🍉برشی از کتاب:))
خانه عبدالله ، خانه بزرگی بود اما همان روز اول دلم برای همه کودکیم تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود و الا دق مرگ می شدم. مامانی حال روزش از من بدتر بود و یک هوس زیارت سرپا نگهش می داشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانه اش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت اینطوری می شد می نشست پای چرخ خیاطی اش و هی می دوخت و هی می دوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد.
اما اینجا فقط می بایست دور خودش بچرخد. دو پر چادررش را گره زد به کمرش ، یک یا علی محکم گفت و خانه را آب و جارو کرد. عبدالله که برگشت کلی شرمنده شده بود و می خواست دست مامانی را ببوسد اما هنوز بینشان یک کوه یخِ آب نشده فاصله بود. عبدالله با زبان بی زبانی به مامان فهماند که زن اولش فعلا روی پاشنه لج افتاده و قصد آمدن ندارد. مامان خنده ای کرد و بعد به آذری چیزهایی گفت که عبدالله نفهمد .
مضمون حرف های ترکی مامانی این بود:
به ما گفته بودند عراقی ها مهمان نوازند . این بود رسمش؟ خودتان از خودتان چهارتا چهارتایش را می گیرید حالا چه شده برای ما ناز و کرشمه می آیید؟ دختر یتیممو سپردم به زینب خاتون. ابالفضل بزنه به کمر هرکی باهاش بد تا کنه….
عبدالله هر چه را نفهمید، زینب و ابالفضل را خوب فهمید.
با همان فارسی نیم بندی که بلد بود گفت : وسایلتان را جمع کنید تا بفرستمتان کربلا.
دویدم چمدانم را ببندم که مامانی گفت: خودم تنها می روم. تو بمان پیش شوهرت.شاید زنش آمد. تو نباشی وهم ورش میدارد ، برای خودش جولون می دهد. خیال می کند تو آمدی گردش و تفریح . بمان سر زندگیت و حقت را بگیر.
#اربعین_طوبی 📘
📚🤍
نمای بیرونی کتابخانهی عمومی کانزاس سیتی اونقدر قشنگه که آدم بیسواد کتاب نخون هم جذب میشه بره توش!😃
📚@ketabkadeh_tasnim
🗓8 ربیع الثانی: #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
🟢 موهبتی که نصیب #بانو_حدیث شد
📖صدای بیقراری نوزاد همسایه که آرام ندارد، مرا به روزهای خوشِ گذشته میبرد، مدام صورتِ روشنای دلم، #حسن(ع)، به وقت تولد مقابل چشمانم مجسم میشود، آن زمان را که برای اولین بار صدای گریهاش در خانهمان پیچید و من نیز همپای او به هقهق افتادم، نه از درد تن، بلکه از موهبتی که نصیبم شده بود، نصیب من، حُدیث.
هنوز حلاوت تولدش را از یاد نبردهام، حلاوتِ اولین دیدار با او را. حسن(ع) نخستین #هدیه_خدا بود به من و مولایم. نُه ماه چشم انتظار آمدنش بودم و به هر نشستن و برخاستن ذکر میگفتم تا بطنم به وجود چون اویی لایق شود.
📘#سر_بر_دامن_ماه
🖋#فاطمه_دولتی
🍉#برشی_از_کتاب
💳 قیمت :۲۲۰/۰۰۰ تومان
📚@ketabkadeh_tasnim
🖌داستان رمان #سر_بر_دامن ماه داستان زندگی جده امام عصر عج، بانو حدیث است و در خلال زندگی این بانوی بزرگوار زمانه و عصرامام هادی (ع)، امام حسن عسکری (ع) و دوران به امامت رسیدن حضرت حجت عجـ... به قلم جذاب فاطمه دولتی است.
📖داستان از جایی شروع میشود که بانو حدیث به همسری امام هادی (ع) در می آید و حسادت کنیز دیگری به نام قبیحه که زمانی رفاقتی با او داشته است را بر می انگیزد، دشمنی بابانو حدیث آغاز میکند،. بانو ماجراهای زیادی را تا به امامت رسیدن امام زمان عجـ... از سر میگذراند.
#سر_بر_دامن_ماه 📘
📚🤍
🖊📕
به بهانه ی اشتغال و کارهای روزمره از مطالعه غفلت نکنید. کتابخوانی را جز کارهای زندگی بدانید.
_رهبرجان ♡
#رسم_کتابخوانی 📚
مولا علی....🫀🇮🇷
یاری کن تمامی مسلمانان
را برای نابودی رژیم صهیونسیت:))
📚🤍
📗کتاب خیمه ماهتابی
🍃ماجرای سفر عجیب کاروان سیدالشهدااز مکه تا کربلا از زبان #خیمه_حضرت_زینب سلام الله علیها
این کتاب دو خط داستانی همزمان دارد؛ یک خط فانتزی و یک خط تاریخی. در خط فانتزی قهرمان داستان که خیمهای با تواناییهای خاص و شگفتانگیز است، معرفی میشود. #خیمه صداهای روی زمین و زیر زمین را میشنود، اتفاقات اطرافش را میبیند و بسیار کنجکاو و حواسجمع است.😉
همین ویژگیهای قهرمان باعث میشود خیمه این قابلیت را داشته باشد که مخاطب را به سفر تاریخی و پرماجرایی ببرد که به سرزمین کربلا ختم میشود.
🐎 داستان از سرپیچی اسب امام حسین (علیه السلام) شروع و به مجالس #روضه امروزی ختم میشود. کتاب در تاریخ متوقف نمی شود. #تحول خیمه و قدرتهایش باعث اتفاقاتی میشود که کودکان نسلهای بعدتر هم امکان #همذات_پنداری با قهرمان را دارند.
⛺️«#خیمه_ماهتابی» ده فصل دارد و در ده روز اول محرم احوالات کاروان امام حسین را برای #نوجوانان روایت میکند.
💳 قیمت: ۸۰/۰۰۰ تومان
📚 انتشارات: شهید کاظمی
✍ نویسنده : فاطمه سادات موسوی
🪴 رده سنی : +۸
__________⛺️
آیدی مشاوره و خرید@Jo_zm_sh
📚@ketabkadeh_tasnim
✂️برشی از کتاب خیمه ماهتابی:
من یک خیمه هستم؛ اما نه یک خیمه معمولی. کمی کنجکاو هستم و خیلی خیلی حواسجمع. نخی که با آن درست شدم به من قدرتهای شگفتانگیزی داد. یکجورهایی شبیه آدمها شدم. «خانم زینب» صاحبم، اسمم را گذاشت «ماهتابی». هر وقت اسم ماهتاب یادم میآمد، نخهایم درخشانتر و براقتر میشدند، مثل ماهتابی که توی آسمان برق میزند و همه جا را پر از نور میکند. آمادهاید داستان خانوادهای که با آنها به سفر پرماجرایی رفتم را برایتان بگویم؟ ! شک ندارم خوشتان میآید.
#امام_حسین ــــــــــــــــــــــــــــ
📚🤍