ربِّ اِنِّی لِما اَنزلت اِلَیَّ مِن خَیر فَقیر ..
"پروردگارا !به هر خیری که بر من فرو فرستی ،نیازمندم ."
قصص/۲۴
سلام و رحمت خدا 🪴
✨قصه آدمهایی که برای یافتن گمشدههایشان مسیری را برگزیدند که آنها را به دنیای همیشه زندهها «#شهادت» رساند.
📘صخره مقدس قصهی واقعی است از ضربات اساسی سربازان گمنام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر پیکر سازمان اطلاعاتی جاسوسی موساد!
روایت سارا که برای نجات برادرش از اسارت در زندانهای اسرائیل در عملیاتی وارد شد که او را به غزه در روزهای حماسهساز #طوفانالاقصی رسانید.
این کتاب روایتگر دو عملیات سایبری بزرگ #نیروهای_مقاومت است. روایتی چندلایه و پرتعلیق که خواننده را همراه با قهرمانها به جهانی میبرد که متعلق به تمام انسانهای جویای حقیقت است.
جهانی که برای هر کس دریافتی دارد و برداشتی! آنجا که زمین و زمان به هم میآمیزند تا دنیایی از نو بیآفرینند! روایتی دقیق از آنچه که در ۷ اکتبر و طوفانالاقصی روی داد...👌🤍
📝به قلم #محدثه_اصلانی
✨#تازه_نشر از انتشارات جمکران
🍏بهای کتاب :) ۲۵۰/۰۰۰ تومان
_______☄
🛒آیدی مشاوره و خرید@Jo_zm_sh
📚@ketabkadeh_tasnim
●
#برشی_از_کتاب صخره مقدس 🍉
"در این راه که آخرین راه برایش بود، باید از هر ترفند و حربهای استفاده میکرد. حتی اگر لازم بود طوری وانمود میکرد که همۀ این کارها را دارد برای این میکند که به دختر دلبستگی پیدا کرده! حتی اگر لازم بود عاشق هم میشد. پای زندگیاش در میان بود و مرگ در عملیات صخرۀ مقدس آن چیزی نبود که میخواست. هنوز کارهای زیادی داشت که باید انجام میداد. طوفانی در راه بود که نمیخواست پیش از آن توسط موساد حذف شود.
●
محدثه اصلانی، نویسنده این رُمان، در اثر قبلی خود نیز که ملکه یمن نام داشت، به موضوع نسل کشی و سبعیت صهیونیستها که بر گرفته از داستانی قرآنی است، پرداخته بود💡.
📚@ketabkadeh_tasnim
هر روز غذای نذری 🍛😍
💌 میخوام یه محصولی معرفی کنم بهتون که به ما یادآوری کنه غذایی که هر روز درست میکنیم رو، به نیت یکی از ائمه اطهار علیهم السلام درست کنیم👌😉.
🌸جنس چوبی
🌸 سایز ۱۱ در ۱۵/۵ سانتی متر
این کار آثار و برکات زیادی داره 🤍
کسایی که با من موافقن پیام بدن @Jo_zm_sh
📚@ketabkadeh_tasnim
معصومه خوب شد که نبود و ندیده است
روح از تنت جدا شد زنجیر وا نشد !
سلام و تسلیت 🤍
با اخم نگاهش کردم. ترسید و قدمی به عقب رفت. همه مأمورین من میدانستند که نباید در کارهایم دخالت کنند. گفتم: «برو، شلاق مرا بیاور.»
مسیب رفت و آمد. شلاق را به دستم داد. گفتم: «حالا کاری با این پیرمرد میکنم که یاد بگیرد وقتی کسی به او محبتی نشان میدهد، باید تشکر کند.»
مسیب جلو آمد و با لبخند گفت: «اگر اجازه بدهید من شام او را بدهم.»
در چشم های مسیب نگاه مشکوکی میدیدم. احساس میکردم بیش از اندازه دلسوزی میکند. شلاق را چندبار به کف دستم کوبیدم و گفتم: «هان؟ چه شده است مسیب؟ نگران زندانی من هستی! نکند با او سر و سری داری؟»
شرمگین خندهای زد و گفت: «چه سر و سری؟ من اینجا فقط یک نگهبان هستم. اما راستش را بخواهید، موسی بن جعفر(ع) امروز روزه بوده است. دیشب هم افطار نکرده. شاید توانایی حرف زدن نداشته باشد.»
#برشی_از_کتاب ♡♡♡
#زندانبان_یهودی 📙
📚@ketabkadeh_tasnim