#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
┄┅═══✼✼═══┅┄
سخن گفتن از #شهید_مظلوم_آیت_اللّه_دکتر_بهشتی چندان آسان نیست زیرا به مقدماتی نیاز دارد که از هرگونه زشتی و پلشتی دور باشد و نیز سرشت های پاک می توانند از این رشته های نورانی سخن گویند.
او #گوهر گرانبهایی بود که با شهادتش #درخشنده تر گردید اما این استحصال هزینه سنگینی داشت، زیرا #امام_خمینی(ره) فرمودند:
همچو موجود فعالی که مثل یک #ملت بود برای این ملت ما....
شهید بهشتی که #مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام بود.
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
دکتر بهشتی با وجود آن #صلابت، #ابهت و #متانتی که داشت، با اقشار گوناگون برخوردی #مؤدبانه، سرشار از احساس و عاطفه و همراه با روانشناسی اصیل و ژرف اسلامی، از خود بروز می داد، افرادی را که #فضیلت یا #خصلت ویژه ای داشتند، در جهت تقویت این خصال تشویق می نمود و اصولاً در شناسایی چهره های شایسته و کشف افراد لایق استعداد فوق العاده ای داشت.
محیط دوستانه اش آمیخته به #محبت، #صفا، #نشاط و #صداقت بود، ضمن اینکه #نظم، #دقت، #ظرافت، #صبوری، #خویشتن_داری و #پرکاری براین فضا حکمفرما بود.
#گشاده_رویی، #مهربانی، #محبت و #صمیمیت دکتر بهشتی زبانزد همه بود، #سعه_صدر بسیار داشت.
از جمله خصوصیات اخلاقی ایشان #صبر،#بردباری و تحمل ناروایی ها بود که ضد انقلاب و جریان هایی که نمی توانست #راستی، #درستی، #اخلاص و #معرفتش را برتابد و خفاش صفتانی که قادر نبودند این #نور معنوی را تحمل کنند.
#شهیدمظلوم_دکترسیدمحمدبهشتی
#عِنْدَرَبِّهِمْيُرْزَقُون
╔═•__●°•🌷•°●__•══╗
@khadem_astan
╚══•__●°•🌷•°●__•═╝
#خاطره #کرامت۱۴۵
#ارسالی_مخاطبین
#جا_موندن از #اربعين رو با تموم وجودم احساس ميكردم.
تازه باورم شده بود دوستاني كه جا موندن و همش كارشون گريه بود چهها ميكشيدن.
دو روز كارم شده بود گريه ....
همه ی شرايط برای رفتنم فراهم بود، حتی از چند ماه قبل، از عتبات برای زيارت اربعين دعوت شده بودم.
اما بهشون گفته بودم: بدون همسرم نميام. اونها هم پذيرفتن با همسرم عازم شم.
اما همسرم رضايت نميداد، منم بخاطر اينكه ناراحت نشه زياد پافشاري نكردم.
تا اينكه همسرم با دوستانش راهي كربلا شد...
من موندم و يه دنيا حسرت و غم و اندوه و ترديد كه تصميم درست كدوم بود .
رفتن به كربلا و ديدار معشوق؟ يا اطاعت از همسر؟
آزمايش خیلی سختي بود.
اما ياد حديث اماممحمدباقرعلیهالسلام میافتادم كه فرمودند: "براي زن هيچ شفيعي نزد پروردگارش به اندازه رضايت شوهرش سودمندتر نيست.''
اكثر مردم در اين مواقع ميگن كه حتما طلبيده نشدم!
اما راستش اين جمله رو نميتونم قبول كنم ، چون به قول حاج آقا قرائتي اهل بيت خاندان كرامات هستند و در خونشون به روي همه چه خوب چه بد بازه و همه رو همیشه ميطلبند .
فكر كردم پس حتما حكمتي داشته که راهی نشدم.
ساعت ۱۲ با دلي پر از غصه راهي حرم بي بي جان شدم تا بلكه كمي آرومتر شم. فكر كردم الان حرم پر از زائران پاكستانیه و خدمت به زوار اربعين هم ثواب داره.
همين كه چشمم به گنبد خانم افتاد دوباره اشك از چشام جاري شد و ياد حديث آقاامامصادقعلیهالسلام افتادم كه فرمودند : "خداوند حرمی داره که مکه است، براي پیامبراعظمﷺوآله هم حرمیست و اون مدینه است. و حرم امیرالمؤمنین علیه السلام کوفه است. و حرم ما اهل بیت نيز شهر قم است و ..."
