eitaa logo
"خادمین سرزمین ملائک"
4.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
51 فایل
پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است(💚) اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست! ادمین @ya_mahdi65 اینستاگرام ما https://www.instagram.com/khadem_koolehbar
مشاهده در ایتا
دانلود
در این عالم تمنّایی ندارم تمنّایم تمنّای حسین است..💔 •○• @khadem_koolehbar
•|🌸|• رغائب جمع رغیبھ است؛ شبۍ کھ در آن عطاها و مواهبِـ فراوان به‌دست مۍآید. لیله الرغائبـ شبۍ است کھ میل بھ عبادت در آن بسیار است و خداوند عنایتـِ خاصۍ بھ بندگان خود دارد و خوب است بخواهیم هر آن‌چھ بندگانِ صالح بھ آن رغبت دارند بھ ما هم عنایت کنند. • • استاد فاطمـےنیا •○• @khadem_koolehbar
تو شب لیلة الرغائب آرزو میکنم.mp3
3.2M
🎧 میگیرم شاخه یاس و تو دستم و بو میکنم دوباره سمت کربلای آقا رو میکنم آرزومه سال دیگه شب لیلة الرغائب منم کربلا باشم 😔 ♥️
خدایا... چشم هامونو به اجابت‌ها روشن کن....🌱✨ •○• @khadem_koolehbar
خیال نکنیم اگر شاکی باشیم خدا بهتر مشکلات ما را می‌بیند!😉 •○• @khadem_koolehbar
خدایا ما ڪه از دریا بزرگتر نیستیم هروقت حال دلمون طوفانے شد خودت آرومش ڪن....❤️🌱 •○• @khadem_koolehbar
روزاے قشنگم میرسه هر سر بالایے💪🏻 يه سرازيرے هم داره😌 •○• @khadem_koolehbar
•|💫🌻|• خداوندا! مگر نه توحید اولین و برترین نعمت و موهبت به خلایق است!؟ مگر نه اینکه تو خود به رسم بنده نوازی، خلایقت را در کوره های بلا می‌گدازی، تا با الفبای توحید، آشنایشان سازی؟! اگر ره آورد امواج بی امان بلا، توحید توست، هزار خیر مقدم به هرچه درد و داغ و بلاست! خداوندا! پناه بر تو از جمود و تحجر، پناه بر تو از نفس مداری و دنیا پرستی، پناه بر تو از گناه آرایی و توجیه گری، پناه بر تو از آرزوهای حیوانی و آمال این جهان، پناه بر تو از لغزشهای ناگهانی، پناه بر تو از رسوایی آن جهان، پناه بر تو از سیاهدلی، سیاه اندیشی و سیاه بینی! اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فی ما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ .•° •○• @khadem_koolehbar
تــو‌قلبۍ‌ڪہ‌جــاۍ‌شھــٰادت‌نیست‌ قلب‌نیست‌قبــره🚶🏻‍♂! •○• @khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
خودساخته💪🏻 🌙شب، در خانه عبدالله، تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی‌توانم
خودساخته ۲ نمی‌خواستم آدرس او را گم کنم. تاجعلی گریه می‌کرد. صدا زد: «قاسم، رفيق...» ادامه حرفش را نشنیدم. ❓مجدد، پرس و جو شروع شد. حالا سه روز بود از صبح تا شب به هر در بازی سر می‌زدم. بعضی درها که یادم می‌رفت، چند بار سؤال می‌کردم. رسیدم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. یکی یکی سؤال کردم. اول قبول می‌کردند. بعد از یک ساعت رد می‌کردند! به آخر خیابان رسیدم. از پله‌های یک ساختمان بالا رفتم. صدای همهمه زیادی می‌آمد. بوی غذا آن‌چنان پیچیده بود که عن‌قريب(نزدیک) بود بیفتم. سینی‌های غذا روی دست یک مرد میان‌سال، تندتند جابه‌جا می‌شد، مرد چاقی پشت میز نشسته بود و پول می‌شمرد: یک دسته پول! محو تماشای پول‌ها بودم و شامه‌ام مست از بوی غذا. 🔺 مرد چاق نگاهی کرد. با قدری تندی سؤال کرد: «چه کار داری؟» با صدای زار گفتم: «آقا، کارگر نمی‌خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه‌ام گرفت. چهره مرد عوض شد. گفت: «بیا بالا.» از چند پله کوتاه آن بالا رفتم. با مهربانی نگاهم کرد. گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - فامیلی‌ت؟ - سلیمانی - مگه درس نمی‌خونی؟ - چرا آقا؛ ولی می‌خوام کار هم بکنم. 🔊 مرد صدا زد: «محمد، محمد، آمحمد.» مرد میان‌سالی آمد. گفت: بله، حاجی.» گفت: «یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد. اولین بار بود می‌دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلو خورشت سبزی می‌گویند. گفت: «بگذار جلوی این بچه.» 🍽️ طبع عشایری‌ام و مناعت‌طبع(عزت نفس) پدر و مادرم اجازه نمی‌داد این جوری غذا بخورم. گفتم: «نه، ببخشید. من سیرم.» درحالی که از گرسنگی و خستگی، نای حرکت نداشتم. حاجی که بعداً فهمیدم حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: «پسرم، بخور.» ظرف غذا را که تا ته خوردم و یک نوشابه پِپسی که در شهر دیده بودم راسر کشیدم. 🌺 حاج محمد گفت: «می‌تونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری. روزی پنج تومان به تو می‌دهم. اگر خوب کار کردی، حقوقت را اضافه می‌کنم.» برق از چشمانم پرید. از زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. ✉️ برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت✉️ (حاج‌قاسم سلیمانی) ••••🌸 @khadem_koolehbar