6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 یاران امام حسین علیهالسلام در روز قیامت
🗣 استاد #انصاریان
فرهنگ کتابخوانی
📚گزیده ای از کتاب؛ #لهوف 🖤حوادثی که بعد از #شهادت_امام_حسین علیه السلام رخ داد «قسمت دهم » 🔴خطبه
📚گزیده ای از کتاب؛ #لهوف
🖤حوادثی که بعد از #شهادت_امام_حسین علیه السلام رخ داد:
«قسمت یازدهم »
🔴 #ورود_اسرا به مجلس ابن زیاد( لعنة الله)
🗣راوی می گوید:
ابن زیاد در قصر خود نشست و اذن عمومی برای ورود به قصر صادر کرد؛ در این هنگام سر شریف امام حسین علیه السلام به قصر آورده شده و در برابر ابن زیاد( لعنة الله ) قرار گرفت و در همان حال زنان و کودکان امام حسین علیهم السلام را نیز وارد قصر کردند که حضرت زینب علیها السلام به صورت ناشناس در گوشهای نشست.
ابن زیاد( لعنة الله) پرسید:
این زن کیست؟
گفتند: این زن زینب دختر علی علیه السلام است.
ابن زیاد رو به آن مخدره کرده و گفت:
شکر خدایی را که شما را رسوا و سخنانتان را تکذیب کرد.
حضرت زینب علیها السلام فرمودند:
« این فاسق است که رسوا می شود و این فاجر و دروغگو است که تکذیب می شود و حال آنکه ما چنین نیستیم .»
ابن زیاد (لعنت الله) گفت:
آنچه خدا با برادر و خاندانت کرد، چگونه دیدی؟
حضرت زینب علیها السلام فرمودند:
«جز زیبایی چیز دیگری ندیدم. آنان کسانی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود, پس به سوی آرامگاهشان شتافتند و به زودی خداوند تو و آنان را گرد می آورد تا تو بازخواست و مواخذه شوی؛ ببین در آن روز پیروز واقعی کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه! »
🗣راوی می گوید ابن زیاد( از این سخنان) خشمگین شده و قصد جان حضرت زینب علیها السلام را کرد که عمر بن حریث به او گفت: ای امیر! او یک زن است و زن را به خاطر گفته هایش بازخواست نمی کنند.
ابن زیاد (لعنت الله ) به حضرت زینب علیها السلام گفت:
خدا دلم را از کشتن حسین علیه السلام و خاندان تو که مردمانی سرکش بودند، شفا داد.
حضرت زینب علیها السلام فرمودند:
« به جان خودم سوگند! بزرگ خاندانم راکشتی؛ شاخه ام را بریدی و
ریشه ام راخشکاندی؛ اگر شفایت در این است، شفا یافتی».
ابن زیاد (لعنت الله )گفت:
این زن شاعر است و سخن موزون می گوید. به جان خودم پدرت هم شاعر بود .
حضرت زینب علیها السلام فرمودند:
« ای پسر زیاد! زن را با شعر و قافیه چه کار؟»
سپس ابن زیاد( لعنت الله) متوجه امام علی بن حسین سجاد علیهما السلام شده و پرسید :
این مرد کیست؟ گفتند: علی بن حسین علیه السلام است .
ابن زیاد (لعنت الله ) گفت: مگر خدا علی بن حسین علیه السلام را نکشته است؟
#امام_سجاد علیه السلام فرمودند: «این خداست که در وقت مرگ جان ها را می گیرد».
ابن زیاد( لعنت الله) گفت:
هنوز جرات جواب دادن به من را داری؟ او را ببرید و گردنش را بزنید.
زینب علیها السلام عمه امام سجاد علیهالسلام تا این سخن را شنید، فرمود:
« ای پسر زیاد ! تو احدی از مارا باقی نگذاشتی، اگر میخواهی او را بکشی، مرا هم با او بکش».
امام سجاد علیه السلام به عمه اش فرمود :
«آرام باش عمه جان تا من با او صحبت کنم ».
