["ڪسےڪہاهݪ
دنیانیسٺ!
"فقطباشهادٺ
آروممےگیره....❤️]
•🌱✨•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
یہ شب صادق آهنگران اومده بود لشکر برای روضـــہ خوانے.
به روضہ اسرای کـــربلا کہ رسید،
سیـــــد دست منو گرفت کشید کنار.
شــــروع کرد از روضہ های کربلا و شام گـــفتن.
روضہ ای شده بود برای خودش..
بہ اینجا رسید کہ یکی از اطرافیان یــــزید جســــارت کرد و گفت؛
"من سکیـــــنہ را از شما خریـــــداری می کنم..." دیگه نتونست حـــــرف بزنہ،
سرش رو زد بہ دیوار و شروع کرد بہ هـــــای های گــــــریہ کردن.
شهید سید جواد حسینے🌱
•✨🕊•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
💭 خاطره ای از "شهیدحسن درویشی"
پدرش می گوید: من هر سال در شب بیست و یکم ماه رمضان یک گوسفند ذبح کرده و مجلسی را برپا می کنم. یک سال بیستم ماه رمضان ماشین نداشتم. دو ماشین داشتم ولی یکی به اهواز و دیگری به شهرک امام رفته بودند. در فکر بودم که گوسفند را چگونه به منزل بیاورم. در همین احوال حسن با ماشینی از جبهه آمد. من خدا را شکر کردم که مشکل حل شد. به حسن گفتم: می توانی یک کار برای من انجام دهی؟ یک گوسفند در خارکو است آن را بیاور که ذبح کنیم. گفت: با چه وسیله ای بروم؟ گفتم: با همین ماشین این ده کیلومتر را برو و گوسفند را بیاور. گفت: پدر این ماشین بیت المال است و من این کار را نمی کنم. گفتم: پول بنزین آن را می دهم و بیشتر هم میدهم. و خلاصه هر چه اصرار کردم نپذیرفت. گفت: شما می بینی که من هر وقت با ماشین سپاه به منزل می آیم، کارهای خود را با موتورسیکلت شخصی انجام می دهم نه با ماشین بیت المال۔
•💌🕊•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
گفت:
معشوق،
سر نمیخواهد؛
عاشق بی جگر نمیخواهد...!💔
•🌱🕊•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
شهید بهشتی:
گاهی اوقات خون هم کارساز نیست!
باید آبرو گذاشت...
••••✨💌
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
❗️اگـه خیلی تــلاش میــکنی
امـا کارِت پیش نمـیره...
⚠️شـاید بخاطرِ
نارضــایتیِ پدر و مادرتــِ
اگــه ازت راضی نباشن
به هــــر دری بـزنـی
بستـه میــشه!
•••••✨💌
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
💭 دعای فوق زیبای حضرتعلی(ع):
{اللهم اجعل نفسی اول کریمه تنتزعها من کرائمی ..}
خدایا چنان کن که از چیزهای ارزشمند زندگیم، جانم اولین چیزی باشد که از من میگیری.
••••💌✨
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
بسیج یک فرهنگ و یک گفتمان است.
🗣مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
•••🇮🇷❤️
#هفته_بسیج
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
4_5893399436029070053.mp3
2.53M
بعد از این صوت،
دلم خواست مثلِ بچهای که مامانشو وسط بازار گُم کرده بعد یهو پیداش میکنه و میپره تو بغلش؛ همین جوری بپرم تو بغلِ خدا :)♥️
+ گوش کنید و کِیف کنید
@chand_metri_khoda
"خادمین سرزمین ملائک"
2⃣1⃣قسمت دوازدهم: رفیق من می شوی؟ ... هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خود
3⃣1⃣قسمت سیزدهم: حبیب الله
گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم ... اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ...
آخرین روز رمضان هم تمام شد ... و صبر اندک من به آخر رسیده بود ... شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت ...
گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد ... و امشب، از اون شب ها بود ... اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... ۱۰ دقیقه بعد ... ۲۰ دقیقه بعد ...
و من همچنان غرق فکر ... شک ... و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ...
- مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ... حبیب الله شد ...
با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز ... حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده ... با کلمات خود قرآن ...
- خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو ...
پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ...
شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم ... و شیرینی تعارف می کردم که ...
چشمم گره خورد به عکسش ... نگاهش خیلی زنده بود ... کنار عکس نوشته بودن ...
- من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی ... و من عرفنی ...
هر کس که مرا طلب کند می یابد ... هر کس که مرا یافت می شناسد ... هر کس که مرا شناخت ... دوستم می دارد.. هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود ... هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ...
📿نماز شکر
ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ... چند بار خوندمش ... تا حفظ شدم ... عربی و فارسیش رو ...
دونه های درشت اشک ... از چشمم سرازیر شده بود ...
- چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران ... خدا جوابت رو داد... این جواب خدا بود ...
جعبه رو گذاشتم زمین ... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... حالم که بهتر شد از جا بلند شدم ... و سنگ مزار شهید رو بوسیدم ...
- ممنونم که واسطه جواب خدا شدی ...
اشک هام رو پاک کردم ... می خواستم مثل شهدا بشم ... می خواستم رفیق خدا بشم ... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد ... همون جا ... روی خاک ... کنار مزار شهید ... دو رکعت نماز شکر خوندم ...
وقتی برگشتم ... پدرم با عصبانیت زد توی سرم ...
- کدوم گوری بودی الاغ؟ ...
اولین بار بود که اصلا ناراحت نشدم ... دلم می خواست بهش بگم ... وسط بهشت ... اما فقط لبخند زدم ...
- ببخشید نگران شدید ...
این بار زد توی گوشم ...
- گمشو بشین توی ماشین ... عوض گریه و عذرخواهی می خنده ...
مادرم با ناراحتی رو کرد بهش ...
- حمید روز عیده ... روز عیدمون رو خراب نکن ... حداقل جلوی مردم نزنش ...
و پدرم عین همیشه ... شروع کرد به غرغر کردن ...
کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم ... گوشم سرخ شده بود و می سوخت ... اما دلم شاد بود ... از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم ... و آروم زیر لب گفتم ...
- تو امتحان خدایی ... و من خریدار محبت خدا ... هزار بارم بزنی ... باز به صورتت لبخند میزنم ...
#نسل_سوخته
به قلم شهید✍🏻 #سید_طـاها_ایمــانی
🗣میرزا اسماعیل دولابی:
آهنگرها یک گیره دارند و وقتی میخواهند روی یک تکه کار کنند، آنرا در گیره میگذارند؛
خدا هم همینطور است؛
اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلات میگذارد و بعد روی او کار میکند؛
گرفتاریها، نشانهی عشق خداوند است.
•|💌❤️|•
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar