eitaa logo
کتاب رسان 📚
22هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1هزار ویدیو
100 فایل
توزیع کتاب‌های شاخص تا #۲۰_درصد_تخفیف با ارسال #کم_هزینه کشوری سفارش کتاب @sefaresh_ketab پیشنهادات @javadyarahmadi خرید سریع و مستقیم از: www.ketabresan.net مشهد: نبش شهید صادقی ۱۹ ، مجتمع تابان ، طبقه منهای یک واحد ۹ و ۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 حق برای حق دار 🔸در یکــی از دیدارهــای مردمــی بــه او گــزارش دادنـد یکـی از مدیـران آمـوزش و پـــرورش بـا ِ گـزارش خلاف واقـع بازرس ســـازمان، بــدون هیــچ تقصیـری برکنار شـده. آن قـدر پـیگیـری کرد تــا مشـخص شــد حـق بـا مدیـر برکنار شده بوده است. بازرس سازمان را برکنار و مدیــر را بـه جایـگاه قبلــیاش برگرداند. ســید ابراهیــم رئیســی در هــر منصبــی کــه حضـور داشـت، رویـه اش همیـن بـود. حـق را بـه حـق دار مـی رسـاند. از ســازمان بازرســی گرفتـه، تـا دادســتانی کل کشــور و معاونت اول قــوه قضاییــه. 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۴۱
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔸و گفت: «خلیفه در پیشگاه خداوند قسم یاد کرده که از حالشان غافل نشود. فراموشی این تعهدات باعث طغیان می‌شود. وقتی بزرگ‌ترین دغدغه عامه سیرکردن شکم‌شان باشد فراموش می‌کنند برای چه خلق شده‌اند و خداوند چه از آنان خواسته؟»
💠 سه شنبه‌های مردمی 🔸ســه شــنبه هــر هفتــه روز خاصــی بــــود؛ روز دیدارهــای مردمــی. در بعضــی از ســه شــنبهها سـید ابراهیم، میــزش را بــه راهرو انتقــال می داد و تــا شــب مـی نشســت تـا مـردم بیایند و از مشکلاتشـان بگوینـد و گاهـی اوقات ســرش فریـاد بزننـد! 🔹او هـم بـا کمـال آرامـش آنهــا را مــورد لطــف قــرار مـیداد و قـول مـیداد کار آنهــا را پیگیــری کنـد. واقعـا تا آنجــا کــه در تـوان داشــت، پیگیـری می کـرد. گاهـی تعـداد ایــن مراجعیــن بـه ۱۵۰نفــر در روز می رسـید کــه بــا همــه آنهــا بــا روی بـاز برخـورد می کــرد و حــرف هایشــان را میشــنید 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۳۹
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔸 من علی فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد، در روز سیزدهم رجب سال ۳۰ عام‌الفیل، در شهر مکه و در درون خانهٔ کعبه متولد شدم. پدرم ابوطالب، چندین فرزند داشت و ازنظر معیشت در تنگنا بود. خویشان نزدیک به یاری وی شتافتند و هرکدام سرپرستی یکی از فرزندان او را برعهده گرفتند. از آن میان، رسول خدا (ص) مرا برگزیدند تا همچون عضوی از خانوادهٔ آن حضرت، در کنار ایشان و خانواده‌شان زندگی کنم.
💠 بی‌تعارف، حتی با رئیس جمهور 🔸 مســئول دفتــر رئیس جمهـور پشــت خـط بـود. ســید ابراهیــم بیسـت ســاله، دادســتان کـرج، تلفـــن را برداشــت. «شــما فلانــی را بازداشــت کردیــد؟ رئیــس جمهــور دســتور مــی دهــد هــر چه زودتر آزادش کنید.» در ذهنــش مــرور کــرد و یـادش آمـد ایـن آقا تخلــف ســنگینی داشــته و از نزدیـکان رئیـس جمهـور اسـت. بعـد گفــت: «بــه آقـای ســلام بنــده را برسـانید و بگویید این تصمیم دادســتان و قاضــی اســت و هیـچ کـس حــق لغــو حکـم قاضـی را نـدارد.» 🔹مسـئول دفتـر رئیـس جمهـور کـه عصبانی شــده بــود، بـا لحــن تنـدی خطاب بـه او گفت: «شـما مــی فهمیــد چــه مــی گوییــد؟! ایـــن دســـتور رئیــس جمهـــور اســـت.» او هــم بـــا آرامــش همیشــگی جــواب داد: «ایــن خواسـته رئیـس جمهـور، دخالـت در کار دادسـتانی اسـت و قانـون بــه ایشــان چنیـن حقـی نمـی دهـد.» مسـئول دفتــر کـــه از قاطعیــت او عصبانــی شــده بــود، بــدون خداحافظــی ارتبــاط را قطــع کــرد و بنــی صـدر هـم دیگـر پیگیـر آزادی آن فــرد نشـد. 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۱۳
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔸عرب هرگاه می خواستند ریاست شخص بزرگی را بر قومی اعلام کنند یکی از مراسمشان بستن عمامه بر سر او بود. این افتخار بزرگی در عرب بود که شخص بزرگی عمامه خود را بر سر کسی ببندد که به معنای اعتماد بر او بود. با پایان یافتن خطبه و شهادت و اقرار عموم مسلمانان و مشخص شدن امیرالمومنین به عنوان ولی امر بعد از رسول خدا، پیامبر دستور داد در خیمه‌ای که برابر خیمه ایشان برپا بود، علی ایلام در صدر خیمه بنشیند، مسلمانان و مهاجر و انصار به آن خیمه وارد شده و به ایشان با لقب «امیرالمومنین» سلام و تبریک و تهنیت عرضه بدارند.
