🔰#برشی_از_کتاب🔰
❇️برشی از کتاب مسئولیت و سازندگی
✍نویسنده : استاد علی صفایی حائری
🔸معرفت و شناخت را چگونه بدست بیاوریم؟
📌با تفکر و تجربه، با این دو عامل، انسان به شناختها میرسد. علوم و معارف انسان در طول قرنها، از همین راه بدست آمده و رشد کرده و جوانه زده است.
📌پس تفکر سنگ اول رشد انسان و زیر بنای تربیت او و سرنخ این کلاف سر درگم است.
📌ادامهٔ تفکر، شناخت است و ادامهٔ شناخت، محبت است و ادامهٔ محبت، حرکت و عمل و آزادی و رشد و تکامل و آدم شدن و انسان شدن.
📌البته تفکر به تنهایی کافی نیست. ذهن ما مانند معده احتیاج به مواد خامی دارد که آن را هضم کند، شیرهاش را بمکد و آن را تبدیل به انرژی، تبدیل به عمل کند.
📌فکر ما نیز نیازمند مواد خامی است که آنها را هضم کند و به معرفت و عشق و عقیده و به عمل تبدیل بنماید.
📌برای رشد انسان، فقط تفکر نتیجه بخش نیست. تفکر احتیاج به تدبرها و مطالعات و مواد خام دارد و این هر دو باز احتیاج به اصل دیگری دارند؛ اصل تعقل و سنجش.
📌شناخت نهایی به مقایسه و سنجش و به نظارت عالی عقل نیازمند است.
#برشی_از_کتاب
#مسئولیت_و_سازندگی
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c
🔰#برشی_از_کتاب🔰
✂️برشی از کتابِ دا
✍نویسنده : سیده زهرا حسینی
🔸تکه ای از جنازه شهید
📌«با حسين در را هل داديم و به زحمت داخل شديم. از زير كپه هاي خاك سرانگشتان يك پا بيرون زده بود، به عبدا... گفتم: «نترس، چيزي نيس» نشستم و خاكها را كنار زدم.
📌جنازه اي در كار نبود. فقط يك پاي از ران قطع شده از زير خاكها بيرون آمد. پا از آن قسمتي كه قطع شده بود متلاشي و خوني بود. از قسمت مچ پا را سه تايي گرفتيم و به سختي بيرون كشيديم.
📌خيلي سنگين بود. به نظر مي آمد پاي يك آدم نسبتاً چاق بوده. حال هر سه تايي مان داشت به هم مي خورد.
📌من كه از دو شب پيش چيزي نخورده بودم، دل و روده ام داشت توي دهانم مي آمد. گفتم: بياييد كمك كنيد، اينو برداريم. عبدا... كه رنگ و رويش پريده بود و مثل ديوانه ها شده بود، گفت: من اصلاً دست نمي زنم.
📌گفتم: عبدا... بيا كمك كن ديگه، خيلي سنگينه.
📌با اكراه آمد و سه تايي پا را توي راهرو برديم. من گفتم: باز هم بگرديم. شايد چيزي پيدا كنيم.
📌حسين گفت: آبجي تو رو خدا ول كن. بيا بريم.
📌گفتم: نه حسين چه فرقي مي كنه؟ !دست و پاي بريده هم جزو بدن شهيده، بايد دفن بشه.
📌دوباره شروع به گشتن كرديم. لا به لاي خرت و پرت هاي توي سالن، پتوها، لباس هاي فرم، پوتين ها و خاك و خل ها را گشتيم و اين بار يك دست پيدا كرديم.
📌دستي كه آن قدر از هم پاشيده بود كه آدم فكر مي كرد ساتوري شده. حسين دست بريده را برداشت و عبدا... هم پا را روي دوشش انداخت.
#برشی_از_کتاب
#مسئولیت_و_سازندگی
💢 به کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا ) بپیوندید :
🆔 http://eitaa.com/joinchat/839057428Cbb18df1b3c