🌴#برگیازخاطرات✨
تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطهی بیمارستان صحرایی، برای خودم میپلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشمهایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهمتر هست که شما انجام بدهید. این وظیفهی کس دیگری است.»
لبخندی زد و گفت: «چه فرقی میکند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوانها میکنی. بچهها تشنهاند.»
#شهید محمدعلیرهنمون♥️🕊
.
.
🌱|@khadem_shohadajahrom
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
🌴#برگیازخاطرات
شهید ایمان خزاعی نژاد
تولد: ۳خرداد ماه سال 66 در جهرم
شهادت: ۲۳ آبان ماه 1394 در حلب سوریه
مهمان از شهرستان رسیده بود. باید شام
تدارک می دیدم.
ایمان رو برای خرید صدا زدم .
هیچ وقت جواب درخواستم رو رد نمی کرد
نزدیک اذان مغرب بود، مکثی کرد و گفت:
«مامان اگه اجازه بدی، اول برم مسجد، نمازمو بخونم بعد میخرم»
با رضایت مادر، راهی مسجد شد.
نماز اول وقت دغدغه زندگیش شده بود.
مسجد به صدای قدمهاش آشنا بود.
اون شب غذای روی سفره ،
عطر نماز اول وقت ایمان رو داشت
-بهروایتمادرشهید-♥️
#شهید ایمانخزاعینژاد🕊
.
.
🌱|@khadem_shohadajahrom
#برگیازخاطرات ✨
محمدرضا ڪہ از جبهہ مےاومد و براے چند روز خونہ بود ، ماها خیلے از حضورش خوشحال بودیم .
مےدیدم نماز شب میخونہ و حال عجیبے داره !
یہ جورے شرمنده خداسٺ و زارے میڪنہ ڪہ انگار بزرگٺرین گناه رو در طول روز انجام داده . یہ روز صبح ازش پرسیدم :
چرا انقدر اسٺغفار میڪنے؟ از ڪدام گناه مےنالے؟
جواب داد: همین ڪہ اینهمہ خدا بهمون نعمٺ داده و ما نمےٺونیم شڪرش رو بہ جا بیاریم بسیار جاے شرمندگے داره...
راوے: خواهر شهید
#شهید محمدرضاتورجےزاده
🌱| @khadem_shohadajahrom
🌴 #برگیازخاطرات ✨
حسن خیلے اهل توڪل بود و نتیجھ آن
را در اقدام عملے متوکلانھ مےدانست.
اصلا در قاموسش نھ وجود نداشت.
دھروز پيشگفتھبود جزيرھ را شناسايے
كنند، ولے خبرے نبود. همهش مےگفتند
«جريان آب تند است، نمےشود رد شد.
گرداب ڪھ شود، همھ چيز را مےڪشد
درون خودش.»
عصبانے بود و مےگفت:
ـ خُب چه بڪنيم؟ مےخواهيد برويم
سراغ خدا. بگوئیم خدايا آب را نگھدار؟
شايد خدا روز قيامت جلویت را گرفت،
پرسيد تو آمدے؟ اگر مےآمدے ،كمكت
مےكردم. آن وقت چھ جواب مےدهے؟
ـ همھ اش عقلے بحث نکنید. بابا تو
بفرست،شايد خدا كمك ڪرد.
#شهید حسن باقرے
🌱|@khadem_shohadajahrom
🌴#برگیازخاطرات ♥️
به چرای گوسفندان میرفت
و هنگامی که به منزل بازمیگشت
میگفت:این پنکه را خاموش کنید
زیرا رزمندگان ما همه در گرما هستند
و من دوست ندارم باد خنک به من بخورد.
🔸 حتی آب خنک هم نمی نوشید و میگفت امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شد
🍃روایتی از #شهید نبی الله هوشمند
#شهدای_جهرم
#ماه_رمضان
🌼|@khadem_shohadajahrom
🌴#برگیازخاطرات ♥️
هرگز به موسیقی و غنا گوش نمی داد.
هرجاکه شنیدهمیشد،بلافاصله آن محل
را ترک می کرد.
حدود چهارده سـال قبل فصل تابستان
بود و ساعت سهونیم عصر در یکی از
خیابانهایشیراز.خیاباندرآنزمانخیلی
خلوتبودوبهسختیتاکسییاهر وسیله
نقلیه دیگـری تردد میکرد تا اینکه یڪ پیکانشخصیایستاد و ماسوار شدیم.
