#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
با همه گرم میگرفت
و زود صمیمی میشد ...
جای خودش را توی دل بچه، #رزمنده ها جا کرده بود .👌
وقتی نبود جای خالی اش زیاد حس میشد .
انگار بچه ها گم کردهای داشتند
و بی تاب آمدنش بودند ...
خبر که میدادند #آقا_مهدی برگشته
دیگر کسی نمی ماند.
همه بدو میرفتند سمتش .
میدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند.
از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود.
گیر افتاده بود دست بچه ها !
مدام شعار میدادند: فرمانده آزاده ...
بالاخره یک جوری خودش را از چنگ و بال نیرو ها در میآورد.
مینشست گوشه ای
دور از چشم بقیه، با خودش زمزمه می کرد و اشک میریخت ...
خودش را سرزنش می کرد
و به نفسش تشر میزد که : #مهدی❗️
فکر نکنی کسی شدی که اینها این قدر خاطرت رو میخوان.
نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این #بسیجی هایی ...
و همینطور میگفت و اشک میریخت ...
#سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
╔═•__⚬🍃🕊🍃⚬__•══╗
@khadem_astan
╚══•__⚬🍃🕊🍃⚬__•═╝