eitaa logo
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
4.3هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
55 فایل
کمیته برادران: @bisimchi67 کمیته خواهران: @Md654321 تبادل شبانه @bisimchi67 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است‌ کسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا و اِدعا را دفن کنند...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻شهیدی که رهبری شالش را برای تبرک گرفت 🔅 بچه‌های گردان علی‌اکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه‌ بگیرن 🔅 تو مراسم سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می‌کنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی می‌کنه. 🔅 موقع نماز وقتی حضرت آقا میان شروع کنن نماز رو، سیدجمال که قرار بود مکبر باشه شال سبزش و میندازه رو دوش آقا و میگه اینو می‌ذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه بشم. 🔅 نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا می‌فرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که سیدجمال قبول می‌کنه. 🔅 بعداً حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر می‌سپرن بیشتر هوای سیدجمال رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمنده‌ها باعث دلگرمی و قوت قلبه 🔅 اتفاقاً تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه، ولی تو شلوغی درگیری‌ها سید هم جلو میره و به آرزوی دیرینه‌اش میرسه و میشه مداح اهل‌ بیت ➕ به کانال کمیته خادمین شهدا البرز بپیوندید👇 🆔 @khademinalborz
🌟 🔻یکبـار وصیت کرد ، وقتی مـن را گذاشتید توی قبر ، یک مشت خاک بپاش به صورتم. پرسیدم، چرا؟ گفت، برای ایـنکه به خودم بیایم. ببینم دنیایـی که بهش دل بسته بودم و بخاطرش معصیت می‌ کردم یعنی همین... 🌷 📕 ستارگان خاکی https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f
توی آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام . من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم. ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام .... سردار خیبر 📕 ستارگان خاکی 💢کمیته مرکزی خادمین شهدا استان البرز 🔸https://eitaa.com/khademinalborz 🔹https://rubika.ir/khadem_koolebar
💌 برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود. رئیس انبار که او را نمی‌شناخت، مورد خطاب قرار داده بودش، که با ایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمی رود.🍃 او هم دست به کار شده بود و حسابی کمک کرده بود. 😊 بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود که سرباز کدام دسته است تا با فرمانده اش صحبت کند و او را به انبار منتقل کند.🍃 و او حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود...✨ ✍🏻به روایت همرزم 🌷 💢کمیته مرکزی خادمین شهدا استان البرز💠 https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f
🔰 📍 لباس پاره شده.... 🔻لباسش پاره شده بود. سوزن را نخ کرد و نشست به وصله زدن. گفتم بابا ناسلامتی تو رئیس ستاد لشکری، این طرف و اون طرف جلسه میری، خوب نیست لباست وصله پینه ای باشه. سرش را تکان داد و گفت بزرگان دینمون وقتی که لباسشون پاره میشد، وصله می‌کردند و میپوشیدن، یعنی شما میگی من از اون بزرگوارها بالاترم؟! 🌷 شهید اسماعیل صادقی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f
عباس میگفت ما یه دیدن داریم، یه نگاه کردن. من توی خیابون شاید ببینم، ولی نگاه نمی‌کنم! ✍🏻 نقل‌ شده از همسر شهید + شادی روح شهید عباس بابایی صلوات @khadem_koolebar