وقتی سوار شدیم متوجه شدیم ڪه
خواننده زن گذاشته.
بلافاصلهمسلمباادبگفت:«آقایراننده
خواهش میکنم،ضبطروخاموشکنید»
اما راننده با ڪمال پررویـی گفت:«نه
نمیشه اگـه ناراحت هستید می تونیـد
پیاده بشید»مسلمگفت: پیاده میشیـم
در آن ساعت خیـلی منتظر شدیـم اما
وسیله ای ما را سوار نڪرد و مجبـور
شدیممسیرزیادیرادرآنگرماراهبرویم.
اما مسلم باصلابت و آرام گفت:«سختی
این دنیا خیلی بهتر و آسانتر از عذاب آخرته»
✍روایتی از شهید مدافع حرم
#شهید مسلم نصر
🔹آنچه خواندید از کتاب«پا به پای شهدای جهرم ویژه شهید مدافع حرم مسلم نصر»
#شهدای_جهرم
🌼|@khadem_shohadajahrom
•🖇♥️🌿•
•
#برگیازخاطرات 📜
#شهید رجبعلیناطقی
مادر شهید با نگاهی به عڪس فرزند
شهیـدش گفت: رجبعلی هروقت میرفت جبههوبرمیگشت زیباترونورانیتر میشد
احترامبهپدرومادر،راهورسمزندگیشبود
هروقت رجبعلی از جبهه برای مرخصی
میاومد با چهلتا از رزمندهها . . .
#عکس_باز_شود
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 http://eitaa.com/khadem_shohadajahrom
•🖇♥️🌿•
•
#برگیازخاطرات 📜
#شهید حسنعلیپرنیان
میخواست بره جبهه اما هیچ کیفی توی
خونه پیدانکرد.به مادرمگفت:من که کیف
ندارم،میخوامبرمجبهه!
برادرام هم که خونه نیستند.
مادرم گفت: . . .
#عکس_باز_شود
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 http://eitaa.com/khadem_shohadajahrom
••••♥️🍃🌸↻
#برگیازخاطرات
🌷 شهید ابراهیم احمدی🌷
شهادت: سال ۱۳۶۵
مزارمطهر : گلزار شهدای رضوان
شهرستان جهرم
📝نوری ازاین ستاره:
طاقچـهی دلـش با گلدان احتــرام بــه
پدرو مادر معطر بود،پـدرش میگوید:
مواظـب سلامتۍ من و مــادرش بـود
اهـل دعوا نبود و سعی میکرد همه را
ازخودش راضی نگه دارد. (:
#شهدای_جهرم
#قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
🌿🦋…⇩
@khadem_shohadajahrom
••••♥️🍃🌸↻
#برگیازخاطرات
🌷سردارشهید عبدالرحمن رحمانیان🌷
مزارمطهر:گلزارشهدای رضوان شهرستان جهرم
📝نوری ازاین ستاره:
باموتور،توی یکی از خیابانهای شهر در
حال عبوربودیم،راننده موتور عبدالرحمن
بود بارون چند دقیقه پیش قطع وتوی
خیابونها آب زیادی جمع شده بود.
یه دفعه . . . (:
#عکس_باز_شود
#شهدای_جهرم
#قرارگاه_خادم_الشهدا_جهرم
🌿🦋…⇩
@khadem_shohadajahrom
♥️🌿✨
#برگیازخاطرات
از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری
میکردبرای نـــــوکری ابا عبدالله الحسین.
باشوق خاصی برنـامهریزی میکرد.هرسال تومیدان امامزادهعلیاکبر،جاییکهاکنـون
مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه
اندازی میکرد.
خرید ملزومات و وسائل چایخـانه رو با
وسـواسوسلیقه خاصی خریداریمیکرد.
تمامی روهم از بهترینها.معتقد بود برای
اهل بیـــت نباید کـــــم گذاشت،تا زمانی
که اونها دستت رو با بزرگواری میگیـرند
تو هم شرمندهنباشی که چرا میتونستی
و بیشتر انجام ندادی. خـادم امام زاده و
هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت
می ایستاد.
