کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #مستوری «مستوری» تازه ترین #رمان صادق کرمیار نویسنده کتاب زیبای #نام
#درباره_کتاب📚
این رمان درباره سرگشتگی یک پسر جوان و متمول است که به گذشته اش شک کرده و در جستجوی هویت واقعی خود برمی آید. در ادامه داستان، این شخصیت که سیامک نام دارد، با خانواده شهید مهدی زین الدین آشنا می شود و مسیر جستجوهایش تغییر می کند...
کرمیار در کتاب جدید خود از بین عشق و سرگشتگی پلی به عالم شهادت می زند و مخاطب را با زندگی شهید مهدی زین الدین آشنا می کند. شهید زین الدین از فرماندهان دوران دفاع مقدس و متولد سال ۱۳۳۸ است که در سال ۶۳ در سردشت به شهادت رسید. او فرمانده لشگر ۱۷ علی ابن ابی طالب (ع) و رزمندگان قم بود.
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #مستوری «مستوری» تازه ترین #رمان صادق کرمیار نویسنده کتاب زیبای #نام
#گزیده_ای_از_کتاب📚
خانم… خانم!
فرزانه به گوشش اشاره کرد که یعنی نمی شنود.
حمید بلندتر گفت: «می گویم با همین هلیکوپتر برمی گردی.»
من هیچ وقت راهِ رفته را برنمی گردم.
حمید ناچار نشست و با غیظ به او نگاه کرد.
چند لحظه بعد حمید کاغذ و خودکاری از جیب بیرون آورد و به طرف فرزانه گرفت.
مشخصات کامل و آدرس خانه ات را بنویس!
فرزانه کاغذ و خودکار را گرفت و پرسید: «برای چی می خواهید؟»
لازم داریم.
فرزانه نشنید.
برای چی؟
حمید فریاد زد: «برای اینکه بتوانیم جنازه ات را به خانواده ات تحویل بدهیم.»
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #شاهرخ این کتاب با قلمی روان و ساده به بیان خاطرات مربوط به سردا
#درباره_کتاب📚
قهرمان کشتی بود؛ وزن فوق سنگین، اما دوستان خوبی نداشت. گرفتار فساد شد، آنقدر آلوده شد که کسی فکر نمیکرد نجات پیدا کند.در بهمن57 مسیحا نفسی آمد، صدها مثل او را نجات داد. آنقدر عاشق امام شد که همه کارهای گذشته اش را ترک کرد. میگفت من حُرّ نهضت امام هستم. از دادستانی به دنبال او آمدند.قرار بود اعدام شود! مثل دیگر رفقایش، بخاطر کارهای گذشته اش. اما او انسان دیگری شده بود. مثل حُر اولین کسی بود که پا در عرصه جهاد نهاد. گنبد،کردستان و... همه جا حضور داشت. صدها مثل خودش را هم راهی جبهه نمود. ترس واژه ای بود که برایش معنا نداشت. آنقدر شجاعانه جنگید که برای سرش جایزه گذاشتند. آذر 59 عراقی ها با خوشحالی خبر شهادت شاهرخ ضرغام را اعلام کردند. دوستانش به دنبال پیکرش رفتند ولی اثری از او نیافتند. شاهرخ از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. میخواست از او چیزی نماند.خدا هم دعایش را مستجاب کرد. مزار شاهرخ به وسعت همه سرزمین ایران اسلامی است.
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #شاهرخ این کتاب با قلمی روان و ساده به بیان خاطرات مربوط به سردا
#گزیده_ای_از_کتاب📚
شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می کند ...
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
▪️ #حر_انقلاب / از کاباره تا مقام شفاعت
🔴از #شاهرخ چه میدانید؟
🔹۱۷ آذر سالروز شهادت فرمانده جنگهای نامظم آبادان شهید جاویداناثر ابوالفضل(شاهرخ) ضرغام
▪️جایزه «صدام» برای سر «شاهرخ»
رفقای نااهل پای شاهرخ را به کاباره و گعدههای قمار، باز کرده بودند. هر بار که قمه به دست به خانه برمیگشت مادرش دعا میکرد. اطرافیان به التماسهای او میخندیدند اما او مصرانه امام زمان را صدا میکرد و میگفت: آقا! پسر مرا سرباز خودت کن!
دعای مادر سرانجام کارگر افتاد. بحبوحه انقلاب بود. آن روزها حتی قاب تلویزیونهای ۱۴ اینچ کافهها و کابارهها هم مسّخر چهره و اخبار حضرت امام در نوفللوشاتو شده بودند. رفقای شاهرخ میگویند اولین بار که صورت باصلابت امام خمینی (ره) را که دید پیک تازه لبالب شدهاش را روی میز گذاشت. با آن قامت بلند و شانههای پهنش جلوی تلویزیون ایستاده به صحبتهای آقا گوش کرد و از آن روزبه بعد بهجای قمار کردن و قشونکشی از این محله به محلهای دیگر پای ثابت تظاهرات و منبر مساجد انقلابیها شد.
