eitaa logo
خادم الشهدا لارستان
646 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
418 ویدیو
28 فایل
🍃باید به خود جرعت داد🍃 شهید حسن باقری 📍جایی شبیه هیچ جا... ارتباط با مدیر کانال: @Khadem_shohada_amin 🌹کمیته خادمین شهدا لارستان🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
مجموعه خاطرات کوتاه ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۲۱ همه لباس نظامی داشتند، جز او. قاچاقی آمده بود. مسئول تداركات برايش لباس نظامی آورد. ¤¤¤ پاچه آن، نيم متر از پايين آویزان بود •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۲۲ پدر گفت: خواهرت رو به كی می‌سپاری و ميری؟ پدر و مادرش را به كناری كشيد و آهسته گفت: «علی‌اكبر چطور از سكينه جدا شد؟ اگه ما امـروز نـريم، روز قيامـت مسئوليم. شهدا به گردن ما حق دارند!» پدر گريه كرد. پسر بی‌تاب شد. ـ شما بايد منو مثل امام حسين كه علي‌اكبر رو تشويق می‌كـرد، بـرای رفتن به جنگ تشويق كنيد •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۲۳ با عصبانيت فرياد زدم: ـ اين بچه رو كی آورده اينجا؟ مرد ميانسالی برای وساطت آمد: ـ برش نگردونيد. اين بچه حالا كه اومده، مـن خـودم ازش مراقبـت مز‌كنم. گفتم: «نميشه پدرجان! اين بچه فردا پدر و مادرش مشكل درست می‌كنند. اگه اين بچه شهيد بشه، مردم بدبين می‌شن.» ¤¤¤ گفت: «پدر اين بچه منم! خواهش می‌كنم بگذاريد بمونه. ۱۳ سالشه امـا بـه اندازة يه مرد •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۲۴ پدرش بالای سرش بود. قـول داده بـود مـواظبش باشـد، والاّ اجـازه نمی‌دادم يك بچه ۱۳ ساله آنجا بماند. عازم ام‌الطويل بوديم؛ با نگرانی به قامت كوچكش نگاه كردم. ـ فكر نمی‌كنم روحيه شلمچه و اين حرفها رو داشته باشی! خنده زيركانه‌ای تحويلم داد و گفت: «فلفل نبين چه ريزه، بشكن ببين چه تيزه!» •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۲۵ با بسته‌ای به خانه آمد. ـ اين بسته چيه پسرم؟ ـ از دست مسئولان اعزام كلافه شده‌ام. همش ميگن قدت كوتاهه! اين كفشهای پاشنه بلند رو خريدم تا متوجه نشن. خنده‌ام گرفته بود. وقتی از در خانه خارج شد، با خودم گفتم دوبـاره برمی‌گردد. ¤¤¤ سه ماه گذشت. وقتی به خانه آمد، تعريـف كـرد كـه مـسئول اعـزام متوجه كفش‌هايش شده بود و به همين خاطر با رفتـنش موافقـت كـرده بود. ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۲۱. وحيد گل محمدی ۲۲. علی ياقوتی ۲۳. سردار رضا ميرزايی ۲۴. سردار رضا ميرزايی ۲۵. مادر شهيد ابراهيم رستمی