معتقد بود دربــانی این خـاندان بهتـره و
خاکی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد.
میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امـام
حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند.
#شهید امیر سیاوشی
#محرم🥺
🕊|@khadem_shohadajahrom
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
« چرااین روزها کمتر زیارت عاشورا
می خوانی»
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از
خواب پرید.گفت:
«حاجی خواب دیدم. قاصد امامحسین
عليه السلام بود. بهم گفت : آقــا سلام
رساندندوفرمودند:«به زودی به دیدارت
خواهم آمد» یه نامه از طرف آقا به من
دادکه توش نوشته بود:«چرا این روزها
کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟»
همینجور ڪه داشت حـرف میزد گریـه
می کرد.صورتش شده بود خیس اشک.
دیگه تو حال خودش نبود.چندشب بعد
شهید شد.
امام حسین عليهالسلام به عهدش وفا
کرد...
#شهید محمدباقرمؤمنیراد✨
🎤راوی: حاج علی سیفی، همرزم شهید
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
سیدتعریف میکرد و میگفت داشتیم به
منطقهعملیاتی اعزاممیشدیمدر راه یک
نوار نوحه سینه زنی گـذاشته بودم ایـن
نوار را با مهدی زیاد گوش کـرده بودم و
کاملابرامون تکراری بود.برایهمهمعمول
اینه که وقتی یک نواری تکراری می شه
دیگـه اون حس و حال و اشتیاق اولیـه
برایگریهکردنبهوجود نمی یادخصوصا
اینکه اون نوار مداحی "نوحه" باشه نـه
"روضه".امااونروز با روزهای دیگه فـرق
میکرد یک نواری کـه قبلا بیش از دهها
بار اونرو گوش کـرده بودیم در ماشین
گذاشتهبودموبهراهمون ادامه میدادیم
همینکهداشتم رانندگی میکردم متوجه
شدم مهدی به پهنای صورتش دارهاشک
میریزه و گریه میکنه تو حال و هوای
خودش بود بعد دیدم یڪ ورقـه کـاغذ
برداشت وشروع کرد به نوشتن.در حال
نوشتن بودکه به مقصدرسیدیمو وقتی
ماشین ترمز کـرد مهدی هم سرش را از
اونبرگهبلندکردواون رو روی داشبورت
ماشین گذاشت و رفتیم برای عملیات...
بعدازعملیاتایندفعه تنهابسوی ماشیـن
برگشتمچون مهدیآسمانی شده بود در
حالروشن کردنماشین بودمکه یکدفعه
دیدم برگهای کف ماشین افتاده اون رو
برداشتم و نگاهش کردم بله همون برگه
ای بود که مهدی درحال نوشتن مطالبی
روی اون بود آخرین نوشته آقــا مهدی!
قطعهشعریدروصف حضرت علیاکبر؏ مهدیعاشق حضرتعلیاکبر؏بودوقتی
ازش پرسیـدم اسم گـروهان ویـژه خط
شکنتروچی بذاریم فوریگفتبگذاریـد
گروهــان حضرت علیاکبر؏ حتـی اسم
هیات عزاداری محله اشون هم به اسـم
علی اکبر؏هست وقتی میخواست آقـا
رو صدا بزنه می گفت علی اکبر لیلا!
ابتدای شعرش هم همین رو گفته.
«بسم الله الرحمن الرحیم»
یا علی اکبر لیلا؛
عشقتمیان سینهمن پا گرفته شکرخدا
که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها راتو باگوشه نگاهیحالا کـه
کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجاندلم ازدسترفتهپاییـن
پای مرقدت ماوا گرفته
گیسو کمند خوش قدوبالای اربابشش
گوشه هم با نور تو ماوا ...
شعری ڪه با رسیـدن ماشین به مقصد
نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه!حالا
فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی بـرای
کدام یک از اولیای خدا بود! ڪسی کـه
مهدی به اوعلاقه زیادی داشت وهمیـن
علاقه همباعث شد حضرت علیاکبـر؏
او را به مهمانی خود قبول کنه. مهـدی
جان سلام ما رو به آقا برسون...