سپس رو به ابن زیاد کرده و فرمودند :
«ای پسر زیاد! آیا مرا تهدید به مرگ می کنی و آیا نفهمیدی که مرگ برای ما امری عادی و شهادت جزو کرامات ماست؟»
پس از این سخنان، ابن زیاد (لعنت الله ) دستور داد تا امام علی بن حسین علیهما السلام و اهل بیتش را به خانه ای که در کنار مسجد بزرگ کوفه بود، منتقل کنند.
حضرت زینب علیها السلام فرمودند:
« هیچ زن عربی به ملاقات ما نیاید، مگر اینکه کنیز باشد؛ زیرا کنیزان هم مانند ما طعم اسارت را چشیده اند».
سپس ابن زیاد دستور داد تا سر مقدس امام حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه بگردانند .
شایسته است در اینجا برای نمونه ابیاتی که یکی از اندیشمندان در رثای شهید آل محمد صلی الله علیه و آله حضرت اباعبدالله علیه السلام سروده بیاورم؛ او چنین می سراید:
« سر فرزند دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و فرزند جانشین او برای تماشای تماشاگران به نیزه زده می شود ».
«در حالی که مسلمانان (این صحنه را )می بینند و می شنوند؛ بدون آنکه دلشان به درد آید و آنان را از این کار منع کنند.»
« کور باد چشمانی که تو را چنین دید و کاری نکرد و کر باد گوش هایی که مصائب تو را شنید و تکانی نخورد.»
«حسین جان! با شهادت خود چشمانی را که با وجود تو به آرامی به خواب می رفتند، بیدار کردی و چشمانی را که از ترس تو به خواب نمی رفت، به خواب بردی».
« هیچ گلستانی در زمین نیست, مگر آنکه آرزوی داشتن قبر تو را دارد تا با حفر مزار تو ، درون او آرامگاهی مقدس بنا شود.»
📚لهوف
«ادامه دارد....»
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت...
«قسمت اول»
✍️شام غریبان کربلا نخستین شب عزا خاندان پیامبر پس از شهادت سید الشهداء علیه السلام است...
دیشب چه سالاری داشتند؟دیشب چه کسی از خیمه ها محافظت می کرد؟امروز اما بدن مبارکشان بدون سر روی زمین است!
چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیر المؤمنین علیه السلام...
شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه السلام در تنور منزل خولی بود در حالی که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود.
عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند،
و بر کشتگان خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد.
وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رابر شتران بی جهاز سوار کردند .
و امام سجاد علیه السلام را نیز با غل و زنحیر بر شتر سوار کردند.
هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه السلام افتاد ، لطمه ها بر صورت زدند و صدا به ندبه برداشتند...
عمر سعد به کوفه آمد .ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند.
سپس سر مطهر امام حسین علیه السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می کرد و تبسم می نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می نمود.
عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند.
لذا آن بزرگواران داغدیده را تا صبح پشت دروازه های کوفه نگه داشتند.
هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد،و بسان فرمانده ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد...
«ادامه دارد...»
📚ارشاد شیخ مفید
📚در کربلا چه گذشت،شیخ عباس قمی
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
فرهنگ کتابخوانی
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت... «قسمت اول» ✍️شام غریبان کربلا نخستین شب عزا خاندان پیامبر پس از شهادت
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت..
«قسمت دوم»
در این روز دفن شهدای کربلا توسط قبیله بنی اسد و با راهنمایی و نظارت امام سجاد علیه السلام که به صورت معجزه(طی الارض) به کربلا برگشته بود تا اجساد را شناسایی و دفن کنند، در کربلا صورت گرفت.
چون اسرا را وارد کوفه کردند ابن زیاد دستور داد تمام مردم شهر در قصر اجتماع کنند
سر حسین ابن علی علیه السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت،با چوب بر لب و دندان ابی عبدالله می زد و میخندید...
زید ابن ارقم که از صحابه رسول خدا بود وقتی مشاهده کرد ابن زیاد ضربات خود را مانند باران بر لب و دندان ابی عبدالله وارد میکند...