گفتم پس اينجا هم كربلاست، وارد حرم بي بي جان شدم و با گريه و دلي شكسته گفتم السلام عليك یا ابا عبدالله......
حال عجيبي داشتم مدام بايد اشكهامو از دوستانم پنهان ميكردم ، حس طرد شدن و دوست نداشته شدن داشتم .
گفتم بي بي جان ازتون ميخوام حكمتش رو برام مشخص كنيد چرا با اين حال كه دعوت شده بودم اما نشد برم.
بي هدف تو حرم مي چرخيدم و زائرين رو راهنمايي ميكردم.
كمي زبان اردو رو از كانال ياد گرفته بودم، در صحن اقا امام رضا (ع) بودم كه پير زن پاكستاني رو ديدم اومد طرفم، گفت گم شدم.
ايشونم دست و پا شكسته فارسي بلد بود، خلاصه متوجه شدم مسافرخونه رو گم كرده، اصلا نميدونست كدوم خيابون بوده و تلفن همراهش هم تو مسافرخونه پيش دخترش جا مونده بود، گفت شماره كسي رو هم ندارم.
خيلي ناراحت شدم بهش گفتم همراه من بيا .....
اطراف ضريح مطهر رواقها .... بردمش بلكه يكي از همسفرانش رو پيدا كنه.
پير زن رنگش پريده بود گفت ضعف شديدي دارم دیگه توان راه رفتن نداشت مقداري خواركي همراه داشتم بهش دادم اول قبول نميكرد، اما بالاخره راضي شد و كناري نشست و مشغول خوردن شد.
به دفتر موضوع رو اطلاع دادم، یکدفعه دختر و يكي ديگر از همراهاشون ما رو ديدن ....
خداروشكر مشكل حل شد مادر رو تحويل دختر دادم.
فك كردم شايد حكمت نرفتم من همين خدمت به زوار بوده ...
خلاصه به سرشيف گفتم منو جايگزين يكي از همكارهايي كه نيست كنند. فقط مسيرم دوره و نميتونم تا ساعت هفت بمونم بايد قبل تاريكي برگردم خونه. پذيرفتن و منو فرستادن شبستان، قرينه محمديه ...
تصميم داشتم قبل از اذان برگردم خونه، اما راستش حرم شلوغ و نيروها كم بودن، دلم نيومد برم گفتم تا هفت مي مونم.
پنج دقیقه به پايان شيفت مونده بود دو نفر خانم پاكستاني منو صدا زدن، نشستم كنارشون خيلي متوجه نشدم چي ميگن فقط حس كردم مريضن و نياز به دكتر دارن با همين چند كلمه كه بلد بودم بردموشون فوريتهاي پزشكي، تصميم داشتم بعدش سريع برگردم خونه خيلي دير شده بود .
كمي صبر كردم ببينم خادمين فوريت پزشكي ميتونند باهاشون حرف بزنن ...
اما متاسفانه نميتونستن، بهم گفتن ازشون بپرسيد مشكلشون چيه ، چه مدت بيماره و .....
بسختي بهشون گفتم كه محل بيماري رو نشون بدن.
بنده خدا پاهاش پر از زخمهاي شديدي بود خونابه و چرك همه پاهاش رو گرفته بود .
دكتر فوريت خيلي سوال داشت كه متاسفانه من در اين حد بلد نبودم .
بخش بين الملل حرم نيز تعطيل شده بود. نميدونستم چكاركنم نه بلد بودم باهاشون دقيق حرف بزنم نه وجدانم قبول ميكرد رهاشون كنم .
خلاصه شماره استاد زبان اردو رو داشتم ، زنگ زدم ماجرا رو گفتم .
گوشي رو دادم خانم پاكستاني و بيماريش رو تشريح كرد .
بعد گوشي رو دادم خانم دكتر ......
متوجه شديم اين بنده خدا بيماري قند داره و يك هفته كه تو مسير بوده بر اثر گرما و عرق پاهاش سوخته و چون بيماري قند داشته زخم شده و تاول هاي متعدد و عميقي زده و متاسفانه تاولها تركيده و تبديل به زخمهاي بسيار عميق و شديد و چركيني شده بود .
دكتر فوريت گفت اين كار من نيست بايد برن درمانگاه و متخصص نشون بدن بايد چرك خشكن مصرف كنه پانسمان بشه و ...
( بخش اول )
مداحی ولایت3488342868.mp3
زمان:
حجم:
5.5M
اۍ باوفـا جامونـدم،
از کربـلا جامونـدم💔
🏴 السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللّٰهِ
به فدای تو و آن گنبد و گلدستهی تو ...
