eitaa logo
📌اخبار فوری و مهم
12.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
9.9هزار ویدیو
43 فایل
این کانال به اخبار جنگ های آخرالزمانی سربازان جبهه حق با سربازان جبهه شیطانی می پردازد(انتشار مطالب، آزاد) تبلیغات با قیمت مناسب 🤩👇 https://eitaa.com/joinchat/4031513195Cc2c5e9c9df
مشاهده در ایتا
دانلود
تو گناه‌را ترک‌کن خدا تربیتت‌می‌کند شیخ رجبعلی خیاط (ره) می‌گـوید: در ایّام جوانی دختـری رعنا و زیبا از بستگان، دلبـاخته مَنْ شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلــی! خدا می‌تواند تو را خیلی امتحان ڪند، بیا یڪ بار تو خدا را امتحـان کن! و از این حرام آماده و لذّت‌بخش به‌خاطرخدا صرف نظر ڪن. سپس به خـداوند عــرضــہ داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو ترڪ می‌ڪنم، تو هم مرا برای‌خودت تربیت ڪن! آن‌گاه یوسف‌گونه پا به فرار می‌گذارد و نتیجه این ترڪ‌گناه، باز شدن دیدهٔ برزخی‌او می‌شود؛ به گونه‌ای که آنچه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود و برخی‌اسرار برای او ڪشــف می‌شــود. 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیــث، چاپ سوم، صفـحهٔ 79 ➮ @YekJoreMarefat
✣ 📃 پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی می‌کردند. هنگام خواب ، همسر پیـرمرد از او خواست تا شانـہ برای او بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حُزن‌آمیــز به همســرش ڪرد و گفت ڪہ نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و درتوانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیــرم. پیـــرزن لبخندی زد و سڪـوت ڪرد.. پیرمرد فـردای آنروز بعد از تمام شدن ڪارش به بازار رفت و ساعت‌خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید.. وقتی به‌خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید ڪـہ همسرش موهایش را کوتاه ڪرده است و بند سـاعت نو برای او گرفته است. مات و مبهوت اشک‌ریزان همدیگـر را نگاه می‌ڪردند. اشڪ‌هــایشان برای این نیست ڪـہ ڪارشان هــدر رفته است برای این بود که همدیگــر را به همــان انــدازه دوســت داشتند و هر کدام بە‌دنبال خشنودی دیگری بودند. ➫ @YekJoreMarefat
✣ 📃 💠 فریادرسیِ صلــوات در قبــر شیخی نقل نموده است : من همسایه‌ای داشتم که وفات نمود. او را خواب‌دیدم از او پرسیــدم : خــدا با تو چه ڪرد ؟ گفت : ای شیخ ! هـــول‌های بزرگ دیدم و رنج‌های عظیــم ڪشیدم. از آن جملـہ به وقت سـوال منکر و نکیر، زبان من از ڪار باز ماند. با خود می‌گفتم : واویلاه این عقوبت از کجا به‌من رسید؟ آخر من مسلمــان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دوفرشته با غضب ازمن جواب طلبیدند. ناگاه شخصـی نیڪو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حـایل شد و مرا تلقیـــن ڪرد تا جواب ایشان را به نحوِ خوب بدهم، از آن شخـص پرسیدم : تو کیستی خـدا تو را رحمت کند که من را از این غُصه خلاصــی دادی؟ گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبـر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده‌شده‌ام، و مامورم در هـر وقـت و هـر جـا ڪـہ درماندی به‌ فـــریادت برســـم. 📚 آثار و برڪات صلــوات ص۱۳۱ ➮ @YekJoreMarefat
✣ 📃 روزی ارباب لقمــان به او دستور داد در زمینــــش برای او ڪنجد بڪارد. ولــی او جــو ڪاشت. وقت درو، اربــاب گفـــت: چـــرا جو ڪاشتی؟ لقمـــان گفت: از خدا امید داشتم ڪـہ برای تو ڪنجد برویاند. اربابش گفت: مگر این ممکن است؟! لقمان گفت: تورا می‌بینم ڪه خدای متعال را نافرمانی‌می‌کنی و درحالی که از او امید بهشت داری! لذا گفتم شـــاید این هــم بشــود. آنگاه اربابش گـــریست و او را آزاد ساخت. دقت‌ڪنیم‌که‌درزندگی‌چه‌می‌کاریم@YekJoreMarefat
✣ 📃 به بهلول گفتند را توصیف کن گفت: اگر در زمینی که پُــــر از خار و خاشاک بود مجـبور به گذر شوید چه می ڪنید؟ گفتند: پیوسته هستیم و با احتــیاط راه می رویم تا خــود را حفـظ ڪنیم... 👌بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از کوچک و بزرگ پرهیز ڪنید و هــــیچ گناهی را ڪوچڪ مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از ڪوچڪ درست شـــده اند. 🔥 @YekJoreMarefat