صدا زد:
ابن زیاد! چوب را از لبان حسین بردار که بخدا قسم مکرر در مکرر دیدم که رسول این لبها را میبوسید...
سپس شروع به گریستن کرد.
ابن زیاد گفت: خدا همواره چشمانت را بگریاند که برای پیروزی خدا گریه میکنی! اگر نبود که پیر و خرفت شده و عقلت را از دست داده ای، میدادم همین الان سرت را از بدنت جدا کنند!
زید گفت: پسر زیاد با امانت رسول خدا چه کردی...؟!
سپس از مجلس خارج شد و گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود که پسر پیغمبر خدا را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود قرار دادید تا نزدیکان شما را بکشد !
حضرت زینب سلام الله علیها در در گوشه ای از مجلس ابن زیاد نشست . زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند.
ابن زیاد سه بار پرسید: این زن که اینچنین گوشه نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست.
این بار ابن زیاد با شماتت گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و حرکتتان را باطل گردانید.
زینب کبری فرمود: خدا را حمد میکنم که به وسیله پیامبرش مارا گرامی داشت و از پلیدیها پاک ساخت،همانا فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید و او غیر از ماست پسر مرجانه!
ابن زیاد: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟
حضرت زینب: من جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدم،اینها جماعتی بودند که خدا شهادت را بر ایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند.و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع میکند و با تو مخامصه میکنند آنگاه خواهی دید که پیروز کیست،
مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه.
ابن زیاد از نحوه ی پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد و خواست او را بکشد.
عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید اورا مواخذه کرد.
ابن زیاد: خدا قلب مرا شفا داد و راحت نمود از طرف برادر سرکش تو و پیروانش!
حضرت زینب: بجانم قسم بزرگان مرا کشتی و خاندان مرا نابود ساختی و ریشه های مرا بریدی ،اگر اینها شفای توست..،پس شفا یافتی!
ابن زیاد با مغالطه گری گفت: این زن شاعر و سخنور است مانند پدرش!
سپس ابن زیاد نگاهی به اسرا انداخت و امام زین العابدین را دید و پرسید: کیست این؟
گفتند: علی ابن الحسین.
ابن زیاد: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟
امام سجاد: برادر دیگری داشتم به اسم علی که شما او را کشتید.
ابن زیاد با وقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت!
امام سجاد فرمود: آری خدا جان هرکس را هنگام مرگ میگیرد و هیچکس نمیمیرد مگر به اذن او.
جسارت و حاضرجوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تورا چنین جراتی است که جواب مرا میدهی!!جلاد نفسش را بگیر!
حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خونهایی که از ما ریختی کافی نیست برایت ؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر میخواهی اورا بکشی اول مرا بکش!
ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و با تعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود...
« ادامه دارد...»
🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
فرهنگ کتابخوانی
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت.. «قسمت دوم» در این روز دفن شهدای کربلا توسط قبیله بنی اسد و با راهنمایی و ن
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت...
«قسمت سوم »
بعد از سخنان شجاعانه حضرت زینب که باعث بیداری مردم در آن مجلس شد،
ابن زیاد به منظور پیاده کردن قدرت خود و پیشگیری از حرکت احتمالی مردمی که از جنگ با ابی عبدالله پشیمان شده بودند و صدای گریه و شیونشان بلند بود،
دستور داد سر حسین علیه السلام و سایر شهدا را در کوچه های کوفه بگردانند تا مردم بدانند قدرت از آن کیست!
منادی هم صدا میزد: قَتَّلَ کَذاب اِبنِ کذّاب..
زید ابن ارقم میگوید: در غرفه خود نشسته بودم دیدم سر حسین را بالای نیزه در کوچه ها میگردانند،
شنیدم که آیه ای از سوره کهف میخواند:
" آیا گمان میکنی که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست"
از شنیدن این آیه از سربریده اباعبدالله مو بر تنم راست شد و بی اختیار صدا زدم:
یابن رسول الله!
حرف زدن سرِ تو از داستان زنده شدن اصحاب کهف هم عجیبتر است!
