eitaa logo
خادمــــان امام‌ زمـــــان (عج) 📜
65.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
562 ویدیو
146 فایل
"خادمان امام زمان عج" @kashani63 سایت خادمان امام زمان Shamim313.com دیگر کانالهای ما در ایتا: رادیو عهد @Radio_Ahd توبه نامه @Tobe_Name جهاد تبیین @Jahad_Taabiin راهیان ظهور @Rahian_Zohoor خادمان قرآن @Khademan_Ghoraan خانواده مهدوی @khanevadeh_mahdavy
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ در کتاب داسـتانهای حج می نویسد: به نقل از داسـتان ها وپند ها: دانشجویی مسلمان و ایرانی در آمریـکاتحصیل می کرد،حسن اخلاق وبرخورد اســـــــلامی او موجب شــد که یکی‌از دختران مسیحی آمریکایی به اومحبت‌خاصی پیـداکرد،در حــدی که پیشنهاد ازدواج با او نمود. دانشجو به او گفـــت: اســلام اجازه نمی دهد که من مسلمان با تو که مسیحی هسـتی ازدواج کنم مگر اینکه مسلمان شوی ، دانشـــجو به دنبــــال این سخــن کتابهای اسلامی رادراختیار او گذاشـت، او در این باره تحقـیقـــات و مـطالــــعات فراوانی کرد وبه حقانیت اسـلام پی برد و مســـلمان شد و با آن دانشجو ازدواج کرد.سفری پیش آمد وایـن زن و شوهر به ایران آمدند،زمانی بودکه حرف ازحج در مــــیان بود ، شـــوهر به هــمســـرش گفت که ما دراســلام کنگره عظیمی به نام «حج» داریم،خوبست اسـم نویسی کنــیم و در حج امـسال شرکت نماییم. همســر موافقت کرد و آن سال به حج رفتند، در مــــراسم حــج روز شلوغ عید قربان زن درسـرزمین منی گم شد، هر چه تـلاش کــــرد و گشت شــــوهرش را نجســت ، خسته و کـــوفته و غمــــگین همچنان به دنبال شـوهر می گشت تا اینکه به یادش امــد در مکه کنار کعبه شوهرش میگفت: ما امام زمان داریم که زنده است و پنهان است. توسل به امـــام زمــــان جســــت و عرض کرد: ای امام بزرگــوار و پناه بی پنـاهان، مرا به همسرم برسان.هـنوز سخــــنش تمـــام نشـــده بود ، دیــد شــخصی به شکل و قیافه عـربی،نزد او آمد وبه اوگفت:چرا غمگیـن هستی؟ او جریان را عرض کرد. آن شخص به او گفت: ناراحت مباش با من بیا شوهرت همینـجا است او را چندقدم باخود برد ناگهان‌اوشـوهرش را دید و اشک شوق ریـخت ولــی دیگر آن عرب را ندیدند.آن بانــو در جــــریان را از آغـــاز تا انـجام شــرح داد.معلـــوم شد حضرت ولی‌عصر اورا به شـوهرش رسانده است. 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ یکـــی از شــــیعـــیان خـــانـدان عــصــمت طهارت علیهم الســـلام می گوید: « روزی نزد پـدرم بـودم.مـردی را دیدم که با او صحــبت می کــرد.ناگاه دربین سخن گفتــن، خــواب بر او غـــلبه کـردو عمامه از سرش افتاد. اثر زخم عمیقی بر سرش ظاهر شـد. از او ســؤال کردم جـــــریان ایـــن جراحت کـــه به ضــربات شمشیر می ماند چیست؟ گفت: اینــها از ضربه شمـشـیر در جنگ صفین است. حــاضرین تعـــجب کــرده به او گــــفـتند: جنــــگ صفـــین مربوط به قـرنها پیـــش است و یقیناً تو در آن زمــان نبـوده ای، چطور چنین چیزی امکان دارد؟ گفـت:بله.همینطور اسـت که میگویید. من روزی به‌طـرف مصر سفر می کردم و در بین راه مردی از طـایفه غرّه بامن همراه شد. با هم صحـبت می‌کردیم و در بین صحبت از جــنگ صـفین،یــادی به میان آمد. آن مرد گفت: اگر مـن در آن جا حاضر بودم، شمشیر خـــود را از خون علی(ع)و اصـــحابش سیراب می کردم.من هـم گفتـــم: اگـــر من حـــاضر بـــودم،شمشیر خودرا ازخـون معاویه و یارانش رنگین می کردم. آن مرد گفت: علی ومعاویه و آن یاران که الان نیســـتند؛ ولی مــــن و تو که از یــــاران آنهاییـــم. بیا تـا حـق خــــود را از یکدیگر بگیریم و روح ایشـان را از خود راضی نماییم. این را گفت وشمشیر را از نیام خـارج نمود. مــن هم شمشـــیر خودم را از غلاف کشـیــدم و به یکدیگر درآویختیم. درگیری شـــدیدی واقع گردید. ناگاه آن مردضربه ای بر فرق سـرم وارد کـرد که افتادم و از هوش رفتم.دیـگر ندانستم که چه اتفــــاقاتــی افتاد، مگر وقتی که دیــدم مردی مـٕرا با ته نیزه خود حرکت می دهد و بیدار می‌نماید؛چون چـشــم گشـــودم ، سـواری را بر سر بالیـن خود دیدم که از اسب پــیاده شد. دسـتی بر جـراحت و زخـم من کـــشید،گویا دست او دارویــــی بود کــه فـــوراً آن را بهبودی بخشید و جــای ضربه را خوب کرد .بعد فــــرمود : کمــــی صــــبر کـــن تا برگــردم. آن مـــرد براسـب خــــودســـوار شــــد و از نظرم غـــایب گـردید. طـــولی نکـشید که مراجعت نمود و سر آن مردراکـه به من ضربه زده بود،در دست داشــت و اسب و اثاثیه مـــرا با خـــود آورد. فــرمـود: این سر، سرِ دشمن تو است؛ چون تو ما را یاری کردی، ما هــم تو را یاری نمــودیم. « ولینصرن الله من ینصره: یقیناً خدای تعالی، کسی که او را یـاری کند، یاریش می نماید. سوره حج آیه 40 » وقتی این قضیه را دیـدم مسرور گشته و عــــرض کــــــردم : ای مـولای مــــن تــو کیستی ؟ فـرمودند: « من م ح م د ابن الحـــسن، صـــاحـب الزمان هســتم. بعد فرمــودند: اگــر راجـــع به ایــن زخم از تو پرســـیدند: بگـو آن رادر جنگ صفین به سرم زده اند.» این جمله را فــــرمود و از نظـــرم غــــایب شد. » 📚منبع:کتاب‌ملاقات باامام‌زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🟢مـراجـع‪تقليـدى كه از ناحيه‪مقدسـه حـضــرت بقـيـة اللّه روحـى فـداه تـاءيـيـد شـده انـد قـطـعـا بـا آن حـضـــرت ارتـبــاط خـاصـى دارند ولى نبـايـد آن ارتبـاط را به كسى بگويند،زيرا اگـر گفتند طبعا ادعاء نيـابت خاصـه و بابیّـت را كرده اندكه در غـيـبـت كـبـــرى ايـن ادعـاء بـاطـل اســت. 