eitaa logo
کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار
2.8هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
19 فایل
کانال نَحنُ عمار در راستای فرمایشات امام خامنه ای در خصوص لزوم و اهمیتِ جهاد تبیین تشکیل گردیده است با انتشارِ مطالب در این جهاد با ما‌ همراه باشید @NaebeMola313 ~~~~🌺🌺🌺~~~~ https://eitaa.com/joinchat/1479999679C6cab556b2b
مشاهده در ایتا
دانلود
15.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برافراشتن پرچم فلسطین بر فراز قله‌های بوسنی و هرزگوین، بلغارستان و مونته‌نگرو توسط حامیان فلسطین کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار👇 ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه شعر طنز زیبایی😂😂 کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار👇 ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی مردم غزه از شنیدن خبر آتش بس کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
🔴کانال 13 رژیم صهیونیستی: احتمالا سه شنبه عصر آتش بس اعلام شود کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پاسخ قالیباف به کوچک زاده: تا آخر پای مواضع انقلاب ایستاده‌ایم کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار👇 ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار
#ماندلای ایران قسمت صد و بیست و سه: نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. ********** آرزو می‌کردم که ای‌ک
قسمت صد و بیست و چهار: وارد محوطه شدیم. ************ گفت ورود شما ممنوع است،همین‌جا بمانید. اگر نخست‌وزیر شناخت و اجازه داد می‌توانید وارد ساختمان بشوید. چندنفر از نیروهای کمیته‌ی انقلاب اسلامی در را بسته بودند. در گوشه‌ای ایستادم و منتظر شدم. یک ساعتی معطل بودم. فکرهای بدی به ذهنم هجوم می‌آورد. می‌گفتم حالا دیگر مهندس بازرگان نخست‌وزیر است و قطعا به من محل نخواهد گذاشت و اصلا چه ضرورتی دارد آدمی مثل مرا بپذیرد یا بخواهد کاری برایم انجام بدهد. ناامید شده بودم. به یکی از برادرهای پاسدار گفتم:(( فکر کنم این برادرمان یادشان رفته به نخست‌وزیر خبر بدهند که من آمده‌ام.)) خندید و گفت:(( برادر! نخست‌وزیر با اعضای کابینه و استاندار خوزستان مشغول مذاکره هستند،فکر نکنم فرصت کنند شما را هم ببینند.)) حق با آنها بود من توقع زیادی داشتم و مهندس نمی‌توانست جلسه مهم خودش را به‌خاطر من تعطیل کند. خداحافظی کردم و راه افتادم. هم ناراحت بودم و هم خودم را دلداری میدادم که به‌هرحال ممکن است آن برادری که رفته توی جلسه فراموش کرده به مهندس خبر بدهد که من آمده‌ام. در همین فکرها بودم که یک نفر صدایم کرد:(( لطف‌اللّه برگرد.)) برگشتم. خود مهندس بازرگان بود. باورم نمی‌شد،نخست‌وزیر ایران داشت مرا به اسم صدا می‌زد. برگشتم با سرعت به سمتم آمد و بغلم کرد. گفت:(( در زندان صبورتر بودی،کجا با این عجله؟)) نمی‌دانستم چه بگویم. زبانم بند آمده بود. گفتم:(( آقای مهندس! دلم برایتان تنگ شده بود.شنیدم که آمدید اهواز،آمدم خدمتتان فقط برای عرض ادب.مزاحم جلسات نباشم.)) گفت:(( قرار نبود از این حرف‌ها بزنی.این جلسات برای تو و امسال توست.اگر این جلسات نتوانند برای تو و امثال تو کاری بکنند به چه دردی می‌خورند؟! ما به چه درد می‌خوریم.بیا باهم برویم بالا.ببخشید دیر شد،جلسه مهمی بود.)) مرا با خودش بالا برد. احساس غرور می‌کردم. یک روستازاده در جلسه کابینه دولت انقلاب. همه کت و شلوار پوشیدند و کروات داشتند،اما لباس من مناسب نبود. مهندس بازرگان مرا به جمع وزرا معرفی کرد. تایپیست : کوثربانو کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