روز هفدهم آذر سال ۱۳۵۹ بود. نیرویهای اعزامی عملیات بیسروصدا و شبانه به کانال ماهشهر نزدیک شدند و تا نزدیکی صبح ۳۰۰ نفر از نیروهای رژیم بعث را به هلاکت رساندند. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنیصدر از ستون خودیها پشتیبانی نکردند. دشمن پاتک زد و در ناباوری شاهرخ ویارانش تعداد زیادی از رزمندهها به خاک و خون کشیده شدند. شاهرخ در سنگر ماند و با آرپیجی شروع به منهدم کردن تانکهای بیشمار دشمن کرد. در همین حین با فریاد از دوستانش میخواست زخمیها ما را به عقب برگردانند. در همین وانفسا تیری به سینه اش اصابت کردند. یارانش دیدند که آن سرو سهی چطور به زمین افتاد. کمی که دور شدند این را هم دیدند که نیروهای بعثی بالای سر حرّ انقلاب آمدند و با شناسایی او شروع به هلهله و پایکوبی کردند. ابوالفضل ضرغام مدتها بود که با دلاوریهایش کابوس گردانهای بعثی شده بود. کار بهجایی رسید که صدام برای سر او جایزه تعیین کرد.
خبر رشادتهای شاهرخ به جماران رسید. پیر انقلاب جملههایی تاریخی و ماندگار در رثای شهادت شاهرخ ویاران بسیجی شدهاش فرمودند: 《اینان ره صدساله را یکشبه طی کردند. من دست و بازوی شمارا میبوسم و از خدا میخواهم من را با این بسیجیان محشور کند.》
@patogh_ketab_ardakan
#معرفی_کتاب📚
#نه
🔸️جدیدترین اثر نویسنده کتاب های حیفا،تب مژگان ، کف خیابون و...
🔸️کتاب مستند داستانی " نه " روایتی از نسل کشی و تغییر ژنتیکی مردم مظلوم افغانستان به قلم زیبا و جذاب حجت الاسلام محمد رضا حدادپور جهرمی
⚠️تذکر:مطالعه این کتاب را برای افراد زیر ۱۸ سال یا مجرد توصیه نمی کنیم.
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #نه 🔸️جدیدترین اثر نویسنده کتاب های حیفا،تب مژگان ، کف خیاب
#درباره_کتاب📚
مستند داستانی " نه " روایت ظلم و نسل کشی، تغییرات ژنی و جنایات هورمونی آشکاری است که صهیونیسم جهانی بر علیه مسلمانان ، مخصوصا مسلمانان مظلوم افغانستان روا داشته و توجه خائنانه صهیونیسم به ملت شریف هزاره را (که با توجه به محدودیت های سیاست غذا و دارو توسط جهان غرب در آن منطقه ، دارای بکرترین ژن و ابدان در میان تمامی مسلمانان هستند) به صورت محدود و خلاصه به تصویر کشیده است .
@patogh_ketab_ardakan
کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
#معرفی_کتاب📚 #نه 🔸️جدیدترین اثر نویسنده کتاب های حیفا،تب مژگان ، کف خیاب
#گزیده_ای_از_کتاب📚
ماهدخت نذاشت جمله هایده کامل بشه... مثل مامانایی که دوس دارن دخترشون زبون باز کنه و حرف بزنه بهم گفت: «بگو عزیزدلم! دیگه چی فهمیدی؟ اگر کسی نمیخواد نشنوه! مهم نیست... برای من بگو!»
گفتم: «ما را برای کشتن و آزار جنسی اینجا جمع نکردن! چون اگر فقط هدفشون این بود، نیازی به این همه دنگ و فنگ و دزدیدن مثلا من و چال کردن و نبش قبر و آوردن اینجا و... نبود! حتی بهمون میرسیدن و ترگل و ورگل نگهمون میداشتن و کاری میکردن که خوشکلتر و تپل تر بشیم و بتونیم بهشون خدمت بکنیم... نه! ... اینا نیست... برای این چیزا اینجا نیستیم... اینا با ما کارها دارن و یه نقشه ای زیر سرشون هست!»
ماهدخت گفت: «نمیدونم از چی حرف میزنی؟ اما فکر کنم باهات موافق باشم. اما میشه بگی مثلا برای چی؟ منظورم اینه که ما را میخوان چی کار؟!»
زل زدم به یه گوشه و آهی کشیدم و گفتم: «نمیدونم! هنوز نمیدونم... اما یه روز میفهمم... راستی کی برنامه تنفس داریم؟
@patogh_ketab_ardakan
روایتی از حاشیههای دیدار #خانواده_های_شهدا با #رهبر_انقلاب
خانهات شهیدآباد است!
#محمد_رسول_ملاحسنی
نویسندهی کتاب #یادت_باشد
.
...سکوت، مثل نور آفتاب دلانگیز پاییزی، همهجای حسینیه پهن شد. جمعیت، همراه آقا نشستند و قاری قرآن شروع کرد به تلاوت؛ از شهدا میخواند برای دل پدر و مادرها. آقا هم زیر لب آیات را زمزمه میکرد و با نگاهش به همه خوشامد میگفت؛ حتی به همان پسرهایی که روبهروی جایگاه، از دور دست تکان میدادند؛ آقا حواسش به همه بود...
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=41140
@patogh_ketab_ardakan