🔹استـاد بزرگـوار مـا مـرحوم "آيـة اللّه العظمى آقاى بروجردى " يكى از همان مراجعى بودكه‪قطعا با حضرﺕبقيةاللّه روحى‪فداه ارتباط‪ داشت،دراينجا آﻥقـدر قضايا وكرامات مختلفى نقـل شده ودر بين طلاّب قـم درزمان خود آن مرحـوم شـايع بـوده كـه نقلش كتاب را طولانى مى كنـد . 🔻ولى‪از باب نمونه قضيه‪اﻯكه‪عدﻩاى نقــل كـردﻩانـد و ايـن قــضـيــه ارتبـاط آن مرحوم را با حضرﺕولى‪عصـر(عج)ثـابت مى كند نقل مى كنيـم . 🔹آقاى"سيدحبيب اللّه حسينى قمى" كه از اهل منبر قم است و آقاى"حسـن بقال"كه فعلا در تهران است باهم قرار مى‪گذارند كه يك‪سال شبهاى جمعه به مسـجدجمكران بروند وحوائج خود را از حضـرت بقيةاللّهروحى فداه بگيرند،اين عملرا يك‪سال انجاﻡمیدهند وتشـرّفى برايشـان حاصل نمى شود . ♦️شب جمعه‪اى كه بعـد از يك سـال بوده،آقا حسن به آقاى سيدحبيـباللّه مى گويد : بيا باهم امشب هم به مسجـدجمكران برويم . آقـاى سيـد حـبـيـب اللّه مى گوينـد كـه : چوﻥ مـن يك سـاﻝ بـه مسجـد جمكران رفتـه‪ام و چيزى نـديده ام ديـگر به آنجـا نمـى روم . آقا حسن زياد اصرار مى‪كنـد كه امشـب را هـم هر طور هسـت بيا با هم برويـم، شايد نتيجـه اى داشـته باشـد . 🔻بالاخرﻩ حـركت مـى‪كننـد و پيـادﻩ بـه طرﻑمسجدجمكران مى‪روند در بين راه سيدمجلّلى‪را مى‪بيننـدكه‪مانندكشـاورزان "سه‪شاخ خرمـن "روى شــانه گـرفتـه و از دور مـى‪رود،آنها مطمئـن مى‪شوند كه او حضرت بقية اللّه روحى فـداه اسـت. 🔹آقـاى سـيـد حبيــب اللّه مـى گـويـد : مـن وقتى چشــمـم به آن حضـرﺕ افتـاد قضـيـه سيـد رشتـى كه در مفـاتيـح نـقـل شـدﻩ بــيـادم آمـد بـه آقـا حـسـن گـفـتـم : بـرو و از آن حضـرت چيـزى بخـواه . آقا حسن جلو رفت وسـلام كرد و گفت : آقا خواهـش‪دارم بادست مبارﮎخودتان دشتـى به من بدهيـد . 🔸حـضـــرت بـه او سـكــه‪اى مـی دهـنــد سپـس رو كـردند به من و فـرمـودند : حاجـت تو هم نزد آقاى بروجردى اسـت، وقتى به قم رفتى نزد آقاﻯبروجـردى برو و بگو چرا از حاﻝ فلاﻥكـس كه در مصـر است غافلى و چند جمله ديگر كه سرّى بـود بـه مــن فـرمــودنـد كـه بـه آيــة اللّـــه بروجردﻯبگويم وبعدآن حضـرﺕتشـريف بـردند . آقا حسـن وقتـى به سـكه نگاﻩ كـرد ديـد تـنـهــا روى آن خـطّــى ضــربـدر زدﻩانــد و چيـزى بر آن نوشتـه نشـده است . 🔺بالاخـرﻩ وقتـى بـه مسـجـد جمكران رفتيم و قضيـه را براﻯمردم نقـل كــردم آنها سكّه را درميـان آﺏ انـداختنـدو ازآن آﺏبه قصد استشفاء آشاميدند و بهسـر وصورﺕخود مالیدند من‪همپس ازآنـكه ازمسجدجمكران به قمبرگشتــم‪به‪منـزل آيةاللّه‪بروجردﻯرفتم ولى‪تاسه‪روزمـوفّق به ملاقات حضرت آية اللّه بروجردى در جلسه خصوصى نشدم . 🔹روز ســوم کـه خــدمــت آﻥ مــرحـوم رسيدم بدون مقـدمه فرمـودند : سه روز است كه من مـنتظـر تو هستم كجـائى ؟ عـرض كردم : آقـا مـوانعـى بـود كـه مـوفّق بـه مـلاقاﺕ خصوصى نمى شدم . آيـة اللّه بـروجـردى فـرمـودند : حاجـت تو ايـن است كه مى‪خواهـى بـه كربلا بروى،لذامبلغى پول به من دادند ومن مطالبىكه حضرﺕبقيـةاللّه روحى فداه فرمـودﻩ بودند به آيةاللّهبـروجـردﻯ عـرﺽكـردم و آيـة اللّه بـروجردی بـه آقا حـسـن گفتنـد: چرا آﻥ سـكّه را به افراد مـعصيت كار و ناپاك نشان میدهى؟ضـمنامن به آقاﻯ بروجردى عرض كردم كه : آقاشما چيـزى بنويسيـدكه من گذرنامه بگيـرم و به كـربلا بروم . آية اللّه بروجردى فرمودند : تـو گـذرنـامـه نمیـخـواهى فــلان دعـاء را بخوان و از مرز عبوركن و به كربلا بـرو. 🔸منهمهماﻥ روزها حركت كـردم و به طرف عـراق رفتم وقتى به مرز عـراق رسيدم با آنكه همراهـان من ‪ همه گـذر نامه داشتـند بيشتر از من كه ‪ گذرنامــه نداشتم مـعطّـل شـدنـد و احدى از مــن مـطـالـبــه گـذرنـامـه نكـرد. 📚کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰اگر كسى به حضـرﺕبقيةاللّه روحى لهالفداء از روى اخلاص و يقين متوسل شود آن حضرت به فرياد او مى رسد . 📖 آقــاى"حـاﺝ عبــد الـرّحـيـم سـرافــراز شيرازى"كه‪يكى از متدينين‪ودانشمندان مـعـاصــرنـد و كتـابهـاى عـلمى و تـاريخى نـوشـتـه‪اند كه مـن‪جمـلـه كتاب"مـسجـد جمكـران اسـت "،نقـل مى كردند كه : 🔸در روزعيدقربان1400هجرى قمرى آقاى "حاج علىاصغر سيف "نقل كردند كهيكى از اطباﻯشيـراز،زنى ازخارجگرفته بود و اورا مسلمان كردﻩبود وبراﻯاولين بار به سفر حج برده بود . ضمنا به اوگفته بودكه حضـرت‪ولى‪عصر (عج)در برنامه اعماﻝحج شركت میكنند و اگـر مـا تـو را، يا تو كـارواﻥ را گم كردى مـتــوسـل بـه آن حـضـــرت بـشــو تـا تـو را راهنمـائى بفـرمايند و به كاروان ملحقت كنند. ❒اتفـاقا آن خانم در صحـراء عرفـات گم مى‪شود،جمعيتكاروان و خودآقاﻯدكتر شوهـر آن خانم ساعتها به جستجوى او برخواستنـد ولى او را پيـدا نكـردند . 🔻پس از دوساعت كه همهخستــه در مياﻥخيمه جمع‪شدﻩبودندونمى‪دانستند چه بايد بكننـد،ناگهـان ديدند آن زن وارد خيمه شده از او پرسيديم كجا بودى ؟ ✘گـفـت : گم شده بـودم و همـان گـونـه كـه دكـتـر گفـتـه بود متوسـل به حضـرت بقـية اللّه (عجل اللّه تعـالى فرجه الشّريف) شدم، اين آقا آمدند با آنكه من نه زبان فارسى بلد بودم و نه زباﻥعربى در عين حال با منبه‪زباﻥخودم حرﻑزدند ومرا به‪خيمـه رسـانـدنـد و لــذا از اين آقـا تشـكّـر كـنـيـد. اهلكاروان هرچه به آﻥطرفى كه آن زن اشارﻩمى‪كرد نگاه كردندكسى را نديدندو بالاخره معلوم شدكه حضرت ولـى عصر (عج )را فقط آن زن میبيند ولى سائرين نمى بينند 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰جمال الدين زهرى در حلّه مبــتلاء بـه فـلــج شــديـدى شــدﻩ بـود، اقـــوام و فـامـيـلــش او را بـه اطبـاء زيادى نــشـان دادند،كه شايد معالجه‪شود ولى‪هـرچه آنهـا بيشـتــر او را مــعالجـه مى‪كرـدند او كمتر عافيت مى‪يافت بالاخره وقـتى از معـالجـه‪اش مـاءيـوﺱ شـدنـد تـصميـم گرفتندكه‪او را يك‪شب در مقاﻡحـضرت "صاحب