🌷 📍خونم و جانم فدای 🌟به نام منتقم فاطمه . خواهر عزیز …. سخن بسیار است و فحوای همه یکی؛ پوشش و حجاب. خونم را فدایت کردم، جانم را به خاطر حجاب فدایت کردم و قبل از من هم هزاران شهید به خاطر حجاب جانشان را فدا کردند . پوشش ما پوشش فاطمه زهراست و به خدا سوگند که این گنجینه ماست. قلب صاحب الزمان را با لباست جریحه دار نگردان. مولایمان فاطمه سلام‌الله‌علیها به خاطر حجابش به شهادت رسید. 💌فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم @khadem_koolebar
خودش چیزی نمیگفت. تودار تر از این حرفا بود پورجعفری فهمید مشکل مالی دارد،بی سروصدا🤭 با سردار قآنی مطرح کرد؛او هم به معاون مالی نامه داد یکی از ماموریتهای سردار را به حسابش بریزند🙃 وقتی فهمید اول پول را برگرداند،بعد هرسه را توبیخ کرد😞 حتی برای یک ماموریت خارج کشور ریالی نگرفته بود...🙂✨ @khadem_koolebar
. . 🥀🖤 آخرین عکس، آخرین نامه، آخرین سفر تا آخر دنیا یک ماه قبل از شهادتش مشهد رفته بودیم. عکسی از خودش گرفت و گفت این را وقتی شهید شدم روی اعلامیه و مزارم بزنید. ناراحت شدم و با دعوا گفتم: «دیگه از این حرفا نزنی من طاقت ندارم.» گفت:«شهادت من نزدیکه، همه می‌گن نورانی شدی!» همون عکس شد عکس شهادتش و آخرین نامه‌ای که 10 دقیقه قبل از شهادت برام نوشته بود، همراه پیکرش برگشت و من هنوز رفتنش را باور نکرده‌ام... @khadem_koolebar
. . 🌱🤍 خطبه عقد نادر را امام خميني(ره) خونده بود . نادر از امام خواسته بود كه برايش دعا كند امام گفته بود چه دعايي كنم؟ نادر در پاسخ ايشان گفته بود : دعاي شهادت دعا كنيد شهيد بشم ....(: آخرين باري كه مي‌خواست به جبهه بره اومد مغازه تا از من خداحافظي كند. همسرش بعد از مدت‌ها باردار شده بود. خانواده‌اش را به من سپرد. شادي و شعف خاصي در وجودش مي‌ديدم. كاملاً مشهود بود كه اين رفتن با رفتن‌هاي قبلش فرق داره🥺🍃 فرزند نادر پنج ماه بعد از شهادت پدرش به دنيا اومد...💔 شهادتش هم همون‌جوری رقم خورد كه خودش خواسته بود 👌😔 در جريان شناسايي منطقه عملياتي قصرشيرين نادر و دو نفر از دوستانش به نام‌هاي چالاك و بيگلر راهي قصرشيرين شده بودن روز‌ها استراحت مي‌كردند و شب‌ها راه مي‌افتادند. نادر در آخرين روز وصيتنامه‌اش را به چالاك يكي از همرزمانش مي‌دده . ايشان متعجب سؤال مي‌كند: چرا من؟ نادر مي‌گويد:از ميان ما سه نفر تو برمي‌گردي😳💔 اين وصيتنامه و نقشه منطقه است، پيش تو بماند. بعد شروع به پاكسازي ميدان مين مي‌كنند. در مسير بازگشت يكي از مين‌ها در مسير فرعي منفجر مي‌شه، با انفجار مين اول، نادر پرتاپ مي‌شود و روي مين دوم كه مي‌افته به شهادت مي‌رسد💔🥺📿 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
بسیجی یعنی ؛ انجام وظیفه کنی که نتیجه اش،بشه شهادت ...🕊️ #سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... ✋💔 #صبحتون_شهدایی
🌸🥀 با اینکه سن و سالش کم بود، اما عشق شهادت داشت 🥰 دل بندِ دنیا زندگی نبود. هنوز دانش‌آموز بود، اما وقتی به صفحات کتاب درسیش نگاه می‌کردی، بعضی صفحه ها باخط دوست داشتنیش نوشته بود: وحیدجان، شهادتت مبارک ! وحید باید شهید شود🙃 وحید، اولین فرزند خانواده بود و کمک حالِ مادر مهربونش. پدرش هر کاری که بهش می سپرد یا مادرش ازش می‌خواست، بی‌دریغ انجام می‌داد شانه خالی نمی‌کرد. نوجوان که شد، مرد بار اومد و با رفتار مردانه و خلق و خوی خوب، به بزرگترها درس اخلاق داد.🌱 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
از مادر شهید مصیب نجفی شنیده بودم که می‌گفت : کودکی پسرم مصیب با تلاوت هر روزه قرآن و خواندن نما