💠 توبیخ وزیر! 🔸مـدت کوتاهی از آغــاز بــه کارش در ســازمان بازرســی نگذشـته بـود کــه بـا خبـر شـد یکـی از بازرســان سـازمان را در حال تهیـه گـزارش از وزارت بهداشـت کتک زده اند. پانـچ را بـه سـینه بـازرس کوبیـده و زخمـیاش کـرده بودنـد. سـید ابراهیــم فورا بــا وزیـر بهداشــت وقـت تمـاس گرفــت و او را احضـار کـرد. توضیـح خواسـت و جایــگاه ســازمان را بـه او یــادآوری کرد. وزیـر قـول داد کـه دیگـر چنیـن اتفاقـی تکـرار نشـود و تکـرار هـم نشـد 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۳۱
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 ۶. صداقت 🔺حضرت علی (ع) در خطبهٔ ۱۵۴ نهج‌البلاغه در رابطه با صفات امام می‌فرمایند: «فَلْیَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ»؛ پس باید امامِ مردم به مردم راست بگوید. 🔹مقام معظم رهبری (دام ظله) می‌فرمایند: «البته مردم باید توجه داشته باشند که تبلیغات رنگین و متنوع ملاک نیست؛ وعده‌های غیرعملی ملاک نیست.» 🔸این حرف یعنی کسانی را که دروغ می‌گویند کنار بگذارید. ما وقتی متوجه می‌شویم که کسی در تبلیغات انتخاباتی‌اش دروغ می‌گوید نباید به او رأی دهیم، گرچه که او در حزب و جناح ماست یا فامیل ما است. یک دروغ دلیل کافی است برای رأی ندادن به او. 🔹دروغ‌گو مناسب مسئولیت گرفتن نیست، گرچه بقیهٔ خصوصیاتش خوب باشد؛ اصلاً نمازشب‌خوان است یا در فلان زمینه خیلی متخصص است.
💠 گره گشایی از کار ولی نعمتان انقلاب 🔸تـازه انقـلاب شــده بـود و اقتصـاد کشـور رونق لازم را نداشــت. عـده ای هم از روســتاها بـــه شـــهرها آمـــده بودنـــد و بـــه دنبـــال کار بودنـد. پیاده روهــای اصلــی کــرج پــر شــده بــود از دسـت فروشهایی کــه عبــور و مــرور مــردم را بــا مشــکل رو بـه رو کــرده بودنــد. سید ابراهیم ایــن گــره را بــاز کــرد، امــا نـه بــا دنــدان، بلکـه بـا دسـت! دســتور داد، جایی را بــرای دسـت فروشــها پیــدا کننــد تـا بـه آنجــا منتقــل شــوند. بــا ایــن کار هــم زندگــی و رفــت و آمــد مـردم راحـت شـد، هــم دسـت فروشهای مســتضعف از کار بیــکار نشــدند. آن روزهـا امام به مسـئولین ســفارش کــرده بــود کــه اینهـا ولـی نعمتـان انقـلاب هسـتند 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۱۱
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔸تعجبم بیشتر شد. این دیگر برای چه به موسی بن جعفر احترام می‌گذاشت؟ با خودم گفتم ما را ببین روی دیوار که داریم یادگاری می‌نویسیم؟ خودشان دارند به این آدم رو می‌دهند آن وقت گله دارند که چرا دیگران به وظایف‌شان عمل نمی‌کنند. من اما از اسب پایین نیامدم نباید از همین الان از خودم ضعف نشان می دادم. ابو منصور هم کنار من روی اسبش بود. اما مسیب از اسب پیاده شد و با چشم‌هایی لرزان به موسی بن جعفر خیره شد. جایش نبود که بهش بتوپم گذاشتم تا بعد خدمتش برسم. غلامان و کنیزان فضل بن یحیی، پشت سر موسی بن جعفر جمع شدند.