#شهید مهدی صابری فرمانده گروهان ویژه خط شکن تیپ فاطمیون✨
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
#شهید منصور محبوبی
اغلباوقات با دوستان و همکلاسیهایش
پیرامـون مســائل روز و جـو حاڪم بحث
میکردند.در راهپیماییها شرکت می کرد.
بارها باماموران حکومت نظامی درگیرشد
و ماشیـن نظامۍشان را به آتـش ڪشید.
پای منبر آیتالله آیت اللهی رشد کرد. بعد
از یکی از همین سخنرانیها بود که مردم
با شعــار به خیابانها ریختند و نظامیـان
طاغـوتی، مـردم را به گلوله بستند شهیـد
منصور ضمن درگیـری به وسیلهی گلولهی
تفنگ در محرم 57 به شهادت رسید او را
با پیکانبار به بیمارستان بردند ولی چون
گلولهبه قلبشخوردهبود بهشهادت رسید.
صبحفرداجوانهااورا ازبیمارستانربودند
و در آن جو خفقان او را تشییع کردند.
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿✨
#برگیازخاطرات
یهو میومـد میگفت چرا شماها بیکارید؟!
میگفتیم حاجی نمیبینی اسلحه دستمونه؟!
یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!
میگفت نه،بیکار نباش!
زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر...
همینطور که نشستی
هرکاری که میکنی ذکر هم بگو :)✨
#حاج_قاسم💔
🌱|@khadem_shohadajahrom
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
همرزمانش میگویند:عبدالحسین معنویت
خاصی داشت.مرتب روضـه میخــواند و
بیشتر اوقات دعا میخواند
او لحظهشهادت حال مخصوصی داشت؛
لحظهای کهگلوله تانکدشمنبه اواصابت
کرد، ما همه روی زمین خوابیدیم، بعداز
لحظاتیبرخاستیم،دیدیم که عبدالحسین
درحال سجده است. یکی از همرزمانش
ڪنارش آمد و او را صدا زد، اما جوابـی
نیامد او در سجده به دیدار اربابش امام
حسین (علیه السلام) شتافت.
بار آخــر میگفت:« من دیگر از ایـن سفـر
برنمی گردم.»
مادرش میگوید:وقتی به منزل می آمـد،
از نهـجالبلاغـه سخـن میگفت لا بـه لاۍ
یادداشت هایش مطالب زیادی پیرامـون
تفسیر قرآنوخطبه های نهج البلاغه بود.
نواردعایکمیل او کهوصیت کرده بود که
پس از شهادت به مادرش بدهند،قسمتی
از آن در دومیـن شب جمعۀ شهـادتش از
رادیـو پخـش ش.د، دعایـی فـوق العاده
تاثیرگذار بود.
ـ ــــروایتیازشهیدعبدالحسینڪـریمۍ
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
وصیت شهید عبدالحسین کریمی:
«الها؛ معبودا؛ رضایم به رضای تـو.
الهی؛ از تو میخواهم عاجزانه،
خاضعانه و متذلل که لحظهای مرا
به خود وامگذاری .خدایا؛ تـو مـرا
محکمبگیر.پروردگارا؛مرا ازهرگونه
کاری که هواینفس در آن باشد،یاد
تو در آن نباشد، بازم دار.
پروردگارا؛پناهمیبرم به تو و از تو
میخواهم که بهراه راستم داری و
لحظهای به خودم وامگذاری.»
🌷 #شهید عبدالحسین کریمی
مزار مطهر:گلزار شهدای رضوان
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳﴾فرقان
برای خلیل شام آوردند.
کنسرو لوبیا با نان
🍃 خلیل نگاهی کرد و گفت :بچه های گردان امشب شام چی خورند؟
🔸گفتند: تو بخور خیالت راحت به بچه ها شام رسیده.
باز پرسید بچه ها چی خوردند؟ وقتی فهمید بچه ها آن شب سیب زمینی آب پز با نان خورده اند،
👈گفت :برای من هم از همان بیاورید من هم مثل بچه ها ی لشکر چه فرقی میکنم
درضمن من به عنوان فرمانده لشکر باید چیزی بخورم که بقیه خوردند و همه برابر هستیم.
🍃روایتی از سردار #شهید خلیل مطهرنیا
مزار مطهر:گلزارشهدایفردوس
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
شبها بعد از تمرین غواصی در سـد دز،
خسته برمیگشتیم ،نگاهم به رجبعلـی
بود ڪه در آن سرما ساعت حدود 12
شب پتو را نصفه به روی خود داده با
تعجب دلیلش را پرسیدم.
