کتاب متاب🌿📖
. سلام سلام 😂😍رای اولی هاا شیرین بدین پلیززز🤪🗳 https://abzarek.ir/service-p/msg/1752791
.
پی وی جوابگو دوستانی ک کتاب میخوان با تخفیف خفن هستم🔥🌚
نااُمید نباید بود؛ شاید این بھار، درختِ
آرزوهایمان جوانھ زد 🌱❤️!
شبتون قشنگ🌙✨🌚
ای دو چشمت سبب و علت پیدایش صبح
دیده بگشا که جهان منتظر آغاز است🌻🍃
_کبیر قزوينى🕊
[@ketabmetabb | کتاب متاب❤️]
چشم روشنی✨🌸
(روایت داستان همسر شهید از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال)
این کتاب شامل نوزده فصل از کودکی همسر #شهید، #خواستگاری، مراسم #عقد، آغاز #جنگ در خرمشهر، شرح بیماری و مشکلات همسر، تولد فرزندان، ساخت مسجد در شهرک، خاطرات سفر به حج عمره تا شهادت سیدجواد است. هر فصل در صفحاتی کوتاه تنظیم شده و نویسنده شرح زیباییهای شیرین زندگی جانبازان را با تمام فراز و نشیبهایش با هنرمندی به تصویر کشیده است. در لابهلای این سطور شوخطبعی و اخلاق حسنۀ شهید سیدجواد نیز مخاطب را به وجد میآورد. در انتهای کتاب عکسهایی از سیدجواد و خانوادۀ ایشان گنجانده شده است...🕊🌾
✍🏻نویسنده:کوثر لک
▫️ناشر:شهید کاظمی
▫️قالب کتاب:زندگینامه
📖تعداد صفحات:۱۷۰ صفحه
💳 قیمت ۵۵ ت با تخفیف۵۰ ت❤️
ثبت سفارش🌱👇
@ketabkhon78
.
بریده ای از کتاب
#چشم_روشنی🕊🌸
تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزهمزه میکردیم، که سردردهای شبانۀ سیدجواد شروع شد.. شبها شبیه آدمهای مسموم، سرش را بین دستانش میگرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد..😓
دلدرد و حالت تهوع هم داشت.. یک شب آنقدر دردش شدید شد که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم؛🥲بااینکه باهم یک کوچه بیشتر فاصله نداشتیم.. مدام تکرار میکرد: «همین همسایه روبهرویی! همین همسایه روبهرویی!» ما تازه رفته بودیم توی آن کوچه، آنهم نصفهشب، اصلاً دلم نمیخواست زنگ همسایۀ روبهرویی را بزنم..داشتم دستدست میکردم که توی آن اوضاع چه کنم.. لیوان آب را دادم دستش؛ «حالا یه دونه قرص بخور شاید خوب شی..» خیلی عصبانی سرم داد زد: «میگم بروووو.» چند بار دکمۀ زنگ را فشار دادم تا بالاخره در را باز کردند.. «همسایۀ روبهرویی هستم. آقای ما خیلی حالش بده؛ میرسونیدش بیمارستان؟!»🥺 آن شب با آمپول مُسکن آرام گرفت.. ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد..🌱🌱