🍂♥️ برادر شهید عنوان می‌کند: وقت بازگشت، شخصی پوشه‌ای را نشانمان داد و گفت: «داخل این پوشه را هم ببینید، شاید به نشانه‌ای برسید!» در آن پوشه دیده‌ها و شنیده‎های رزمندگانی که از عملیات والفجر یک برگشته بودند، ثبت شده بود. من همانطور که داشتم برگه‌ها را ورق می‌زدم، دیدم رزمنده‌ای به اسم «علی اکبر ابراهیمی» که گویا پاسدار وظیفه بود و بعد‌ها هم به شهادت رسید، در ثبت خاطرات خود نوشته: «من دیدم کامبیز (مصیب) نجفی به شهادت رسید...» پرویز نجفی ادامه می‌دهد: او حتی کروکی منطقه و کانال محل شهادت مصیب را نیز مشخص کرده‌بود. ما آن برگه را به سپاه کرج بردیم. سپاه هم نامه‌ای را به آن ضمیمه کرد و به بنیاد شهید کرج فرستاد. بنیاد هم اعلام کرد که برادرم شهید است. @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
شهادت فقط در جبهه های جنگ نیست؛ اگر انسان برای خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد ، شهید است. #
🦋🌱 مهربون و آروم بود. دیگران رو مثل آهن‌ربا جذب می‌کرد دوستان زیادی رو دور خودش جمع کرده بود. باهوش بود استعدادش عالی؛ تا جایی که به گفتۀ مادر، لای کتاب و دفترش رو باز نمی‌کرد سر کلاس درس می‌فهمید یاد میگرفت. منظم بود و وقت‌شناس. درس‌خون، زرنگ، فعال و معتقد به انجام واجبات و ترک محرمات بود تازه‌‌جوان بود که با شروع جنگ تحمیلی به جای گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه، پا در عرصۀ جهاد و مقاومت گذاشت. می‌گفت: «می‌خواهم بروم از مملکتم دفاع کنم!»😊 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
🖤🍂 پدرش می‌گوید: به ما خبر دادند محمد رضا به شهادت رسیده، اما جنازه اش پیدانشده است. خودم به منطقه
🌑🌺 یکی ازهم رزمانش می گه: یک بار در جبهه وقتی با شهید محمدرضا خواستیم چند مجروح را به پشت جبهه برسانیم ، یکی از بچه های رزمنده گفت :((مگر نمی‌بینید مثل باران خمپاره می بارد؟!بهتر است به جلو نرویم !)) اما محمدرضا در پاسخ اوگفت:((این گلوله ها مثل توپ فوتبال است . ما نباید از این ها ترس داشته باشیم ، باید برای نجات برادران مان ، از جان مایه بگذاریم . این کار برای رضای خداست ومانعی ندارد!)). 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
لازم ‌نیست حتما به ‌دنبال‌شهادت ‌باشیم، عمل ‌به وظیفه ، اثرات ‌وضعی‌ دارد که ممکن‌ است‌ منجر به‌ ش
🕊🌹 تو خط پدافندی فاو بودیم. بین ما و خط مقابل ما که گردان زرهی دشمن بود، آب بود. برای همین اونها نمی تونستند جلو بیان. بچه ها چند جایگاه برای توپ ۱۰۶درست کرده بودن و به دشمن اجازه استراحت نمی دادن. هر وقت خط کمی آروم می شد، با شلیک توپ ۱۰۶ آرامش رو از دشمن می گرفتن. یه روز صبح؛ بچه ها چندین بار بالای سکوی آتش رفتن و چندین گلوله به سمتشون شلیک کردند. دشمن هم منتظر تلافی بود و یک ساعت، بی وقفه آتش می ریخت، جوری که بعضی از جاهای خاکریز کوتاه شده بود. من تو سنگر نشسته بودم که پیکی از گروهان اومد و گفت: به بچه هات بگو که اون قسمتی از خاکریز که کوتاه شده رو درست کنند. گفتم: الان اگر بچه ها برن دچار مشکل میشن. پیک رفت و دوباره برگشت. گفت: گفتند یک ساعت دیگه ماشین غذا میاد و چون اونجا کاملا تو دید دشمنه، براشون مشکل درست میشه. اون زمان، مسعود حسنی پیک من بود. بهش گفتم: آقا مسعود! من محدوده ای که خاکریز کوتاه شده رو نگاه کردم، حول و حوش سنگر برادرا: نجفی، برزو و بیات است. برو و بگو دستور از گردان اومده که قسمتی رو که پایین اومده، با گونی خاک، درست کنید. پیک رفت و دستور رو به بچه ها داد. اونا اول گفته بودند باشه شب این کار رو می کنیم، ولی وقتی قضیه تردد ماشین غذا و بچه هاروا فهمیده بودن، همون موقع شروع به کار کردند. فقط گفته بودند که اطلاع بدهید که وسیله کم داریم. خودم راه افتادم به تدارکات رفتم تا برای بچه ها وسیله جور کنم. چند کیسه گونی به همراه بیل گرفتم به طرف سنگرشون، راه افتادم. 10 متر مونده بود برسم بهشون که یک خمپاره 60 اومد درست خورد وسط سه نفرشان… سریع خودم رو رسوندم. حاج علی برزو از ناحیه پا و کمر مجروح شده بود. بیات هم کمر و دست و گلویش ترکش خورده بود. برادر نجفی چون در حالت نشسته بود، فقط دچار موج سطحی شده بود. سریع بچه های امدادگر خودشون رو رسوندند و اونارو به عقبه بهداری بردند. بعدش خبر اومد که «بیات» شهید شد و «حاج علی برزو» هم جانباز. دلم سوخت. بیات؛ بچه مردآباد کرج بود و قرار بود این بار بعد از برگشت از منطقه، ازدواج کند.🥺 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