قسمت صد و بیست و پنج: مهندس بازرگان مرا به جمع وزرا معرفی کرد. ****************** ((دوست و برادرم لطف‌اللّه پیرمرادی.)) با همه دست دادم. اولین نفری که با او آشنا شدم وزیر امورخارجه ابراهیم یزدی بود. بعد مهندس مرا به آقایان رضا صدر،وزیر بازرگانی،احمد صدر حاج سید جوادی،وزیر دادگستری و علی‌اکبر معین‌فر،وزیر نفت معرفی کرد. کسان دیگری هم بودند که اسمشان یادم رفته. تیمسار مدنی استاندار خوزستان هم بود. پرسیدم:(( آقای مهندس! دکتر سحابی نیستند؟)) گفت:(( آقای دکتر مشاور دولت هستند،ولی در این سفر همراه ما نیامده‌اند.)) بعد بدون اینکه چیزی بگویم دست مرا گذاشت توی دست معین‌فر و گفت:(( لطف‌اللّه از نیروهای قدیمی انقلاب است.در زندان برازجان سری از هم سوا بودیم،هر کاری از دستت برمی‌آید کوتاهی نکن.)) معین‌فر مرد مودب و مهربانی بود،اما شباهتی به نیروهای انقلابی در او ندیدم. ریش و سیبیل نداشت. کت و شلوار شیکی پوشیده و کروات مشکی زده بود. دست مرا گرفت و کنار خودش نشاند. با خنده گفت:(( آقای نخست‌وزیر اهل سفارش و توصیه نیست،نمی‌دانم چه کاری کرده‌ای که این همه هوایت را دارد.)) گفتم:(( ایشان لطف دارند،من نه کاری برای ایشان انجام داده‌ام و نه می‌توانم کاری انجام بدهم.)) ((سواد دارید؟)) ((تصدیق ششم ابتدائی را دارم.)) ((برای کارمندی کافی نیست،اما برای کارگری خوب است.کار پشت میزی که نمیخواهی؟)) ((من بچه عشایرم آقا،اهل کار و سخت‌کوشی.هرکاری باشد انجام ‌میدهم.)) ((قبلا جایی کار کرده‌ای؟)) ((بله مهندس،در شرکت حفاری بیکر با آمریکایی‌ها کار کرده‌ام. آدم بی‌تجربه‌ای نیستم.)) منشی‌اش را صدا کرد،یک برگه‌ی آرمدار گرفت و توصیه‌نامه‌ای برای رئیس شرکت نفت خوزستان نوشت. نامه را توی پاکت گذاشت و به من سپرد و گفت:(( می‌گویم رئیس دفترتلفنی هماهنگ کند فردا شما خرمکوشک باشید.)) بعد شماره تلفن دفترش را داد و گفت که اگر در روند استخدام مشکلی برایت پیش آمد با دفترم تماس بگیر.از او تشکر کردم. تایپیست : کوثربانو کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
قسمت صد و بیست و شش: از او تشکر کردم. *************** باورم نمی‌شد من هم شرکت نفتی شده بودم. در پوست خودم نمی‌گنجیدم. گفتم:(( مهندس!فقط برای دیدنتان آمده‌ بودم.)) گفت:(( این حق توست،تو خیلی عذاب کشیدی.هروقت دلت خواست بیا،درِ دفتر نخست‌وزیری تا من هستم به‌روی شما باز است.)) او را به خانه دعوت کردم. خندید و گفت:(( الان که نمی‌شود.کلی کار هست که باید انجام بدهیم،اما قول می‌دهم اگر در سفرهای بعدی به استان فرصت شد حتما به دیدارت بیایم.)) از همه خداحافظی کردم. مهندس تا بیرون ساختمان مرا مشایعت کرد. دمِ در پرسید:(( یادم هست در دژ تنها آرزویی که داشتی دیدنِ امام بود.می‌خواهی وقت بگیرم به زیارت امام بروی؟)) گفتم:(( امام را دیده‌ام آقای مهندس‌)) تعجب کرد،پرسید:(( چطوری؟ آقای هاشمی به قولش عمل کرد؟)) گفتم:(( نه،شهریور امسال تهران بودم که شنیدم دوست خوبم حاج مهدی عراقی ترور شده است.رفتم قم در تشییع جنازه شرکت کردم.شب که خلوت بود به یاد روزهای خوبی که باهم در زندان برازجان داشتیم نشسته بودم سر قبر و گریه می‌کردم که دیدم امام و چند نفر دیگر آمدند.دستشان را بوسیدم.ایشان هم تفقدی فرمودند.خواستم خودم را معرفی کنم و از دوستی‌ام با آقای عراقی و نیروهای انقلابی بگویم.