eitaa logo
🍀کُمیٖتـــــه‌خـٰادِمیٖن‌ِشـُـهدٰا✨
4.3هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
55 فایل
کمیته برادران: @bisimchi67 کمیته خواهران: @Md654321 تبادل شبانه @bisimchi67 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است‌ کسانی میتوانند هم مسیر باشند که اَدا و اِدعا را دفن کنند...
مشاهده در ایتا
دانلود
دم دمای اذان مغرب بود قصد نماز جماعت در حرم مطهر کردیم راه افتادیم و رسیدیم همونجایی که دیگه ماشینی رد نمیشه و جزء محدوده حرم محسوب میشه شاید چون نزدیک ترین خیابون به حرم مطهر هست باید نمود و نگه داشت و پیش رفت..! خلاصه این مسیر رو دوست دارم حال قشنگی داره بوی زائر بودن از اینجا بیشتر حس میشه و من همیشه تا رسیدن به درب ورودی حرم به آدم های مسیر و مغازه های اطراف (به اصطلاح دمِ حرمی ها) نگاهی میندازم.. پرچم..مهر..تسبیح و عطر نجفی😅 بین مسیر، کنار آبمیوه فروشی یه ویلچری بود که شده بود پیرمرد ناتوانی تا همقدم زائر حرم باشه... پیرمرد اما...! (کاش برای رمق دست های زحمت کش و ناتوان هم ویلچری بود!!!) پیرمرد با نگاه خیره‌ای، لیوان آبمیوه رو به دست گرفته بود و فکر کنم فراموش کرده بود باید لب هاش رو لبه لیوان بذاره و لیوان رو کمی بالا بگیره و نوش جان کنه!... چند قدمی کنارتر حاج آقایی در کسوت روحانیت و عمامه سیاه و هندزفری به گوش.. بله... عصای دست پدر! و ما ادرئک ما عصای دست پدر!... طبق معمول ذهن بازیگوش و شیطون من که با رویت هر اتفاقی که با معادلاتش جور در نیاد یه پرونده درست میکنه؛ شروع کرد به چیدن هزار تا علامت⁉️ سوال که : چرا وقتی با پدر بیرون میاد همه گوش و حواسش نباید به پدر باشه؟! آخه هندزفری الان توی گوش چه میکنه؟! عه عه.. چرا لیوان رو از دست های خشک و بی رمق پدر نگرفته تا زانو بزنه کنار ویلچر و هم قدّ پدر و رخ به رخ اون بشه و از فرصت نگاه مهربانانه و با محبت پدر در این دنیا نهایت استفاده رو ببره و خوب دستمالی هم نزدیک دهان پیرمرد بگیره و لیوان رو به لب های بدون حرکت اون برسونه؟! فقط با یه آبمیوه خریدن شق القمر کرده؟!😏 کل این علامت سوال ها فقط دیدن یه شات 📸 از تصویر پیرمرد ناتوان🦽 و لیوان آبمیوه🧋 بود.. پسر (...و البته حالا مردی بود برای خودش!) که چند قدمی با پاهای چرخ دار پدر فاصله گرفته بود شروع کرد به احوالپرسی با هم نوع خودش و خوش و بِش و... بله گویا دوستشون رو دیدند.. در همین⌛ لحظه بود که من از کنار این صحنه رد میشدم و باز ذهن چموشم دست بردار سوال نبود و این‌ بار، آخرین سوالش رو با حالت طلبکارانه‌تری ازم پرسید که چرا موقع سلام و احوالپرسی به پدر اشاره‌ای نکرد تا حاج رفیق هم احوال حاج آقا رو بپرسن و سلامی به ایشون کنن؟! اگر پیرمرد توان سلام نداشت اون آقا که داشت! (بیچاره پیرمرد چقدر در حاشیه بود! ولی نقش اصلی داستان من و داستان زندگی پسر رو همین پیرمرد داشت) تمام شد...و من از این دقایقه چند ثانیه‌ایِ مسیر عبورم تا حرم گذشتم و برای پاسخ به همه سوالات ذهنم گفتم: دیدی چه پسری؟ پدر رو آوردن حرم زیارت و حالا هم براش آبمیوه گرفته بود.. احسنت به این !.. ولی خودمونیم😒 سوالای ذهنم هنوز جای تلنگر داشت و جوابم برام قانع کننده نبود.. اما.. بگذریم رفتیم حرم و نائب الزیاره همه...💚 @khadem_koolebar