هدایت شده از نمکتاب
( ♥️ ° 📕 )
📚|#عشق_و_دیگر_هیچ
✍|#نرجس_شکوریان_فرد
📖|#قسمت_صد_و_چهل_سوم
رنگ خدا را که بگیری، حل است؛
نور است و دیگر هیچ.
حتی اگر غذا نان و ماست هم باشد قوت میبخشد،
مثل آن رمضانی که بیشتر افطارها نبود، پول هم نداشت تا برای بانویش گوشتی تهیه کند؛
اما وقتی حال بانو را نزار دید،
رفت و با یک وعده گوشت آمد.
بانو را فرستاد تا بخوابد، خودش بچهها را نگه داشت، غذا را پخت، سفره را چید و سر سفرۀ افطار هم
گفت:
این چند روز که تو فقط نان و پنیر خوردی، من هم هرجا جلسه بود و غذا دادند، فقط همین را خوردم؛ چون به تو فکر میکردم!
پس با این همه کار و این جسم ضعیف چگونه توان دارد عبدالمهدی!
امیرالمومنین میفرماید:
مؤمن با نیتش است که توان کار دارد...
ممنون از عبدالمهدی و بانو که این فصل را اینگونه رقم زدند.
•
صدای زنگ خانه که بلند میشود، اول ساعت را رصد میکنم بعد هم مادر را که از بالای عینکش نگاهم میکند.
نشسته است کنار رختخواب و دارد سوره ملک و واقعۀ هر شبش را میخواند.
من هم نشستهام این کنار و داشتم میان تمام معادلات زندگیم رصدش میکردم و یک فکر جدید مثل خوره ذهن و روحم را میجوید؛
مادر من که اهل خدا و دعا بود، من چرا بیراهه رفتم؟
⏳ادامه دارد...
💯‼️کپی اکیدا ممنوع‼️💯