انسان با شهادت،به کمال انسانیت می‌رسد...🥀🕊️ #سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت
✨💫 جهانگیر خصوصیات اخلاقی و اجتماعی خیلی خوب بالایی داشت. با اینكه درآمد ناچیزی داشت از كمك مساعدت نسبت به پدر و مادر و نیازمندان و بخصوص به جبهه ها دریغ‌‌ نمی‌كرد. از روحیه مذهبی بالایی برخوردار بود. و عشق و علاقه خاصی به خانواده عصمت و طهارت داشت و همیشه جهت شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات و در سوگواری شهدا و حضرت اباعبدالله الحسین (ع) پیش قدم بود.🙂🍂 @khadem_koolebar
📜 داشت رو زمین با انگشت یه چیزی می‌نوشت؛ رفتن جلو نگاه کردن دیدن چندین متر هی پشتِ هم نوشته حسین . حسین . حسین . جوری که انگشتش زخم شده گفتن چیکار می‌کنی حاجی؟! گفت: «چون میسر نیست بر من کامِ او عشق بازی می‌کنم با نامِ او . . .» _شهیدمجید‌پازوکـی 🏴 سَنگَـــــرِرسانه🪖 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند ...🕊️ #سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... ✋💔 #شهید_رضا_پناهی #حب_الحسین_یج
🌸💗 مادر شهید: قبل از اعزام آخر رضا، يك نوار كهنه از يكي از همسايه ها گرفتم، رضا اومد گفت: مامان! میشه شما چند لحظه بريد بيرون. گفتم باشه. من اومدم بيرون گفتم بزار اين بچه راحت باشه هر صحبتي داره، تو دلش هر چي هست بگه. اومدم بيرون رضا شروع كرد به صحبت كردن و نوار كاست را پر كرد. وقتي صحبت هاشو رو كاست آورد، برگشت به من گفت:مامان! اين نوار را از من ميگيري به صورت امانت، نگه ميداري مبادا روي ضبط بياري. اگر روزي توفيق شهادت را پيدا كردم، بعد از شهادتم ميتونيد بياريد روي ضبط و گرنه اصلا روي ضبط نمياريد🌱 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با ت
💜🌈 راوی: پدر شهید یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا می‌کند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گویم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روز‌ها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کند؟» محمد گفت «بابا نمی‌دانی با پول‌توجیبی که بهش می‌دهی چه می‌کند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه می‌کند؟» جواب داد «با آن‌ها دفتر و مداد می‌خرد و می‌دهد به بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند😊 @khadem_koolebar
🌸✨ ما 13 خواهر و برادر بودیم. حمید بچه یازدهم بود. ولی از همون دوران کودکی درس خدا‌شناسی را آموخته بود و انجام عباداتی مثل نماز و روزه را به همه برادرش توصیه می‌کرد. تو دوران دبیرستان مظلومیت و سادگی خاصی داشت و برای همه دلسوزی می‌کرد. مادرم این را فهمیده بود و می‌گفت حمید با بقیه فرزندانم فرق می‌کند🙃 @khadem_koolebar
❄️🌸 خیلی به جبهه وجنگ علاقه داشت خیلی بچه نماز خوان و قرآن خوانی بود با شهید رجایی عكس هم گرفته بود وپنج روز بعد ازشهید رجایی ایشان به شهادت رسید.  خاطره ای كه دارم این است من چون خیلی بچه بودم 7سالم بود من را بغل می كرد وپرت می كرد رو هوا بعد به من می گفت باید نمازت را بخوانی وقرآن بخوانی در صورتی كه من از اول نماز و قرآن خواندن را دوست داشتم حتی سر نماز هایش همیشه من پیشش می نشستم.  من چند بار كه تا حالا خوابش را دیدم به من می گوید كه من زنده هستم شهید نشدم. آخرین باری كه ایشان می خواستند بروند جبهه از ما خداحافظی كردند گفتند من این دفعه كه می روم دیگر برنمی گردم مثل این كه به خودش الهام شده بود كه می خواهد به شهادت برسد😇   @khadem_koolebar
