eitaa logo
کتابخانه و مجموعه فرهنگی آیت الله جنتی(ره)
465 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
859 ویدیو
55 فایل
کانال رسمی کتابخانه، سالن مطالعه و سالن ورزشی ایه ا... ملاهاشم جنتی . اصفهان .خ آتشگاه . لادان. تلفن: ۳۷۷۳۰۰۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 که منجر به نجات جان شد! 🔘 رهبر معظم انقلاب حفظه الله : 💠 - در ایام پایانی تبعید - شبی رئیس پلیس آمد و به من گفت : شما آزادی! من هیچ یا از خود نشان ندادم و با این خبر با برخورد کردم. از این موضعِ من ، خیلی متعجب شد. گفتم: می خواهم در بمانم! تعجبش بیشتر شد و به من اصرار کرد که فرصت را مغتنم بشمرم و بروم. به او گفتم : نه ، اینجا می مانم . من از این حرف داشتم ، زیرا احتمال میدادم آزادی من برای از بین بردن من در باشد. شنیده بودم که برخی از تبعیدی ها را در مسیر بازگشت در از بین برده اند و رئیس پلیس نیز ، احتمال چنان توطئه ای را تقویت می کرد. تصمیم گرفتم خروجم از جیرفت ، بدون اطلاع باشد . کسی را به نزد دوستم حاجی صدّیقی که راننده کامیون بود و فرد دیگری به نام یزدان پناه فرستادم ، تا آن را به جیرفت بیاورد. وقتی آمدند ، به آنها گفتم : قصد دارم از جیرفت کنم و جریان را برای ایشان گفتم . گفتند : شما را می‌بریم و لازم است اتومبیل و اثاثیه شما در جیرفت بماند تا رژیم متوجه رفتن شما از شهر نشود . من در خانه اثاث و وسایل فراوانی داشتم که غالبا کسانی که به دیدنم آمده بودند برایم آورده بودند. وسایل را برداشتم و بقیه را گذاشتم به آنها گفتم این وسایل تبعیدی هایی است که به جیرفت می‌آیند. از جیرفت خارج شدیم... 📚 ، فصل پانزدهم ( پیروزی بعد از سختی ) ص ۳۱۶ ، ۳۱۷ @ketabjanati
🍃🌸🍃🌸 ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال‌ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدین‌شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.» ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بوده‌ای؟» ذغال فروش گفت: «بله قربان!» شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟» ذغال‌فروش حاضر جواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟» ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته_جهنم نرفتم!» @ketabjanati