✣ 📃 دعوا شده بود، آقا امیـرالمـومنیـن(ع) رسید. گفت: آقای قصـاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره. دوباره گفت به تو ربطـی نــداره دستشــو بــرد بالا، محڪم‌ زد توی صــورت ‌علــی(ع). آقا سرشو انداخت‌پایین‌رفت. مردم‌ریختن گفتــن فهمیــدی ڪیو زدی؟! گفــت: نه فضولی می‌ڪرد زدمش. گفتن: زدی تو گوشِ علی(ع)، خلیفه ی مسلمیـــن. ساتورو برداشــت دستـشو قطــع ڪرد، گفت:دستی‌که بخوره تو‌صورت‌علی(ع) دیگه مال‌مننیست... دستی ڪه بخوره تو صــورت امام زمــانم نباشه بهتره..... امام زمان(عج) فرمود: هر موقــع گنــاه می‌کنی یه سیلـی تو صورت من میزنی. واااای بر مــا......😭 📚بحـــــــارالانـــوار ج۴۱، ص۲۰۳-۲۰۴ 📚الخرائج‌والجرائح، ج۲، ص۷۵۸-۷۵۹ ➮ @YekJoreMarefat
✣ 📃 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ڪه ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖﻭﻣﺮﻏﺶ‌ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧـــﺮ ڪـــاﺭ! ﻣﯽﮔﻔـــﺖ: می‌خـــوﺍﻫــﻢ ﺧــﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤــﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑــﺎﻧﻢ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠــﻮ ﺭﺍ ڪـہ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣــﺮﻍ ﻏــﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧـــﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠــﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕـﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ... ﺯﻧــﺪﮔـــﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿـــﻦ ﺟــــﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ... ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧـﺪﮔــﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽڪﻨﯿـﻢ ﻭ ﻟﺤﻈـہﻫﺎﯼ ﺧـــﻮﺑــﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌـﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ڪـہ ﻣﺸڪﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.. کﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔـﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿــﻢ! ﻫﻤــﻪﯼ ﺧﻮﺷــﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣـﻮﺍﻟـہ ﻣﯽڪﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓـﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗـــﺮﺍﺭ ﺍﺳــﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ مشڪلی ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﻏـﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍینڪـہ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ڪرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿــﻦ مشڪﻼﺕ ﺍﺳﺖ. یڪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧــــﻮﺩﻣـــﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿـــﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿـﻢ یڪ ﻋﻤــــﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧــﺎلـــے ﺯﻧﺪﮔـــﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔـــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘـــﺎﺏ... ➮ @YekJoreMarefat
✣ 📃 را در كنار قبر پــدرش نشسته بود و در ڪنار او كه او هم در كنار قـــبر پــدرش بــود. ثروتمندزاده با فقـــير زاده مناظره مى ڪرد و مى گفت صندوق گـور پــــدرم سنگى است و نوشته روى است مقبره اش از سنگ مرمر فــرش شده و در ميان قــــبر خشت فيروزه به ڪار رفته است ولى قبــــر پدر تو از مقدارى خام و مشـــتى خاڪ درست شده اين ڪجا و آن ڪجا؟ 🔻فقــيرزاده در پاســــــخ گــفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد پدر من به رسيده اســت. ➫ @YekJoreMarefat
✣ 📃 💠 یکی از حکیمان بزرگ به دیدن یکی از دوستان خود رفت. 🔶 آن شخص پسر کوچکی داشت که با وجود کوچکی سن، خیلی هوشیار بود. 💠 حکیم به آن طفل فرمود: اگر به من بگویی خدا کجاست، 🍊 یک دانه پرتقال به تو خواهم داد. 🔷 پسر با کمال ادب و احترام جواب داد: ✅ من به شما دو دانه پرتقال میدهم اگر به من بگویید خدا کجا نیست. 💠 حکیم از این پاسخ و حاضرجوابی متعجب شد و او را مورد لطف خود قرار داد. 📔 دانستنی های تاریخی، ص ۳۹۸ ➮ @YekJoreMarefat