💠 پرکار همچون جوانان 🔸در یکــی از برنامــه هــای ســخنرانی آقــای رئیسـی کنـار یکـی از محافظـان نشسـته بـودم. وقتــی آقــای رئیســی بــرای ســخنرانی رفــت پشــت تریبــون، بــه محافــظ گفتــم کاش یــک صندلــی مــی گذاشــتید تــا آقــا ســید نشســته ســخنرانی کنــد. گفــت: بــه ســر و رو رویــش نــگاه نکــن. فقــط ریــش هایــش ســفید شــده؛ هنــوز جــوان هســتند و پرشــور. بعــد بــا خنــده گفــت: مــا از دســت ایشــان پیــر شــدیم؛ حــاج آقـا از ۵صبـح تـا ۱۱شـب مشـغول کار هست. 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۸۱
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔸 در امر نظارت باید قانون و موازینْ ملاک و معیار باشد و نه مذاقها و سلایق شخصی. مطلقاً دنبال مذاق شخصی نروید و این‌طور نباشد که یک وقت انسان خودش تشخیص دهد که اگر این فرد در مجلس نباشد، برای مجلس خسارتی است؛ اگر این شخص باشد، برای مجلس فایده‌ای دارد؛ آن‌گاه برخلاف موازین و مقرّرات، این مذاق اعمال شود. باید کاری کنید که بتوانید پیش خدای متعال و بندگان او جوابگو باشید. 🔹اگر از شما سؤال شد که به چه مناسبت این شخص را رد کردید، شما بگویید: پروردگارا! من ملزم بودم طبق مقرّرات عمل کنم. مقرّرات چنین گفت، من هم این شخص را رد کردم؛ یا مقرّرات چنین گفت، من این شخص را تأیید کردم؛ اما این‌که من این‌گونه تشخیص دادم، من این‌گونه فهمیدم، من این آدم را مضر دانستم، من این آدم را مفید دانستم؛ اینها قابل قبول نیست. اینها را نه خدای متعال قبول خواهد کرد، نه بندگان خدا. باید طبق موازین و مقرّرات عمل کنید. هیچ‌گونه ملاحظه‌ای نباید مانع از اعمال مقرّرات شود.
💠 کار و درس و زندگی 🔸 پدرش از منبرى‌هاى معروف خراسان بــود. هنــوز پنــج ســالش تمــام نشــده بــود کــه درگذشــت، امــا پــدر، دو پســر و دو دختــرش را طــورى تربیــت کــرده بــود کــه بــا ســختى آشــنا بودنــد و نازپــرورده نبودنــد. 🔹سید ابراهیم تابســتان‌ها بــراى خــودش کار و کاســبى راه انداختــه بــود؛ از دستفروشــى در خیابان‌هــاى منتهــى بــه حــرم امــام رضــا علیه الســلام تــا کار طاقــت فرســا در مرغــدارى. بعدهــا کــه طلبگــى را انتخــاب کــرد هــم تابســتان هایــش را بــه کار مى‌گذرانــد. خــرج و مخــارج خانــه و پــول کتاب‌هــاى درســى‌اش را از ایــن راه بدســت مــى‌آورد. آن روزهــا زندگــى کــردن بــا ۵ تومــان شــهریه ســخت بــود. دیــر بــه دیــر مى‌توانســت بــراى مــادر و خواهــرش گوشــت و برنــج بخــرد. هــر از چنــد گاهــى کــه حــق الزحمــه خوبــى بــه دســتش مى‌رســید کمــى گوشــت مى‌خریــد و بــه خانــه مى‌بــرد. 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۷
💠 در فکر آخرت 🔸آقــای رئیســی اهـل زد و بنــد و معاملـه نبـود. همیشــه بــر اســاس آنچــه کــه بتوانــد در روز قیامــت پاســخ بدهــد، عمــل مـی کــرد. بــه دلیــل موقعیـت‌هایــی کــه داشــت، می‌توانســت بـدون تخلــف، اموالــی را بـه دسـت آورد ولــی هیچوقــت ایـن کار را نکــرد. شـاید در دنیــا هیچوقـت جلویـش را نمی‌گرفتنـد، امـا همیشــه بـــه فکــر آخـــرت بـــود. 🔹در دوران دادسـتانی مسـتاجر بـود. مدتــی بعــد از ازدواج خانــه ای در قــم خریــد و خانــواده را بـه قـم بــرد. وقتــی سرپرســت دادگاه انقـلاب در اوین شــد، خانواده را به تهــران آورد و بــرای مـدت کوتاهـی در تجریـش سـاکن شـد. بعـد از آن هـم بـه یــک آپارتمـان سـاده بیـن خیابـان فاطمـی و حجــاب رفـت. 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۵۹
🗳 انتخاب عالمانه 🔺 کسی که رأی می‌دهد و فردی را انتخاب می‌کند، باید بر طبقِ تشخیص باشد. این تشخیص را به دست آورید و ان شاءالله با قاطعیت در این آزمایش الهی شرکت کند. 📚 کتاب اخلاق انتخاباتی، ص ۳۲
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔍 یه بخش کوچیک از کتاب رو با هم بخونیم: 🔺"حسین وارث آدم است که به بنی‌آدم زیستن داد و وارث پیامبران بزرگ اولوالعزم، از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی تا محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) که آخرین پیامبر خداست. حسین آمده است تا در مقابل طاغوت بایستد و تا ابد حجت را بر همه انسان‌ها تمام کند."