الامــر"(عج) كه در حلّه اسـت دخيل‪كنندآنها اين‪كار را كردندوحضرت "صاحب الامر"(عج)بر او ظاهر شـدواو را از مـرض فلـج شـفا مرحمـت فـرمـود. ✦︎در اينجا مرحوم"مجـلسى"از مرحوم جمـال المـــلّـة والـدين " عـبــدالـرّحمــن عمانى"نقـل مى كند كه او مــى گفت : وقتـى اين قضيـه بـــيـن مـردم معـروف شد، به خاطر ســابقـه دوستى شديدى كه‪بين ما و صاحب‪قضيه بود،به خـانه او رفتـم تا حكـايت و اصـل جريان را از زبـان خـود او بشنـوم . 🌀او قـصــه را اين چنيـن بيـاﻥ كـرد و گفت :همان گونه كه اطـلاع داريد من مبتـلاء به مـرض فـلـج بـودم ، ولــى آن شـب كـه مـرا به مـقـام حـضــرت "بقـيـة اللّـه "ارواحـنــا فـداه بـرده بـودند چيـزى نگـذشــت ،كـه ديــدم مـولايـم حـضــرت "صاحب الامر"(عج)از درمقام واردشد، من سلام كردم، جواب مرحمت كرد و به من فرمـود : ✦︎بـرخـيـز عرض كردم،آقاجان يك سـال است‌كه قدرت بر حركت ندارم . باز فـرمـود : ✦︎به‌اذن خداى تعالى برخيز و زيـربغل مرا گرفـت و به من در ايسـتادن كمك كرد،من برخاستم درحالیكه هـيچ‌اثرى از كسالـت درمن نبـود وبه كـلى مـرض فلج ازمن برطرﻑشدﻩبود وآن حـضرت غائـب گرديد. ▫️وقتى مردم مرا دراين‌حـال ديـدند و متوجه شدند كه حضرت "بقـية‌اللّه" (عج)مرا شفادادﻩاند به سرمن‪ريخـتند ولباسهاﻯمراپارﻩپارﻩكـردندو بردنـدولى دوستـان مرا به خانه بردند و لـباسـم‌را عـوض كردند . نقل‌ازكفايةالموحدين‌سيدطبرسى‌نورى 📚منبع:کتاب‌ملاقات‌باامام‌زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ ◾️مرحـوم آيـةاللّه آقاى حـاج شـيـخ مجتبى‪قزوينى كه يكى از علماء اهل معنـى مشـهــد بودنـد و من خـودم از ايشـان كرامـاتى ديده ام . 📆در سـال 1338 نـقـل فـرمـودنـد : آقاى"سيدمحمدباقر"اهل دامغان كه در مـشـهــد سـاكـن بـود و از عـلمــاء و شاگردان مرحوم آيـةاللّـه "حاج ميـرزا مـهــدﻯ اصـفهــانـى غـروى" بود ، زياد خدمت معظّـم له مى رسيد و سالهـا مبتلا به مرض"سل"شده و آﻥروزهــا ايـن مرض غيرقابل علاج بود و همـه از او مـاءيـوس شـده بـودنـد و بـسيـار ضعيـف و نحيـف شـده بـود .يك روز ديديم ، كه او بسيار سرحال و سالم و با نـشـاط و بدون هیچ كسالتى نزد ما آمد،همه تعجب كرديم از او علّت شفا يافتنـش را پرسـيديم !! ✓گـفـت : يك روز كه خوﻥزيـادى از حلقـم آمـد و دكتـرها مرا مـاءيـوﺱ كردﻩ بـودند، خـدمــت اسـتـادﻡ حـضــرت "آيـة اللّـه غـروى " رفتـم وبه ايشان شرح حالم را گفتم : معظّم‪له دو زانو نشست‪و باقاطعيت عجيبى به من گفت : 🔸مگرسيـدنيستى؟!چرا از اجدادﺕ رفع‪كسالتت را نمى‪خواهى!؟ ⟡چرا بـه محـضــر حـضـرﺕ بقيـة اللّه الاعظم(عج)نمى روى و از آن حضرت طلب حاجت نمى‪كنى؟مگر نمى‪دانى آنها اسماء حسنىِ پروردگارند،مگر در دعاى كميـل نخوانده اى كه فرموده : "يـا مـن اسـمـــه دواء و ذكـره شـفـــاء " (اى كسـى كـه اسـمــش دواء اسـت و ذكـرش شـفـاء اسـت )؟ ▫️تو اگر مسلمـان باشـى، اگر سید باشى ،اگر شيعه باشى ،بايد شفايت را همين امروز، از حضـرت بقيـة اللّه ارواحنـا فـداه بگيـرى و... ! ♦️خلاصـه آنقـدر سخنـان محـرّك و تهييـج كننـده ، به مـن گفـت كه من گريه‪ام گرفت و از جا بلند شدم مثل آنكه مى‪خـواهم بـه مـحـضـر حـضـرت بـقـيــة اللّه ( عجـل ‪ اللّه تعـالى فـرجـه الشّريف)بروم .لذا بـدون آنكه متوجه باشم،اشك مى‪ريختم و باخود زمزمه مى كردم و مى گفتم : 🌷يا حجـة بن الحسـن ادركنـى و به طرف صحن مقدس حضـرت علـى‪بـن موسى الرّضـا(عليه السلام)مى ‪ رفـتـم وقتى به در صحـن كهنه رسيدم آنـجـا را طـورى ديگـر ديـدم .صـحــن بسـيــار خلوت بود،تنها جمعيتى كه درصحـن ديده مى شد چند نفرى بودند، كـه با هم‪میرفتندو درپيشاپيش آنهـاسيـدى بود كه من فهميدم آن سيـد"حضـرت ولى‪عصر (عـجـّل اللّه تـعـالى فـرجـه)" است با خودم گفتم، كه چون ممكـن اسـت آنهـا برونـد و من به آنهـا نـرسم، خــوب اسـت كـه آقــا را صدا بـزنم و از ايـشـان شـفـاى مـرض خـود را بـگيـرم. 💢همينكه اين‪خطور در دلم‪گذشت ديدم،كهآن حضرت برگشتند ونگاهى با گـوشـه چشمـى به مـن كـردنـد . عرق سردى به بدنم نشست ، ناگهـان صحن مقـدس را بـه حال عـادى ديدم ديگر از آن چند نفر خبرى نبود، مردم بـه طـور عـادى در صـحــن رفــت و آمـد مى‪كردند.من‪بهت‪زدﻩشدم،در اين‪بین متوجه شدم كه چيزﻯ از آثار كسالت "سل"در من نيست، به خانه برگشتم و پرهيز را شكستم و آﻥ چنـان حالــم خوب و سالم شده است ، كه هـر چه مى ‪ خواهم سـرفه بـكنـم نمی‪ تـوانـم و سـرفـه ‪ .ام نمـی آیـد 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 📘"شـيـخ ورام "در كتاب تنبيه الخاطر و نزهة النّاظر مى گويد : ✓مرحوم على‪بن جعفـر المـدائنى علوى نقل كرده و گفته كه : ✦︎دركوفه پيرمرد قدكوتاهى كه معروف به زهد و عبادت و پاكدامنـى بود زندگى مى كرد روزى من درمجلـس پدرم بودم كـه آن پيــرمـرد قضيــه اى را بـراى پــدرم میگفت و آن قضيه اين است كه گفت: شبى در مسجدجعفى كه مسجدقديمى در پشت‪كوفه است بودم نيمه‪هاى‪شب تنهـا مشغـول عبـادت بـودم كه سـه نفـر وارد مسجد شدند وقتى‪به وسط مسجـد رسيدند،يكى از آنهـا نشسـت و دسـت به زميــن كشيـد، ناگهـان آﺏ زيـادى مـانـنــد چشـمـه از زمـيـن جوشيـد، سپـس وضـو گرفت و به‪آن دو نفر دستور داد كه‪وضو بگيرند،آنها هم وضو گرفتند، آن شخص جلـو ايستــاد و اين دو نفـر به او اقـتــداء كردند، من هم اقتداءكردم و با آنها نماز خواندﻩام ، وقتى كه نمـاز را سلام داد و من‪از اينكه از زمين‪خشك آﺏخارﺝكرده بـود تـعـجـب كـردﻩ بودم از آن فـردﻯ كه طرف راست من نشستـه بود، پرسيـدم: ✘ايـن آقـا كيست ؟به من گفت : ✓اين آقا"صاحب الامـر امـاﻡزمان"(عج) فرزند "امام حسـن عسـكرى "(ع) اسـت. 