#ارسالی_شما
سلام
من چندین ساله که شهیدی رو انتخاب کردم وداداشم شده
حاجت هام و دردو دل هام روو میبرم پیشش
شلمچه شهید شده
هرسال بعشق دیدنش راهی جنوب میشدم و ان شاالله امسال هم دعوتم کنه میرم
یسال ازقبل رفتن گفتم که میام شلمچه ببینمت، کلی صحبت کردم باهاش که دلم میخواد ببینمت ویاحتی نشونی که هستی و میشنوی صدامو
سفرشروع شدورفتیم یکی یکی مناطق طلاییه، نهرخین، هویزه... تارسیدشلمچه که اغلب دم غروب میبرن، شب شده بود ونمازمغرب رو شلمچه بودیم
بعدنمازگفتندجمع بشین که راوی میخوان روایت رو شروع کنن
کناریکی ازتانک های زنگ زده که توگل فرورفته بود جمع شدیم و یحلقه بزرگی رو تشکیل دادیم
من تمام حواسم به داداشم بود که کجاس الان، قرارمون کنار یادمان شلمچه بود
صداش میکردم و حرف میزدم زیرلب
راوی شروعکرد ازشهدایی که شلمچه باذکریازهرا س
شهید شدن و ریز ریز اشک میریخت
من هی باخودم میگفتم چراازعلی اصغرنمیگه چیزی، آخه اسم داداشم علی اصغره
گفتم چرانمیای ونمیخوای که ازنحوه شهادتت کلی دختروپسرکه اومدن بعشق شماها بفهمن، اگه واقعا هستی یکاری کن بیا وبزار ازتوبگه راوی
توهمون حین
یهو راوی گفت شهیدعلی اصغره...
تپش قلب گرفتم، انگاررفتم تویه وادی دیگه
شروع کرد علی اصغره... یکی ازلات های زمان خودش.... تعریف کردوتعریف کردتارسیدبه لحظه شهادتش
تاهمون موقع اشک راوی بندنمیومد
منم پابپای حرفهاش اشک ریختمو هق هق
تالحظه ای که میخواستیم بیایم ازشلمچه بیرون و وداع
حس جون کندن داشتم دوستداشتم همونجا پیشش بمونمو برنگردم
ازخوشحالی اینکه بوده، شنیده صدامو، ویاحتی کنارم بوده
زبونم بنداومده بود
الانکه دارم تایپ میکنم تمام لحظاتش عین فیلم گذشت ازذهنم
شهداهستن
میبینن
میشنون
وحاجت میدن
عندربهم یرزقونن
درسته داخل مزارمطهرش چیزی نبوده
اما
همون مزار مکان سبک شدن دلم ازدنیاست.
••••💌
#دلنوشته_شما
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
#ارسالی_شما
سلام شبتون بخیر، اجرتون باشهدا
من عید سال ۹۸ بامادرم رفتیم سفر راهیان نور اون سال بخاطر بارندگی بیشتر مناطق رو بسته بودن، خداروشکر روزیمون شد رفتیم شلمچه غروب بود رسیدیم هوا تاریک بود، شلمچه واقعا حاله غریبی داره خاکش بوی شهدا میده و آدم دلش میمونه اونجا واقعا، موقع برگشت خادم ها یه قسمتی رو مثل بین الحرمین درست کرده بودن و روضه میخوندن و مردم همه جمع شده بودن اونجا خیلی دلم شکست، کربلا نرفته بودم تا اون سال و دلم خیلی بیقرار شد و ب شهدا متوسل شدم و ازشون خواستم روزیم کنن تو بین الحرمین ارباب قدم بزارم و گذشت و بعداز ۳ ماه من رفتم کربلا و بهترین سفر عمرم شد، خاک شلمچه باخون شهدا یکی شده و واقعا کرببلایی میکنه دلهارو.
ان شا الله روزیمون بشه دوباره خیلی دلتنگیم....
•••••💌
#دلنوشته_شما
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar
#ارسالی_شما
.
#شلمچه گفتید و وسط دل مشغولی های روزمره، فکر خواب و روزمرگیبچه، شام و ظرف های نشسته اش، هوا و سرمای بدش، همسر و مشکلات زندگی ... بردینم به #بهشت ✨...
به یک خاطره دور؛ روزی که رها شدم و با مفاهیم جدیدی آشنا شدم ...
تو خانواده و محیط و زمونه ای بزرگ شدم که جهاد و جنگ و شهادت برام غریبه نبود اما وقتی پا در اون سفر گذاشتم فهمیدم چه چیزا که نمیدونستم! اولین بار بود کسی گفت برام دعا کنید و فهمیدم دعایش شهادت است!
حدود ۱۶ سال پیش از این بود و خبری از سوریه و داعش و شهید مدافع حرم نبود! خبری از فتنه داخلی و شهید مدافع وطن نبود!
پس این حرف و این آرزو و این دعا، خیلی برایم عجیب بود.
ولی این اولین بار نبود که دچار چنین سوالی میشوم و کمی بعد جوابش رو میگیرم
۱۵ سال قبل از آنهم تجربه کرده بودم... هنگامی که انتهای مجموعه روایت فتح ، آهنگران میگفت اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز راست.... و من آن کودکی ۷ ساله بودم که مبهوت میماندم چطور ممکن است؟! دو سه سال است جنگ تمام شده و دیگر کسی شهید نخواهد شد!
چه کودک بودم آن زمان! و نمیدانستم شهادت تنها جان دادن هنگام حمله دشمن به کشورت نیست... و دیگر هرگز چنین نخواهد بود چراکه دیگر هرگز دشمنی جرات رویایی با ایران رو نخواهد داشت ...
اما چیزی نگذشت که خبر دادن آن راوی برنامه دوست داشتنی من در شب های جمعه #شهید شده است!
عجب! پس باز هم میتوان شهید شد؟!
...
حالا سالها میگذشت و من دانشجو داخل کانال هایی قدم میزدم که تصویر مبهمی از آنها در خاطرم مانده، آن زمان گوشی دوربین دار نداشتم و هیچ عکسی از آن اولین #سفر_عشق ندارم
حافظه ضعیفی هم دارم و خاطره ها برایم مبهمند، تنها یک حس هست! چیزی که در آن منطقه و کل آن سفر جریان داشت مثل روحی که ما را در برگرفته بود و من نمیتوانم کلمات رو آنچنان در بند کشم که تغییرم رو پس از آن سفر بازگو کنم...
فقط آنکه پس از آن همیشه در جستجوی کسانی بودم که الگو و پیشانی حرکتشان ، آن میزبانان ناپیدای آن سفر باشن...
فقط آنکه نظرشان رو به خودم عمیقا حس میکردم و انگار جوشنی برتنم کردند که پس از آن بسیار حافظم بود و بعدها دستم رو گرفتن و در مسیری قرار دادند سراسر خیر....
امشب حس بهشتی ام رو یادم آوردید به رخم کشیدید که چه قول ها داده بودم! که چه هدفها داشتم! که چه ستاره هایی من را به این نقطه رساندند و همیشه راه نشانم دادند❤️
••••💌
#دلنوشته_شما
#کمیته_مرکزی_خادمین_شهدا
@khadem_koolehbar