پس از آنکه اسرای کربلا وارد کوفه شدند از سوی مردم کوفه که فضائل اهل بیت را زیاد شنیده بودند و از عدالت علی علیه السلام پنج سال برخوردار بودند،
از هر طرف صدای لعن بر کشندگان فرزند پیغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان میرسید.
دشمنان ابی عبدالله بدتر از سگان از کرده خود پشیمان شدند ،
چنانکه عمر سعد بعد از برگشتن از کربلا آنچنان پشیمان بود که به یکی از بستگانش که از او احوالپرسی میکرد گفت:
هیچ کس نزد خانواده اش برنگشته که بدتر باشد از وضعی که من برگشته ام،از مرد فاسقی چون ابن زیاد اطاعت کردم و خدای حکیم را معصیت بزرگی مرتکب شدم و رحم و خویشاوندی را قطع نمودم...
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام سیل انتقادات بر کشندگان پسر پیغمبر وارد شد حتی از سوی نزدیکترین بستگان :
عثمان ابن زیاد به برادرش عبیدالله گفت: بخدا قسم دوست داشتم بر بینی تمام فرزندان زیاد تا قیامت علامت بردگی میزدند ولی حسین کشته نمیشد و این لکه ننگ بر خاندان زیاد نمینشست.
مرجانه مادر عبیدالله ابن زیاد بر فرزند خبیثش خشم گرفت و گفت: ای پست فطرت پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشتی ،بخدا قسم هرگز خدا را با روی خوش ملاقات نخواهی کرد.
معقل ابن یسار به شدت از عبیدالله انتقاد میکرد و از او کناره گرفت.
مردم هرگاه عمربن سعد را میدیدند اورا لعنت میکردند و هرگاه وارد مسجد میشد از مسجد خارج میشدند.
حصین ابن عبدالرحمن میگوید: چون خبر قتل حسین به ما رسید سه روز به حالت بهت باقی ماندیم گویی بر سر ما خاکستر پاشیده شده است.
خواجه ربیع بیست سال سکوت اختیار کرده بود وقتی خبر قتل حسین به او رسید رنگش متغیر شد و گفت: براستی حسین را به شهادت رساندند؟ سپس فرمود : بخدا جوانمردانی را کشتند که رسول خدا انها رابسیار دوست میداشت و با دست خود لقمه بر دهانشان مینهاد..سپس به سکوت برگشت تا از دنیا رفت.
حسن بصری وقتی خبر شهادت امام حسین را شنید آنقدر گریه کرد تا پهلوهایش ورم کرد و گفت: آه چه ذلت و خواری است برای ملتی که فرزند زنا زاده فرزند پیغمبرش را بکشد،بخدا قسم جد و پدر حسین از پسر مرجانه انتقام میگیرند.
حتی عده ای شهر را ترک کردند و گفتند: در شهری که پسر پیغمبر در ان شهید میشود سکنی نمیگزینیم....
«ادامه دارد...»
🍀🌺🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
فرهنگ کتابخوانی
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت... «قسمت سوم » بعد از سخنان شجاعانه حضرت زینب که باعث بیداری مردم در آن مجل
🛑 #بعد_از_کربلا چه گذشت...*
«قسمت چهارم»
🖋عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد،یزید دستور داد که اسرا را هم به شام بفرستید.
کسانی که همراه سرهای مقدس سفر میکردند در اولین منزل فرود امدند تا غذا بخورند.
در حالیکه مامورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت:
"آیا امتی که حسین را میکشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟"
مامورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد. دوباره مامورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:
" نه این چنین نیست،بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود."
مامورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند. دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:
"حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است."
غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند.
مامورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه السلام را از صندوق در آوردند و روی نی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در انجا زندگی میکرد.
نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان میدرخشد. بیرون امد و دید نور از سر حسین علیه السلام هست،نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟
مامورین ابن زیاد.
این سر کیست؟
سر حسین ابن علی
کدام علی؟
علی ابن ابیطالب.
مادرش کیست؟
فاطمه دختر رسول خدا.
دختر پیامبرتان؟
بلی!
وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه ی چشمانمان نگه میداشتیم...
ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟
مانعی ندارد.
ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند.
راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه میکرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی میدهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی میدهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم..
اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند ،تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند،
به منظور تکمیل تزیین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزیینات اراستند.
مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند . اهل بیت وارد دمشق شدند...
«ادامه دارد....»
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
فرهنگ کتابخوانی
📚گزیده ای از کتاب؛ #لهوف 🖤حوادثی که بعد از #شهادت_امام_حسین علیه السلام رخ داد: «قسمت یازدهم » 🔴
📚گزیده ای از کتاب؛ #لهوف
🖤حوادثی که بعد از #شهادت_امام_حسین علیه السلام رخ داد:
«قسمت دوازدهم»
🔴 مقتل عبدالله بن عفیف ازدی:
🗣راوی می گوید:
سپس ابن زیاد( لعنت الله) به منبر رفت و حمد و ثنای پروردگار را بجا آورد و در میان سخنانش چنین گفت:
سپاس خدایی را که حق را آشکار و اهل آن را پیروز و امیرالمومنین( یزید لعنت الله) و پیروانش را یاری کرد و دروغگوی پسر دروغگو را کشت!!!
هنوز چیزی بر این کلام نیفزوده بود که «عبدالله بن عفیف ازدی» ، از شیعیان برگزیده و نیکوکار که در زمره زاهدان به شمار می رفت و چشم چپش را در جمل و چشم راستش در صفین از دست داده بود و همیشه روزها را تا شب در مسجد کوفه به نماز می ایستاد، از جا برخاست و گفت:
ای پسر مرجانه! تو و پدرت و آن که تو را به کار گرفت( یزید) و پدر او (معاویه) که دروغگوی پسر دروغگو هستید.
ای دشمن خدا ! آیا فرزندان انبیاء را می کشید و آنگاه با این سخنان زشت روی منبر مسلمانان سخن می گویید؟
راوی میگوید:
ابن زیاد خشمگین شده و پرسید:
چه کسی این سخنان گفت راگفت ؟
عبدالله بن عفیف گفت:
من بودم که سخن گفتم، ای دشمن خدا ! آیا ذریه و فرزندان پاکی را که خداوند هر گونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و گمان می کنی که بر دین اسلام هستی؟ ای وای بر این مصیبت!
کجایند فرزندان مهاجرین و انصار که از تو و امیر طغیانگر تو (یزید لعنت الله) که خود و پدرش از زبان رسول پروردگار عالمیان صلی الله و علیه و آله مورد لعن و نفرین واقع شدهاند، انتقام بگیرند؟
راوی میگوید:
این سخنان چنان بر خشم ابن زیاد (لعنت الله) افزود که رگ های گردنش متورم شد و چنین گفت:
او را نزد من بیاورید.
نگهبانان از هر طرف برای گرفتن او هجوم بردند؛ در همان هنگام بزرگان قبیله ازد که پسر عموهای او بودند به پا خاسته و عبدالله را از دست نگهبان ها نجات دادند و او را از در مسجد بیرون برده و به خانه اش رساندند.
ابن زیاد گفت: به خانه این کور قبیله ازد که قلبش را هم مانند چشمانش کور کند، بروید و او را نزد من بیاورید.
🗣راوی میگوید:
نگهبان ها به سوی خانه عبدالله به راه افتادند؛ وقتی این خبر به قبیله ازد رسید ، همگی به همراه قبال بمن برای دفاع از بزرگ قومشان گرد هم آمدند.
هنگامی که این خبر به گوش ابن زیاد رسید، قبایل مضر را در یک جا جمع کرد و تحت فرماندهی محمد بن اشعث دستور داد که به جنگ آنها بروند.
🗣راوی میگوید:
آنها جنگ سختی با یکدیگر کردند و عده زیادی از اعراب در آن میان کشته شدند تا اینکه سربازان ابن زیاد (لعنت الله) به در خانه عبدالله بن عفیف رسیدند و در خانه او را شکسته و به خانه او هجوم بردند.
دختر عبدالله فریاد زد: ( ای پدر!) از آنچه می ترسیدی پیش آمد و لشکر ابن زیاد به سویت آمدند.
