_ وَ قسم به لحظاتی که🎈 ؛
تمامِ توانوتحملت بهپایان رسیدهبود،
اما تو دوباره دوام میآوردی🌱🙂:)
^سلام رفیقِ همیشگی🤝
جُمعت به کام و دلت شآد😍🫀^
🌿⃟🌻
17.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتاب برامون رسیده
چه کتابهایی 🤌
تعدادی شارژ کتابهای معرفی شده هست
تعدادی عناوین جدید 👍
📚@ketabkadeh_tasnim
2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتابی که فقط در آن «میو میو» نوشته شده به ایران رسید و فروش بالایی هم داره😐
📚🤍
کتابــ کدهــ تسنیمــ
✨قصه آدمهایی که برای یافتن گمشدههایشان مسیری را برگزیدند که آنها را به دنیای همیشه زندهها «#شهاد
📖 #با_خوندن_این_کتاب:
1️⃣ ماجرای تونلهای #غزه را در دل یک رمان جذاب میخوانید.
2️⃣ با مقاومت و آرمانهای آن آشنا میشوید.
3️⃣ سوالها و شبهاتی که در ذهنتان نسبت به #طوفان_الاقصی وجود دارد پاسخ داده میشود.
👌 صخره مقدس
📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
کتاب برامون رسیده چه کتابهایی 🤌 تعدادی شارژ کتابهای معرفی شده هست تعدادی عناوین جدید 👍 📚@ketabka
بریم برا معرفی چند تا از کتابهایی که با عناوین جدید برامون رسیده 🪴
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کتاب زندگی📚
یک خانم قهرمان🧕🏻
👈 توسط «آقای ظهریبان»
♨️مادران و دختر های نوجوان عزیز
پیشنهاد میکنم حتماااا این ویدیو رو
با دقت ببینید.👁👁
🌀آخه آقای ظهریبان میگن:
همسرم، مادرم و حتی خود من
تحت تاثیر شخصیت ام علا
(#قهرمان_کتاب) قرار گرفتیم.
📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
معرفی کتاب زندگی📚 یک خانم قهرمان🧕🏻 👈 توسط «آقای ظهریبان» ♨️مادران و دختر های نوجوان عزیز پیشنه
ببینید لطفا 🌹👆
اسم قهرمان کتاب (ام علا ) همان اسم کتابه
کتابی بالاتر از ساعتها درس اخلاق 👌
📕اُم عَلا
کتاب ام علا به قلم سمیه خردمند روایت زندگی بانویی است که صبر را از پا درآورده است. این اثر روایت زندگی امالشهداء فخرالسادات طباطبایی است. این بانوی بزرگوار مادر چهار شهید، همسر شهید و خواهر شهید است که از زندگی در نجف در دوران حزب بعث به همجواری با حضرت معصومه (س) در قم میرسد🤍.
بهای کتاب ۲۲۰/۰۰۰ تومان 🪴
@ketabkadeh_tasnim
برشی از کتاب ام علاء:))
نگاهی به دور و برم انداختم. شاید ۲۰ متر بیشتر نبود ولی حدود ۳۵ زن و کودک بودیم. دیوارها طوسی رنگ و کثیف بود. توالت گوشه سلول بود، پشت یک برده برزنتی چرک. کف سلول هم یک موکت کهنه و پاره انداخته بودند. فاطمه مدام گریه میکرد و گردنم را ول نمیکرد. محکم گرفتمش توی بغل و نوازشش کردم، تا شاید کمی از اضطرابش را کم کنم.
اوضاع بدتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. دو سه روز که گذشت، شیر توی سینههایم جمع شد. مدام داشتم به بتول فکر میکردم و گریه میکردم. چند روز درد شدیدی را تحمل کردم تا شیرم خشک شد. افتادم به تب و لرز. زنها برای خوب شدنم هر کاری میکردند. از پاشویه تا خواندن حمد شفا و... . هر کسی به طریقی دلداریام میداد. شبها از شدت درد و فراق دخترم تا صبح هذیان میگفتم. دردها و بیتابیها و ضعف جسمانی و تب بالا باعث شد تشنج کنم.
.
.