eitaa logo
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
458 ویدیو
4 فایل
❚ کتابنوش☕️ : "کامی که تلخی چای رو با شیرینی قند میپسنده:)" • معرفی‌‌وفروش‌کتاب‌، برش‌از‌کتاب، استوری‌مود، روزمرگی • ❚ کتابخونه هیأت دختران یُمنا◡◡🌸 @yomna313_98 👈🏻 یُمناتوایتاواینستا @ketabnooshh 👈🏻 کتابنوش‌تواینستا • گوشِ‌جان☁💕 : @ketabchyy
مشاهده در ایتا
دانلود
{📰🥥} _ تو گزارش های من که خواندید؛ سوژه آدم خاصیه، محل زندگیش هم قراره خاص باشه؟ _ توی حرفه ما، همه آدم ها خاصن؛ از سبزی فروش بگیر تا رئیس جمهور؛ چون همشون قابلیت دارند خدمت کنند یا خیانت! 🥤 ☕️@ketabnoosh01
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی واقعی نیست و هرگونه تشابه اسمی تصادفی است! ) داستان نفوذ داستانی عجیبیه! مخصوصاً اگه پای زن در میون باشه!👽 از داستانای جنجالی و پر ماجرا خوشت میاد؟🎃 سیاه صورت داستان ارتباط بازیگرای ما با سفیرای اروپاییه که در حقیقت یه خانومی به اسم پری سیما، از بازیگران ایرانی سوء استفاده میکنه..🚫 مثل اینکه داستان‌، داستانه خیانته حاجی!😏 این کتابو به همه‌ی اونایی که به داستانای جاسوسی و ماجراجویانه پیشنهاد می‌کنم..🤝😶‍🌫 📖 👤 🚷 ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی
{🌱🐝} _ بگم هوس یه غذا کردم دعوام نمیکنی؟ ملیحه لیوان را برداشت تا برایش دمنوش بریزد : _ دعوا چرا عزیزم، با روی خوش اجازه نمیدم بخوری! 🥤 👤 ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی
‌~🍓📕~ خونم حلال شد رفت؛ مهمونی دعوت بودیم. حالا برم چی بگم؟ طاها در اتاق رو باز کرد و گفت : بگو تقصیر زنیکه است. چشمان صدراددذست شد توی صورت طاها و گفت : - توخوبی؟ - نه به خدا! از دست این زن هاشب و روز نداریم؛ زندگیمون رو بهم دوختن. تو اداره درگیر خانمان سوزایم، توی خونه درگیر جان سوزا! صدرا سری به تاسف تکان داد و گفت : تو آدم نمیشی؛ من برم! - یعنی اگه من آدم بشم تو نمیری؟ حمید طاها را عقب کشد و گفت : - بریم صدرا این امشب در اختیار سیده، عصبیه! 🥤 👤 ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی
{📚🐍} - سید با این ابهتی که تو داری مار از لونه بیرون میاد؛ چطور این پری سیما هنوز صمٌ بُکم مونده! سید رو به روی طاها تکیه به دیوار داد و دوباره ترجیح داد خودش را دمنوش سرگرم کند تا با جواب دادن به طاها! - البته فکر کنم مارم نر و ماده داره ها مرا ازت میترسن والا ماده ها که... - طاها! - نه منظورم اینه که ماده ها سکته میکنن! - طاها! - آهان هردوتاشون میترسن! - طاها! - باشه باشه سکته می‌کنن و میمیرن. مردن... مردن که دیگه تهشه! خوبه دیگه نه؟! 🥤 👤 ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی
~🍇🐙~ بالاخره مردم ایران مفهوم اعداد رو متوجه میشن، هفده هزار نفر از مردم رو منافقین توی همین کوچه پس کوچه ها کشتند، بعضی ها و سوزوندند، پوست بدن بعضی هارو کندند، با موزائیک سر بریدند، با چاقو تکه تکه کردند و بعد هم جنازه رو تو گونی تحویل خونواده دادن، بچه کوچیک کشتند، زن رو جلوی شوهرش، مرد رو... مردم از یه آدم که به گریه لگد بزنه بیزار میشن، شما که جای خودتون رو دارید! 🥤 👤 ☕️@ketabnoosh01
کتابنوش | معرفی‌و‌فروش‌کتاب
⚠️این داستان بر اساس یک پرونده‌ واقعی نوشته شده است‼️ (اما اسامی شخصیت‌ها و مکان‌ها به دلایل امنیتی
°| 🌊📘 |° گفتن هفده هزار نفر رو توی کوچه و بازار همین منافقا کشتن، پوست سر و صورت جوون مردم رو با چاقو کندن، سرشون رو با تیری موزائیک گوش تا گوش بریدن، زن و بچه و مثل گوسفند تکه تکه کردن، سلبریتی ها گفتن نه مافقا خوبن؛ قاضی و دادستان تو چشم مردم شد قاتل! 🥤 👤 ☕️@ketabnoosh01