عبدالله گفت: تو نترس و شمشیرم را به من بده. دخترش شمشیر را به او دادم .او نیز شروع به دفاع از خود کرد و در ضمن دفاع چنین می سرود:
«من پسر صاحب فضلی عفیف و پاکیزه ام؛ پدرم عفیف بود و مادرم ام عامر».
« چه سربازان با زره و بی زره و پهلوانان و دلاوران بسیاری که از میان شما بر زمین زدم ».
🗣راوی می گوید:
در همان حال دختر عبدالله هم می گفت:
ای پدر جان! کاش من هم مرد بودم تا در کنار تو با این قوم فاجر و فاسد که قاتلان خاندان نیکوی پیامبرند می جنگیدم.
« ادامه دارد...»
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
فرهنگ کتابخوانی
📚گزیده ای از کتاب؛ #لهوف 🖤حوادثی که بعد از #شهادت_امام_حسین علیه السلام رخ داد: «قسمت دوازدهم» 🔴
📚گزیده ای از کتاب؛ #لهوف
🖤حوادثی که بعد از #شهادت_امام_حسین علیه السلام رخ داد:
«قسمت سیزدهم »
.
🖋... لشکر ابن زیاد از همه طرف عبدالله را محاصره کردند ؛ و او همچنان از خود دفاع می کرد و هیچ کس نمی توانست بر او غلبه کند؛ هر گاه از جهتی به سوی او می رفتند، دخترش می گفت: پدر از فلان طرف به سویت می آیند.
مبارزه همچنان ادامه داشت تا اینکه بر تعداد سربازان ابن زیاد( لعنت الله) افزوده شد و او را به طور کامل محاصره کردند. در این زمان دختر عبدالله فریاد زد:
ای وای از ذلت و خواری! پدرم محاصره شده درحالیکه یاوری ندارد تا از او یاری بخواهد.
عبدالله در حالیکه شمشیرش را به دور خود می گرداند، گفت:
« به خدا سوگند! اگر دیدگانم باز می شد و می دیدم، عرصه را بر شما تنگ کرده و راه ورود و خروجتان را میبستم.»
راوی می گوید:
آنقدر با او جنگیدند تا اینکه اسیرش کرده و او را نزد ابن زیاد بردند. وقتی ابن زیاد او را دید ،گفت: خدا را شکر که تو را خوار و ذلیل کرد.
عبدالله بن عفیف به او گفت: ای دشمن خدا! خداوند با چه چیزی مرا خوار کرد؟
« به خدا سوگند! اگر دیدگانم باز می شد ، عرصه را بر شما تنگ کرده و راه ورود و خروجتان را می بستم».
ابن زیاد به او گفت:
ایر عبدالله! نظرتو در مورد عثمان بن عفان چیست؟
عبدالله گفت: ای غلام قبیله بنی علاج و ای پسر مرجانه و ای.... ( ناسزایی به او گفت) تو با عثمان بن عفان چه کار داری؟ خوب کار کرد یا بد ؛ اصلاح کرد یا فساد و تباهی انجام داد؛ و خداوند متعال خودش ولی و سرپرست بندگانش است و بین آنها و عثمان با عدل و داد قضاوت خواهد کرد ؛ تو از من درباره خودت ، پدرت ، یزید و پدرش سئوال کن.
ابن زیاد گفت:
به خدا سوگند! چیزی از تو نمی پرسم تا اینکه زجر کش شوی.
عبدالله بن عفیف گفت: حمد و سپاس خدایی را که پروردگار جهانیان است. ای ابن زیاد ! بدان، من همیشه قبل از اینکه مادرت تو را به دنیا بیاورد، از خدای خود می خواستم شهادت را نصیبم کند و از او خواستم که شهادتم را به دست ملعون ترین و مبغوض ترین بندگانش قرار دهد؛ وقتی بینایی خود را از دست دادم، از شهادت مایوس شدم و اما اکنون خدا را شکر می کنم که شهادت را بعد از آنکه از آن مایوس شدم، روزی ام کرد و با لطف خویش به من نشان داد که دعای قدیمی ام به اجابت رسیده است.