زبانم بند آمده بود. از قبر فاصله گرفتم. امام چند دقیقه‌ای روی قبر نشستند و بعد تشریف بردند. یادم افتاد به حرف‌های عسگراولادی درباره حاج مهدی عراقی و اهمیت شخصیتش. وقتی امام را روی قبرش دیدم حسادت کردم. آرزو کردم روزی امام من را هم به خوبی حاج مهدی بشناسد و اگر مُردم بیایند سَرِ قبرم.)) مهندس خندید و گفت:(( پس به آرزویت که دیدار امام بود،رسیدی؟)) گفتم:(( خدا را شکر.)) وقتی از پنج طبقه بیرون زدم،احساس غرور می‌کردم. شب را تا صبح بیدار بودم. اول صبح رفتم خرمکوشک. چون هماهنگ شده بود مشکلی در روند استخدامی به‌وجود نیامد. به عنوان کارگر شرکت خدمات حفاری نفت و گاز استخدام شدم. چند ماه بعد،در دی ماه ۱۳۵۸ شرکت خدمات حفاری نفت و گاز به شرکت ملی‌حفاری ایران تغییر نام یافت و من شدم کارگر شماره۳۳۸۵۳۸ و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی در چاه‌های نفت پازنان یک و دو در منطقه گچساران بهبهان مشغول به‌کار شدم. تایپیست : کوثربانو کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
قسمت صد و بیست و هفت: در منطقه گچساران بهبهان مشغول به‌کار شدم. ***************** اوایل کارم در شرکت خدمات حفاری نفت و گاز بود که خبر استعفای مهندس بازرگان و اختلافش با امام را شنیدم. با خودم عهد کردم که دیگر هیچ‌وقت به مهندس سر نزنم و از او سراغی نگیرم. او را خیلی دوست داشتم و کارم را هم مدیون او بودم،اما حاظر بودم از کار بی‌کار شوم،ولی مهندس از امام عذرخواهی کند و جزو یاران امام باقی بماند که متاسفانه نشد. ۱۵شهریور۱۳۵۹،برای یک هفته،به چاه‌های نفت دهلران مامور شدیم. اعتراض کردم،اما گفتند که این انتقال به‌خاطر کمبود نیرو و موقتی است و شما پس از پایان چهارده روز به خوزستان برمی‌گردید. قبول کردم. بچه‌ها را از اول به خدا و بعد به شهربانو سپردم و راهی منطقه دهلران شدم. فرزند سومم،خدیجه هم تازه متولد شده بود. به شهربانو دلداری دادم که راه دور نیست و به زودی برمی‌گردم. همسرم از این می‌ترسید که مبادا ماموریتم به دهلران دائمی شود. به او اطمینان دادم که موقتی است. بعد،از مادر و برادرهایم هم خداحافظی کردم و سفارش کردم هوای زن و فرزندانم را داشته باشند. بعد از یک سفر طولانی و خسته کننده،خودمان را به دفتر نیروی انسانی شهرستان دهلران معرفی کردیم و یک ساعت بعد عازم چاه شماره ۶ در منطقه دهلران شدیم. هوای آنجا هم گرم بود. بین راه کارگران از درگیری مرزی بین نیروهای ایران و عراق صحبت می‌کردند. لهجه‌شان طوری بود که زیاد متوجه‌شان نمی‌شدم چه می‌گویند،اما نگرانی در چهره‌شان پیدا بود. اهمیت ندادم. کار سنگین در چاه نفت،گرما و خستگی زیاد وقتی برای فکر کردن به مسائل دیگر نمی‌گذاشت. تنها دلخوشی‌ام غذای خوبی بود که از موسیان می‌رسید. فاصله چاه تا دهلران بیش از سی کیلومتر و تا مرز عراق کمتر از ده کیلومتر بود. از ۲۰شهریور به بعد صدای تیراندازی و انفجارهای پراکنده بیشتر شد. تایپیست : کوثربانو کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
🔰دورهمی بانوان انقلابی ✅گروه سیاسی عماریون گفتمان محور است و به مسائل سیاسی روز میپردازد و به شبهات و سئوالات در حد توان پاسخ داده میشود... ✅ از شما دعوت‌می شود به گروه سیاسی عماریون بپیوندید... ♨️گروه سیاسی عماریون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3092382450C2d7052bf99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ مقام معظم رهبری : 👇👇👇 جهاد تبیین یک فریضه است. ✅ هر آنچه از خبر و تحلیل سیاسی روز باید بدانید ، @KEYNOO ، کِینو با جهاد تبیین به شما می گوید. ✳️ کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار👇 ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗               @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