مدتی بود که خبردار شده بودیم قرار است چندین نفر از جانبازان قطع نخاعی را برای مداوا از ایران به آلمان بفرستند. پرونده پزشکی سید هم در کمیسیون مطرح شده بود و منتظر خبر بودیم.
هنوز روزهای اول شروع ساخت خانه بود که از بنیاد شهید اطلاع دادند محمد هم یکی از اعضای تیم اعزامی به آلمان است بلاتکلیف بودم که باید خوشحال باشم یا ناراحت گاهی خوشحال میشدم و میگفتم شاید سید برود و آنجا بتوانند گلولهای را که ۶سال زیر نخاع گردنش جا خوش کرده، درآورند و از این شرایط خلاص شود، گاهی هم ناراحت میشدم به خاطر دوریاش
خیلی این حس دوگانهام را با او در میان نمیگذاشتم اما خودش بیشتر موافق رفتن بود
پیشنهاد رفتن به آلمان امیدی دوباره را در دلم ایجاد کرده بود امیدی که چند ماهی میشد به دلم رخنه نکرده بود.
سید مهیای رفتن شد گفتند خیلی طول نمیکشد، نهایتاً یک ماه، باید تنها میرفت تصمیم این بود
گفتند: «نمیشه برای هر نفر یک همراهی ببریم خودمون باهاشون همراه میفرستیم» سید رفت بیشتر از من برای بچهها سخت بود چند سالی بود که سید تماموقت کنار بچهها بود، از شروع کلاس اول سمیه سه ماه میگذشت مجبور بودم بیشتر روزهای هفته را به خاطر مدرسۀ سمیه در کاشمر بمانم هر چند روز یک بار به بنیاد جانبازان میرفتم تا خبر از سید بگیرم. میگفتند رسیده و حالش خوب است و قرار است اقدامات درمانی آغاز شود...
کتاب #در_حسرت_یک_آغوش ، خاطرات شفاهی #زهرا_رحیمی همسر #جانباز_شهید_سیدمحمد_موسوی است که به رشته تحریر در آمده. خاطرات بانویی که ۳۴ سال عاشقانه از همسر جانبازش پرستاری کرد.
تعداد صفحه: ۲۲۲
قیمت پشت جلد: ۷۵۰۰۰
فروش ما: ۶۵۰۰۰