رجبعلی گفت:تااحساسسرمامرا نیمه
شببیدارکنهویادخداباشموذکربگویم(:
.
🍃روایتی از #شهید غواص
رجبعلی ناطقی
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۰۴
مزار مطهر: گلزار شهدای رضوان
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
مادر بااشک گفت:«نرو، اگر شهید بشی من
میمیرم.» سیدعباس گفت:«با هـم میرویم
،ناراحت نباش.» محبت عجیبی بین مـادر
و سیـدعباس بود.همه از این رابــطه خبـر داشتند.
آنقدرکه همسایه سرکوچه کشیکمیداد که
کسی خبرشهادت سیدعباس را به مادرش
ندهد. آخر میدانستند اگر مادر این خبر را
بشنود جان میدهد.
وجان داد ....ومــادر و فـرزند در یڪ روز
تشییع شدند.
🍃 #شهید سیدعباسخرّمگاه
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
مادر بااشک گفت:«نرو، اگر شهید بشی من
میمیرم.» سیدعباس گفت:«با هـم میرویم
،ناراحت نباش.» محبت عجیبی بین مـادر
و سیـدعباس بود.همه از این رابــطه خبـر داشتند.
آنقدرکه همسایه سرکوچه کشیکمیداد که
کسی خبرشهادت سیدعباس را به مادرش
ندهد. آخر میدانستند اگر مادر این خبر را
بشنود جان میدهد.
وجان داد ....ومــادر و فـرزند در یڪ روز
تشییع شدند.
🍃 #شهید سیدعباسخرّمگاه
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات
کربلای 4 روی دلش داغ گذاشته بود،طاقت
نداشت در جهرم بماند . می خواست برگردد
با همه خداحافظی میکرد،حتی با در ودیوار
شــــهر و میگفت ایـن بــار آخــر است و مــن
دیگر زنده بر نمی گردم.
دخترش40 روز داشت.او را بغل کردو مرتب
نگاه می کــرد و می بوسید . گفتـــم چیـــکار
میکنی کاکا،چندساله جبهه میرفتی وسالم
برمی گشتی، این بار هم مثل همیشه.
گفت:میخواهمدخترم را یکدل سیرببینم،
شاید دیگر دیداری نباشد.
گفتم: برادر تو باید زنده بمانی و به انقلاب و
جبهه خدمت کنی!
گفت:نه،بایدروزی رفتچه بهترکه باشهادت
باشد.از زن و فرزند و دنیا خداحافظی کرد و رفت.
🍃 #شهید عبدالرضا مصلی نژاد
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی
♥️🌿🕊
#برگیازخاطرات شهید عبدالعلی ناظم پور
عبدالعلی به فکر جذب نیرو از داخل شهر هم بود. در شهر جهرم یک پایگاه تشکیل داد که محل آمد و شد بچه های تخریب لشکر باشد. جوانان وقتی وارد این محفل می شدند و حالات و رفتار عرفانی بچه های تخریب به خصوص خود عبدالعلی را می دیدند، خود به خود جذب تخریب لشکر می شدند. محل این پایگاه منزل خود عبدالعلی بود. ایشان عادت داشت مراسم های خود را با تلاوت قرآن شروع کند. روزی در یکی از این مراسمات نشسته بودیم و یکی از برادران قرآن تلاوت می کرد که صدای زنگ خانه بلند شد. نگاهم به عبدالعلی دوخته شد. آرام و با تمأنینه روی دو زانو نشسته بود و قرآن گوش می داد. زنگ در مرتب به صدا در می آمد اما ایشان حرکتی نمی کرد. تلاوت قرآن که تمام شد، بلند شد و رفت برای باز کردن در. به آن بنده خدایی که پشت در بود گفت: ببخشید، هنگام تلاوت قرآن بود و اگر بلند می شدم به قرآن بی احترامی می شد.
🍃 #شهید عبدالعلی ناظم پور
#شهدای_جهرم
کانالایتاقرارگاهخادمالشهدا↓
⌈🌙 @khadem_shohadajahrom
پیج اینستاگرامقرارگاهباهمینآیدی