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔺بخشی از کتاب عاشورا چگونه و چرا؟ 🔸این که می‌گوییم تشکیل حکومت اسلام بر پایه‌ی شرایطی واجب و لازم است وجوب آن مطلق نیست؛ به این معنا نیست که پیامبر و یا امام لحظه‌ای از عمر مبارکشان حکومت عدل را نمی‌خواهند؛ یا آرزوی برپا شدن چنین حکومتی را ندارند یا کاری در این راستا نمی‌کنند و هیچ وظیفه‌ی عملی در راه ایجاد آن ندارند. 🔹یک مسلمان چون مسلمان است، نمی‌تواند چنین آرزویی را نداشته باشد و برای رسیدن به آن کاری نکند و قدمی برندارد؛ اما این قدم برداشتن و کاری کردن با حفظ مراتب و مراحل است؛ در ابتدا تبلیغ اصل دین انجام خواهد گرفت و در این مرحله باید بکوشند که مردم همه‌ی دین را بیاموزند و بفهمند، ناگزیر مرحله‌ی عالی‌تردین که برپایی حکومت عدل است نیز در این مرحله باید آموخته و فهمیده شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔸 زُهِیر... مرد بزرگی بود! خانه و باغ و فرزندانِ زیاد داشت... و فرمانده جنگی قوی‌ای بود... ولی با امام حسین... قهر بود! تا اینکه یک روز... امام حسین(علیه‌السّلام) از او خواست... به دیدنش برود... و با هم حرف زدند! آن‌وقت بود که زهیر... به‌خاطر آورد که... چقدر در دلش... عاشق امام و خانواده‌ی پیامبر است! آن هم درست... وقتی که... امام حسین(علیه‌السّلام)... راهیِ کربلا شده بود! 📚 قهرمانان کربلا 📌زهِیر، مردی که تَهِ دلش... عاشق امام حسین بود! 🎙 محمدحسین پویانفر ✏️ منصوره مصطفی‌زاده ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔@ketabresan
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔍 یه بخش کوچیک از کتاب رو با هم بخونیم: 🔺یک روز صهیونیست‌های غاصب با پشتیبانی قدرت استعمارگر آن روز دنیا -یعنی انگلیسی‌ها- آمدند در قلب کشورهای اسلامی و در نقطه حساس فلسطین، گوشه‌ای را گرفتند؛ بعد هم ادعای تشکیل دولت کردند و صاحب‌خانه‌ها را بیرون راندند. بعد از آن، دائماً به این طرف و آن طرف حمله و تجاوز کردند و زمین‌ها را توسعه دادند تا تمام سرزمین فلسطین و بخشی از اردن و لبنان و سوریه را تصرف کردند. امروز، تصرف غاصبانه آن‌ها مخصوص فلسطین نیست. اگر بتوانند باز هم این تجاوز و توسعه‌طلبی را ادامه خواهند داد.