#عرض_ارادت
📎 برای دریافت فایل باکیفیت اینجا کلیک کنید
#اربعین
خادمان افتخاری
آستان مقدس حضرت فاطمهمعصومهسلاماللهعلیها
┅°•※🏴〇⃟🕊🚩※•°┅
➜ @khadem_astan
خادمان افتخاری حضرتفاطمهمعصومهسلاماللهعلیها
#خاطره #کرامت۱۴۵ #ارسالی_مخاطبین #جا_موندن از #اربعين رو با تموم وجودم احساس ميكردم. تازه باورم شده
ادامه #خاطره
.
.
بسختي تونستم ادرس درمانگاه رو بهشون بگم ، میخواستم زودتر برگردم خونه.
اما متاسفانه بلد نبودن و قرار بود كاروانشون بزودي بطرف كربلا حركت كنه ...
اصلا نميشد بيخيالشون شد چون عفونت همه بدن بنده خدا رو گرفته بود و جونش در خطر بود .
قيد همه چي رو زدم و تو اون شلوغي باهاشون بطرف درمانگاه راه افتادم ، گفتم: 'جوتي (كفشهاتون ) رو بپوشيد.' گفتن كفشهامون نيست پيش همراهامونه .
خلاصه با پاي برهنه بطرف درمانگاه راه افتاديم، خانم بيمار كه هيكل چاقي داشت بسختي راه ميومد. خيلي دلم سوخت و در دل به اينهمه عشق و اشتياقشون به كربلا غبطه ميخوردم..🥺
چطور اين بندگان خدا با اينهمه سختي و مسير طولاني كه بعضاً ۹ روز با اتوبوس بدون امكانات و غذاي درست و حسابي به ايران رسيدن و چطور بايد با اين بيماري مسير پياده روي اربعين رو ادامه ميدادند...
خلاصه رسيديم درمانگاه رفتم براشون نوبت گرفتم. دكتر وقتي معاينه كرد خيلي ناراحت شد اما هيچكدوم حرف همو نميفهميدن ، خيلي سخت بود .
دوباره زنگ زدم استاد و صدا رو گذاشتم رو بلندگو كه همه بشنوند. شرح دقيق بيماري، سابقه بيماري، داروهايي كه بخاطر بيماري قند تا بحال مصرف ميکرد و خيلي سوالهاي ديگه ...
اينجا بود كه با تموم وجود به اهميت يادگيري #زبان_اردو براي همه خادمين از دكتر و پرستار گرفته تا انتظامات و دربان و همه و همه پي بردم .
و اي كاش اين مشكل زبان اساسي حل مي شد .
خلاصه بعد از معاينه ، خانم دكتر شخصا همراهمون اومد بخش تزريقات و توصيههاي لازم رو براي شستشو و پاسمان زخمها به پرستار كرد و سفارش كرد كه حتما روش تخليه چرك و عفونتها رو ياد همراهش بده...
بنده خدا پول ايراني نداشتن همه پولشون روپيه بود و براي پرداخت هزينه ويزيت و داروها به مشكل بر خورديم. درمانگاه پولشون رو قبول نمیكرد. گفتن بايد برن صرافي و تبدیل كنن اما وقتی ديدن خادم همراهشونه موقتا داروها رو دادن...
اونوقت شب يه زن تنها كه اصلا نه جايي رو بلد بود و نه حد اقل فارسي رو ، مي بايست ميرفت صرافي. نميدونستم چكار كنم! همراه بيمار بمونم و دنبال گرفتن دارو و پانسمانش باشم و يا به صرافي برم .
متاسفانه خودمم خيلي پول نداشتم كه هزينه ها رو بدم، اخه ويزيت و داروها و تست قند خون و پاسمانش حداقل 100 تومني ميشد. البته پنهاني كه نبينن چند جا خودم حساب كردم .
دنبال چاره بودم كه بلطف حضرت يه خانم پاكستاني ديگه ما رو ديد اومد كمك، خداروشكر فارسي هم بلد بود .
همراه بيمار رو باهاش فرستادم صرافي سر خيابان چهارمردون، خودمم دنبال كارهاي مریض بودم.
خانم رو روي تخت خوابونديم و پرستار مشغول شستشو و پانسمان زخمها شد. من نمیديدم اما مدام پرستار میگفت 'چقدر اوضاع زخمهاش وخيمه'😣 ...
صحنه دلخراشي بود، مدام با خودم ميگفتم 'اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست'
( بخش اول )
( بخش دوم )