ابن زیاد گفت:
گردنش را بزنید. دستور او اجرا شد؛ گردن عبدالله را زده و بدن مطهرش را در محلی به نام سبخه به دار آویختند.
📚لهوف
«ادامه دارد.....»
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
📚گزیده ای از کتاب ؛ #تاریخ_معاصر_ایران
🛑 #زنان_ایران
🖋پروفسور پیتر آوری، از بزرگترین ایران شناسان ،در کتاب تاریخ معاصر ایران درباره آثار اجتماعی حجاب زنان ایران مینویسد:
"در گذشته اگر چه زنان حجاب داشتند ودر برابر مردهای نامحرم _به جز اقوام نزدیک خود_ظاهرنمیشدند،اما از نفوذ چشمگیری در امور داخلی خانه ونیز امور دولتی برخوردار بودند. آزادانه ،رفت وآمد میکردند ،به بازار وخانه دوستان خود میرفتند .معمولا زن ها به زیارت عتبات میرفتند، که دورترین آنها مشهد(در استان خراسان )ونجف وسایر عتبات در عراق بود.
تعداد سفرهایی که زنان ثروتمند ایرانی می رفتند ،بیشاز یک زن انگلیسی بود با این که حجاب با محدودیت های همراه بود ،اما مزایایی نیز داشت. وقتی زن حجاب داشت کسی او را نمیشناخت،که این موضوع مطلوب مینمود. نه تنها زیبایی زن، بلکه زشتی اورا هم میپوشاند. زنان از پشت روبنده ،قادر به اعمال قدرت زیادی بودند"
🍀🌺🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1
🌹#تدبر در قرآن
شماره ۹۵:
«سؤال از صفحۀ نود و پنج قرآن کریم»
❇️ #سئوال
«در کدام آیات:
👈 به اهمیت نماز جماعت
👈 چگونگی نماز خواندن در جنگ اشاره شده است ؟ »
فقط شماره آیه را ارسال فرمائید
🌼تدبر کنندگان عزیز لطفاً پاسخ خودتان به همراه نام و نام خانوادگی ، حداکثر تا ساعت ۱۲ به پی وی بنده ارسال نمائید .👇👇
@Ya_Shfaatolhossin
🍃☘🌸🍃🌼🍀🍃
#آزمون
#تدبرکنندگان
#جزء_پنجم
📚گزیده ای از کتاب: #حقوق_متقابل_زن و #شوهر
🛑 #جایگاه_زن از #دیدگاه_دانشمندان:
✅👈#امیل_پی_یر_روسو می گوید:
اولین و ملایمترین صفات ممتاز زن، ملایمت و نرمی اوست .
ملایم بودن زنان فقط به خاطر مردان نیست بلکه به نفع خودشان است، سرسختی و خشونت زنان کاری صورت نمی دهدجز این که بدبختی آن ها را بیشتر و شوهران را عاصی تر نماید.
✅👈 #ماکسیم _گورکی میگوید:
هرگاه زنم در مقابل من میایستد احساس میکنم مردی خشن و زورگو در مقابل من قرار گرفته و لذا خشونت من دوچندان شده درصدد دفع او برمیآیم.
✅ #دوتو_کوپل میگوید:
مرد در زندگی خود تکیهگاه و پشتیبانی بهتر از همسران نیک سیرت و با اخلاق نمیتواند به دست آورد.
✅👈 #ادمون_بورگ میگوید:
من هر وقت وارد منزل میشوم، تمام غصه و ملالتهای خود را (به علت وجود همسر خوب )فراموش میکنم .
✅👈دکتر #آلفرد_کانول می گوید :
زن خوب از تمام خوبی های عالم هستی خوب تر و زن بد از تمام بدیها بدتر عالم بدتر است .
و میگوید: زن بنیانگذار رفاه و آرامش زندگی است. آسایش و رفاه جامعه انسانی مشروط به سلامت و هوشیاری و پاکدامنی و جمال و کمال معنوی زن میباشد.
🍀🌺🍀🌸🍀
https://eitaa.com/ketabkhani1