📚👇🏻برشی از کتاب مسیر خارج از نقشه👇🏻📚 🔍 یه بخش کوچیک از کتاب رو با هم بخونیم: 🔸«سیدی مجید؟ 🔹با هول و ولا جواب دادم: «بله... خودم هستم... انا سیدی مجید» 🔸 از روی اسب خم شد و دستش را بیشتر دراز کرد و به لهجه‌ای غلیظ، اما فارسی گفت: «پشت سر من سوار شو» 🔹 چی؟! پشت سر شما روی این اسب؟ 🔸به اطراف چشم چرخاندم. کسی آنجا نبود. آن پلیس هم انگار غیبش زده بود. حسابی جاخورده بودم. فرودگاه و اسب؟! آخر آن اسب و آن سوار را با آن شکل و شمایل عجیب، چه ّ جوری به آن محوطه راه داده بودند؟! 🔹 - عجله کن، تعجیل سیدی! مرد اسب‌سوار، مغناطیس گیرایی داشت که خیلی زود من را بی‌اختیار به سمت خود کشاند. جلو رفتم و خیره‌خیره نگاهش کردم. مهربان می‌خندید؛ اما خسته به نظر می‌آمد. به‌خاطر گرمای بیابان هوا خیس عرق بودم. بی‌حال گفتم:«به گمانم شما فارسی متوجه می‌شوید! من مهمان آقایی به اسم کرار هستم. بچۀ محلۀ هندیه نجف است. با هم قرار داشتیم که ...» 🔸 دستت را به من بده و پشت سرم سوار شو. دوستانم به کرار خبر می‌دهند»
🔹 به محض فعال شدن اینترنت چشمان مرد از تعجب گرد می‌شود. چند لحظه طول می‌کشد که بدانم چه اتفاقی افتاده. تلگرام گوشی من از دهم اردیبهشت که فیلتر شده تا این لحظه که ششم آبان نود و هفت است باز نشده. اینجا که دیگر تلگرام فیلتر نیست، به محض اتصال به اینترنت بالای هزار پیام روی آن آمده! مامور فعالساز در حالی که گوشی ام را پس می‌دهد، با دست اشاره می‌کند به تلگرام و می خندد. لابد فکر کرده این همه پیام در همین یک و نیم ساعتی که توی هواپیما بوده‌ام آمده و احتمالا من خیلی آدم خفنی هستم که دوستان و هوادارانم در هر ساعت برایم هزاران پیام می‌فرستند!
👌🏻درهمی که برای خانواده‌ات خرج می‌کنی، برایم محبوب‌تر است از دیناری که در راه خدا خرج بکنی.
📚👇🏻برشی از کتاب👇🏻📚 🔍 یه بخش کوچیک از کتاب رو با هم بخونیم: 🔺یک روز صهیونیست‌های غاصب با پشتیبانی قدرت استعمارگر آن روز دنیا -یعنی انگلیسی‌ها- آمدند در قلب کشورهای اسلامی و در نقطه حساس فلسطین، گوشه‌ای را گرفتند؛ بعد هم ادعای تشکیل دولت کردند و صاحب‌خانه‌ها را بیرون راندند. بعد از آن، دائماً به این طرف و آن طرف حمله و تجاوز کردند و زمین‌ها را توسعه دادند تا تمام سرزمین فلسطین و بخشی از اردن و لبنان و سوریه را تصرف کردند. امروز، تصرف غاصبانه آن‌ها مخصوص فلسطین نیست. اگر بتوانند باز هم این تجاوز و توسعه‌طلبی را ادامه خواهند داد.
📢 نامه امیدبخش امام عسکری علیه‌السلام ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: عده‌ای از شیعیان فکر میکردند که امام عسکری (علیه‌السّلام) از راه پدرانش منصرف شده. امام عسکری(علیه‌السّلام) در نامه‌ای به آنها میفرمایند: «نیّت و عزم ما همچنان مستحکم است. ✏️ ما دلمان به خوش‌نیّتی و خوش‌فکری شما آرام است.»؛ ببینید چقدر این نیروبخش است برای شیعیان... این همان ارتباط مستحکم تشکیلاتی است میان امام و پیروانش. 📚 برشی از کتاب «همرزمان حسین(علیه‌السلام)، گفتار دهم، ص۳۴۶. 💢 جهت مشاهده این کتاب روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻 🌐 https://ketabresan.net/product-page/O90IwqbjAIt9dW-mPa2UMvfynFfya80p/PayYJ
اینجا کشور من، ایران است. جان و مال و ناموس و ایمان من در این سرزمین است. هم‌وطنان من، از زن و مرد، و بزرگ و کوچک و خرد و کلان، و تفنگ من، مرز کشور من، و عقیده و ایمان من، حکم ناموس و شرف منو دارند. بنا به وظیفهٔ وجدانی و قانونی، تا جان دارم و زنده هستم، تا آخرین قطرهٔ خونم، از ناموس و شرف خود دفاع می‌کنم 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚 🆔 @KETABRESAN