eitaa logo
کانون‌فرهنگی‌مسجدحضرت‌حجت‌ابن‌الحسن العسکری(ع)کرسگان
363 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
64 فایل
کانون فرهنگی هنری حضرت حجت ابن الحسن العسکری (برادران) کانون فرهنگی هنری تخصصی شهید اصغر طاوسی (خواهران) ✅ کد شامد(مجوز) این کانال در سامانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ؛ ۱-۲-۸۷۰۵۶۴-۶۴-۰-۱
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای آمدنش می آید... ۱۰روزتا •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠اعمال شب و روز عرفه 🔹️همراه شبکه اطلاع رسانی مجموعه تاریخی فرهنگی و مذهبی تخت فولاد باشید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ♨️ آخرین فرصت است؛ برای شوره‌زار باران نخورده‌ی خشکی، که از تشنگی، ترک خورده است ... - عرفه؛ آخرین فرصت است! برای جبرانِ همه‌ی شکستگی‌ها! ● چرا آخرین فرصت؟ چطور، یک روز و جبران همه‌ی شکستگی‌ها؟ ‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅چرا خداوند در روز ، قبل از اهل عرفات به زائران امام حسین علیه‌السلام، توجه نموده و آنها را مورد اجابت قرار می‌دهد؟ ✅ویژه عرفه 🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای آمدنش می آید... ۹روزتا •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
1_408213475_5843885652881442629.pdf
1.82M
🌹 فایل فوق حاوی ساده‌ترین ترجمه دعای عرفه به صورت جمله‌جمله با طراحی گرافیکی زیبا است که با تلاش و تحقیق ویژه تولید شده ومخصوصا برای پخش از طریق مانیتور در مساجد مناسب است. التماس دعا •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸عید قربان آمده 🎉ای دوستان شادی کنید 🌼یادی از پیغمبر 🎉توحید و آزادی کنید 🌸او که در راه خدا 🎉از مال و فرزندش گذشت 🌼بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد 🎉نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد 🤍عید سعید قربان مبارک •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت 4⃣1⃣ ✅ فصل سوم .... از زن‌ها شنیدم پایگاه آماده‌باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی‌دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می‌‌زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می‌دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می‌گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه‌ی ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه‌های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب‌ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می‌زند: «یااللّه...یااللّه...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال‌پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می‌گیرد. انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه‌هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می‌کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه‌آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج‌آقا و شیرین جان سلام برسانید.» بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.» آن‌قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق‌های تودرتویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب‌کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. 🔰ادامه دارد....🔰 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• سروش 🆔 https://splus.ir/joingroup/ACN3IdiOR5j313N5dJ4vWA •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ایتا 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2724724871Cc176c3a374 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•