♦️قدیمیترین محکوم به اعدام جهان تبرئه شد!
خبرگزاری فرانسه:
🔹این پیرمرد ژاپنی در سال ۱۹۶۸ به اتهام قتل رئیس یک شرکت، همسر و دو فرزند نوجوان خانوادهای محکوم شد.
🔹ایوائو هاکامادا، که برای این شرکت به عنوان کارمند کار می کرد، به ظن قتل خانواده، آتش زدن خانه آنها و سرقت ۲۰۰۰۰۰ ین (۹۷۳ پوند) پول نقد دستگیر شد.
🔹او در طول ۴۶ سال انتظار اعدام خود بی گناه بود، هاکامادا طولانی ترین مدتی که یک زندانی در سراسر جهان در انتظار اعدام سپری کرده است.
🔹دادگاه اعلام کرد که اعترافات او تحت فشار و شکنجه انجام شده و شواهد علیه او ممکن است ساختگی باشد.
🔹هاکامادا پنجمین محکوم به اعدام در تاریخ پساجنگ ژاپن است که پس از بازبینی پرونده، بیگناه شناخته شده است.
#قصاص #محکوم
🌐
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
من زینبم! یه #دختر_روستایی که برعکس هم سن و سالام اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. شاگرد ممتاز کلاس بودم و همه تلاشمو میکردم که دانشگاه قبول بشم. روستامون دبیرستان نداشت و من و دوتا از هم روستاییام ۴سال تمام با پسر همسایمون که ماشین داشت هرصبح میرفتیم دبیرستان شهر و ظهر برمیگشتیم. با پدرم توافق کرده بود محصولاتش که برداشت شد یک دهمش رو به ایشون بده بعنوان کرایه ماشین. هرسال طبق قرار عمل میکرد تا اینکه سال اخر محصول زمین پدرم بیش از اندازه پربرکت شد و یک دهمش اندازه پول یه ماشین میشد تا کرایه ماشین. پدرم زد زیر حرفش و اندازه هرسال به راننده سهم داد ولی اون با قرادادی که پدرم پاشو امضا کرده بود تونست کل مبلغ درخواستی رو بگیره. همین باعث شد برادرم ازش کینه به دل بگیره. یروز باعصبانیت رفت سراغش و یه ساعت بعد خبر اومد باهم درگیر شدن و برادرم یه چاقو به #قلبش زده و اونم درجا تموم کرده. خونوادش سفت و سخت تقاضای #قصاص داشتن تااینکه با پادرمیونی ریش سفیدای روستا شرط گذاشتن که من با پسر کوچیکشون ازدواج کنم تا رضایت بدن.
روز عقد داماد به محض ورود به محضر با عصبانیت چادر سفیدو از سرم کشید و گفت ما عزاداریم چادر سیاه سرش کنید. بعد عقد با #چشمای_پرخون بهم نزدیک شد و در گوشم چیزی گفت که همونجا از حال رفتم بهم گفت که میخواد...😱😭👇
https://eitaa.com/joinchat/349241626C26d8f20839
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
من زینبم! یه #دختر_روستایی که برعکس هم سن و سالام اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. شاگرد ممتاز کلاس بودم و همه تلاشمو میکردم که دانشگاه قبول بشم. روستامون دبیرستان نداشت و من و دوتا از هم روستاییام ۴سال تمام با پسر همسایمون که ماشین داشت هرصبح میرفتیم دبیرستان شهر و ظهر برمیگشتیم. با پدرم توافق کرده بود محصولاتش که برداشت شد یک دهمش رو به ایشون بده بعنوان کرایه ماشین. هرسال طبق قرار عمل میکرد تا اینکه سال اخر محصول زمین پدرم بیش از اندازه پربرکت شد و یک دهمش اندازه پول یه ماشین میشد تا کرایه ماشین. پدرم زد زیر حرفش و اندازه هرسال به راننده سهم داد ولی اون با قرادادی که پدرم پاشو امضا کرده بود تونست کل مبلغ درخواستی رو بگیره. همین باعث شد برادرم ازش کینه به دل بگیره. یروز باعصبانیت رفت سراغش و یه ساعت بعد خبر اومد باهم درگیر شدن و برادرم یه چاقو به #قلبش زده و اونم درجا تموم کرده. خونوادش سفت و سخت تقاضای #قصاص داشتن تااینکه با پادرمیونی ریش سفیدای روستا شرط گذاشتن که من با پسر کوچیکشون ازدواج کنم تا رضایت بدن.
روز عقد داماد به محض ورود به محضر با عصبانیت چادر سفیدو از سرم کشید و گفت ما عزاداریم چادر سیاه سرش کنید. بعد عقد با #چشمای_پرخون بهم نزدیک شد و در گوشم چیزی گفت که همونجا از حال رفتم بهم گفت که میخواد...😱😭👇
https://eitaa.com/joinchat/349241626C26d8f20839