🔸 قرار بود شهید آیت الله خطبه عقد ما را جاری کند. قبل از شروع مراسم، على آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند. نگاهش کردم و گفتم چه آرزویی داری؟ درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من شهادت بخواهید. از این کلام او تنم لرزید. چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود. 🔹سعی کردم طفره بروم اما على مرا قسم داد و به ناچار قبول جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای على طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به على دوختم، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند. ✍ راوی: همسرشهیدتجلایے @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
بسیجی یعنی ؛ انجام وظیفه کنی که نتیجه اش،بشه شهادت ...🕊️ #سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... ✋💔 #شهید_بهرام_رض
✨🌱 پدرش می گوید: بهرام سرباز بود، اما همه کارهایش بسیجی‌وار بود و خلوص نیت داشت. زمانی که کودک بود در کار کشاورزی خیلی به من کمک می کرد. اگر اسم امام خمینی (ره) می‌آمد، صلوات‌هایش پی‎در‎پی بود. با مردم رفتار خوبی داشت و از هر لحاظ نمونه بود🥰 @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
از همه میخواهم که تا آخرین قطره خون به شهداء و ولی فقیه وفادار  باشند. #عکس_نوشته #شهید_علیرضا_قبا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 برادر شهیدمی گوید: آخرین باری که می‌خواست برود بیست و یکم بهمن ماه 1395، بود، قبل از رفتن، خون اهدا کرده بود. زمانی که به منزل آمد، مادر گفت: چه زیبا شدی! چهره ات نوربالا می‌زند! چه خبره؟ گفت: «فردا باید بروم.» آن زمان مهدی نعمایی‌عالی شهید شده بود و به علی‌رضا گفته بودند که به وجودت نیاز است و باید برگردی. مادربه او گوشزد کرد؛ این بار بروی که ان‌شالله برگشتی، باید ازدواج کنی. گفت: شما در چه فکری و من در چه فکری! من می‌خواهم بروم از حرم خانم زینب(س) دفاع کنم... او در ادامه صحبت‌هایش گفت: فرصت زیاد است. کسی را که من می‌خواهم پیدا نمی شود؛ کسی با شرایط کاری ما کنار نمی آید. علی‌رضا مثل همیشه با بدرقه مادرو از زیر قران رد شد و رفت. به دوستانش گفته بود؛ «من هر وقت حرم حضرت زینب می‌روم، نمی‌توانم از حرم حضرت زینب(س) دل بکنم و هر زمانی هم که به ایران می روم دل کندن از مادرم سخت است. @khadem_koolebar
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
شهادت بهترین گزینه برای رسیدن به خداست..:) 🥀 #سلام‌بـــَر‌شُهَـدآ... ✋💔 #شهید_رضا_ایزدیار #حب_ال
🦋🌱 ایشان بر سر مسائل اخلاقی و مذهبی دینش پافشاری خاصی داشتند از واجبات نماز اول وقت و امربه معروف و نهی از منکر تا انجام مستحبات، هنوز صدای گریه های نیمه شب او و العفوگفتنشان در خانه مان به گوش میرسد. رزق و روزی حلال را در مالش رعایت میکرد ، رضا اطاعت و احترام به پدر و مادرشان را بی چون و چرا عمل می کرد ، برای دیگران ارزش و احترامی خاصی قائل بودندکه حتی ایشان با سمتی که داشتند (فرمانده پدافند سپاه قدس) با نیروهای زیر دستشان برخورد صمیمی و پدرانه ایی داشتندکه آنها به او، مانند پدری دلسوز احترام میگذاشتند. بسیار خوشرو و اهل سفر بودند، سعی میکردند در طول سفر لحظات و خاطرات شیرینی را برایمان رقم بزنند. ساده زیست و ساده پوش بودند وشیفته زرق و برق دنیا نبود 😇 @khadem_koolebar