ــــــــــــــــــــ #برشی_از_کتاب✂️ــــــــــــــــــــــــ
#ادواردو یک مرد عادی نبود. او یک قدیس بود. شبها از اتاقش صدای آواز زیبایی میآمد. بهخصوص نیمهشبها. بعضی شبها که از دست کارلو دلخور بودم، میرفتم مینشستم پشت در اتاقش. به آوازش گوش میدادم. نمیفهمیدم چه میخواند. فقط دلم میخواست بنشینم و به آوازش گوش بدهم. یک شب که روزش از کارلو کتک خورده بودم، موقع آواز ادواردو گریهام گرفت. یکموقع دیدم کنارم نشسته. پرسید که چرا گریه میکنم. فکر کردم بفهمد به آوازش گوش میکردهام عصبانی میشود. زبانم بند آمده بود. دستم را گرفت و من را برد توی اتاقش. فقط چندتا شمع روشن بود. یک کتاب هم روی تختش بود.... ــ
#ادواردو📔
📚@ketabkadeh_tasnim
🍏حقیقت شهید آنیلی(#ادواردو) در خطبه "متقین "امیرالمومنین علی علیه السلام
🔸حضرت علی (ع) در خطبه متقین چنین میفرمایند:
چشمان خود را از آنچه که به آنان تحريم فرموده است پوشيدند و گوش هاي خود را به آن علم که براي آنان سودمند است فرا دادند. نفوس انسان هاي متقي در موقع بلا همانگونه است که در حالات آسايش. و اگر نبود اجلي که خدا براي آنان مقرر فرموده است، ارواح آنان در اجساد آنان به جهت اشتياق به پاداش و بيم از کيفر يک چشم بر هم زدن هم قرار نمييافت. خالق کائنات در نفوس آنان بزرگ و جز خدا در چشم آنان کوچک گشته است. مثل بهشت و آنان چونان است که آن را ديدهاند و در مقام والاي آن بهشت در نعمت غوطه ورند، و مثل دوزخ و آنان چونان است که آن را ديده اند و در ميان آن در عذابند.
📚@ketabkadeh_tasnim
مبلغ در نظر گرفته شده برای ارسال رایگان توسط بانی محترم فقط برای همین سه کتاب و فقط برای سه ارسال رایگان امکان پذیر میباشد .
بنابراین اولویت با سه واریزی اول است ☘
<📖>
♡قرآن رو به عنوان یک کتاب
هدایت کننده فراموش نکنیم
در این ماه مبارک...
سلااام ،نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق🪴🤍
📘کتاب « #تقاص»، اثر انتشارات ابراهیم هادی، با بیان تجاربی از دنیای پس از مرگ .
ناشر: نشر ابراهیم هادی🗞
تعداد صفحات: ۱۲۰ صفحه📖
قطع: رقعی 📗
مخاطب: عمومی🪴
قیمت: ۳۰/۰۰۰ تومان 💳
📚@ketabkadeh_tasnim
.
🍏 #زندگی_پس_از_زندگی
.
🔸خبرهایی از آن #دنیا رسیدهاست. آنها را در این #کتابها ورق بزنید تا با #احتیاط در این دنیا #گام بردارید.
📚@ketabkadeh_tasnim
•
سر چهارراه منتظر تاکسی بودم، یکی از دوستان قدیمی مسجدی را دیدم که با ماشین شخصی در حال عبور بود، توقف کرد و مرا سوار نمود.
نمی دانستم کجاست و چه میکند اما متوجه شدم روی صندلی های عقب بسته های مشروب قرار دارد!!
از این ماجرا چند وقتی گذشت. یکی از بزرگترهای مسجد مرا صدا زد و در مورد همان دوست راننده از من سوالاتی پرسید.
گفتم: چرا از من سوال می کنید؟
گفت: ایشان از دختر من خواستگاری کرده و…
من یاد بسته های مشروب افتادم و گفتم: من چیزی از او دیدم که باورم نمیشد، اما برو از کسی دیگه تحقیق کن.
همین حرف من کافی بود تا آن ازدواج سر نگیرد.
حالا در آن سوی هستی و در بررسی اعمالم، همان روز را با جزئیات می دیدم.
این دوست من در اطلاعات نیروی انتظامی مشغول شده بود و آن روز بسته های مشروب را از متهم گرفته بود و به پاسگاه می رفت اما من ندانسته قضاوت کردم.
او خیلی علاقه داشت که با آن دختر ازدواج کند و زمانی که جواب منفی شنید زندگی اش دچار مشکل شد…
___________✂️___________
#برشی_از_کتاب
#تقاص📗