزشمند است. این کتاب با نگاهی به مفاهیم انسانی همچون «صمیمیت»، «احترام به والدین»، «عشق به خانواده» و «فداکاری»، در قالبی جذاب و دلنشین به تصویر کشیده شده است و می‌تواند الهام‌بخش خوانندگان باشد.
شهدا را همیشه کلیشه‌ای معرفی کرده‌اند و هروقت حرف از خاطرات زندگی آن‌ها می‌شود توقع می‌رود یک موجود خیالی، دست‌نیافتنی و ازآسمان‌آمده معرفی شود که انگار هیچ‌وقت زندگی عادی و روزمره نداشته است، برای همین تصور جامعه از شهید یک شخص معصوم عاری از هر گناه و اشتباه است، درحالی‌که چنین نیست و شهدا هم مثل سایر آدم‌های شهر زندگی عادی داشته و در روزمرگی کاملاً معمولی به سر می‌بردند، شاید خیلی‌هایشان حتی اهل نماز شب یا مستحبات نبودند و در همین کوچه‌وبازار زندگی می‌کردند، آرزوهایی داشته‌و اشخاصی بریده از دنیا و مادیات نبوده‌اند. در کتاب «پاییز آمد» به زندگی خصوصی خانم موسوی و شهید یوسفی، آشنایی و عشق آن‌ها پرداخته می‌شود، اتفاقی که در کتاب‌های مشابه کمتر رخ می‌دهد. بریده‌ای از کتاب پاییز آمد گزیده کتاب پاییز آمد: سی و پنج سال میگذرد؛ اما هنوز پاییز که می‌آید نمیدانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگهای زیبا و رنگارنگ می‌نگرم؛ با من سخن میگویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست… آری… پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرمابخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می‌ریزد و مرا بر سر دوست داشتنی‌ترین دوراهی ماندن و رفتن رها میکند. اصلا پاییز هار من است، وقتی شکوفه میزند زخم‌های دلم در خزان فصل‌ها… او به من آموخت هر آمدنی رفتنی دارد؛ اما زیبا رفتن کار پاییز است.
شش کتاب تقریظی رهبر انقلاب رو معرفی کتاب هارو براتون گذاشتم شش کتاب رو با تخفیف و ارسال رایگان به همراه یک عدد کتاب هدیه می توانید. خرید کنید از ما
رضایت یکی دیگر از همراهان خوب کانال از خریدشون و تشکر بابته هدیه هایی که همراه کتاب فرستادیم https://eitaa.com/ketab_fanoseshab کتابسرای فانوس شب
هدایت شده از  کتاب سرای فانوس شب
۶ کتابی که اخیرا رهبر انقلاب تقریظ کرده اند موجوده
هدایت شده از  کتاب سرای فانوس شب
بزرگوارانی که امروز این ۶ کتاب تقریظی رو خرید کنند علاوه بر تخفیف امروز ارسالش رایگانه