📚کتاب#پنجرههای_تشنه
#خاطرات
"رسیدیم به روستای نهرمیان. مردم یا حسین گویان میدویدند سمت ضریح، انگاره بخواهند تریلی را فتح کنند. چند دقیقه ایستادیم وموقعیت که تریلی حرکت میکرد، به مردم میگفتیم لبه های حفاظ را ول کنند که یک وقت زمین نخورند.
پسر جوانی سماجت میکرد. گفتم:پسرجان ول کن الان زمین میخوری. پسر فهمید که دیر یا زود باید تریلی را رها کند به من گفت:ببین من فرشادم، مرا به اسم دعا کن کربلا. بعد تریلی را ول کرد.
داشتیم دور میشدیم که داد زد:فرشاد..یادت نره.
همانجا نشست به گریه و کف دستش را کوبید زمین.دور میشدیم وفرشاد نشسته بود کنار جاده.
من هم نشستم پشت تریلی به گریه. حاضر بودم همه چیزم را بدهم جایم را با فرشاد، عوض کنم.
🖊نویسنده:#مهدی_قزلی
💸قیمت:20000 تومان
🆔@ketabeadine_sefaresh
محصولاتفرهنگی🖋✨:
@ketabeadine
کتاب📚:
@ketabeadine1
بازیفکری🎲:
@ketabeadine2