🔹خدمتش رفتم سلاﻡكردﻡو دستش را بوسيدﻡو عرﺽكردم اﻯ پسر پيغمبـر (صلى‪اللّه‪عليه‪وآله) نظر مباركتان درباره شريف عمر بن حمزه كه يكـى از سادات اسـت چيست ؟ آيا او برحق اسـت ؟ فرمـود : ✓او الــاﻥ بـر حـق نيسـت ولـى هـدايـت میشود او نمى ميرد تاآنكه مرامى بينـد. 🔻على بن‪جعفر مدائنى مى گويد:من‪ اين‪قضيه را كتماﻥمى‪كردﻡمدﺕطولانى از اين‪جريان گذشت و شريف عمرﻩ بن حمزﻩفوﺕشدوندانستم‪كه آيا او بالاخره خدمت حضـرت "بقيـة اللّه "(عج) رسيـد يا خيـر . ♦️روزى به آن پيرمرد زاهدﻯكه قضيه را براى پدرم نقل مى‪كرد رسيدم و مثـل كسى‪كه‪منكر است‪به‪او گفتم،مگـر شما نگفتيـد،كه شـريف عمــر نمى‪ميـرد مگـر آنكه خدمت حضرت"صاحب الامر"(عج) مى رسد؟به من گفت‪تو از كجا دانستى كه‪اوخدمت حضرت"صاحب الامر"(عج) نرسيدﻩاست؟من بعدها در مجلسى به فرزند شريف عمر بن حمزه كه معروف بـه شــريف ابوالمنـاقـب بـود بـرخـوردم، گفـت: ▫️وقتـى پـدرم مریـض بـود،شبـى مـن خدمتش بودم بـه كـلـى قوايـش تحليل رفته بود و حتّى جوهـرﻩصوتش شنيـده نمى شد . اواخر شب‪با آنكه من‪تمـاﻡدرها را بسته بودم ،ناگهـان دیدم شخصى وارد منـزل شدكه از هيبـت او مـن جـرات نكـردم از ورودش سـؤاﻝكنم،پهلوى پدرم نشست و با او آرام آرام صحـبـت مى كـرد، پـدرم مرتب اشك مى ريخت سپس برخاست و رفـت . وقتى از چشـم مـا ناپـديـد شد، پـدرم گفـت : 🔸مـرا بـنـشــانيد ، مـا او را نـشــانيدیـم چشمهـايش را باز كرد و گفت : ✓اين مردى كه پهلوى من نشستـه بـود كجا رفت؟گفتيم از هماﻥراهى كه آمده بود بيرون رفت. گـفـت : عقبـش برويد او را برگردانيـد، ما ديـديم درها مثل قبل بستـه است و اثرى از او نيست،برگشتيم نزد پدر وجـرياﻥرا براى او گفتيم . ✓گفت : اين آقا حضرت"صـاحب الامـر"(عج)بود، سـپــس بـاز كسـالـتـش سـنـگـيــن شـد و بـى هـوش گـرديـد و پـس از چنـد روز از دنيـا رفـت. 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰عالم‌ربانی میرزاحسن‌آشتیانی،که‌از جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری(ره) بود فرمود: 🔹«روزی با عدهای از طلاب درخدمت شیخ انصــاری(ره) به حرم حضـرت امیـر المومـنیـن علیه السـلام مشـرف شـدیم. بعد از دخول به حرم مطهر،شخـصی به ما برخورد و به شـیخ انصاری سلام کـرد وبرای مصافحه وبوسیدن دست ایشـان جلو آمد.بعضی ازهمراهان بـرایمعـرفی آن شخص به شیخ عرض کردند:ایشان نامش فلانست و در جفر یا رملمـهارت دارد و ضمیر اشخاص را هـم می گـوید. ●شیخ چون این مطلب را شنید، تبسم شد وبرای امتحان،به آن شخص فرمود: منچیزی درضمیرم گذراندم اگرمیتوانی بگو چیست؟ آن شخص بعد از کمی تأمل،عرض کرد: تو درذهن خود گذراندهای که آیا حضرت صاحب الامر علیه السلام را زیارت کرده ای یا نه؟ شیخ انصاری(ره)وقتی اینرا شنیدحالـت تعجب در ایشان ظاهر گــشت ؛ اگـر چـه صریـحاً او را تصدیق نفرمـود. آن شخص عرض کرد:آیا ضمیرشما همـین است که گفتم؟ 🔰 شیـخ ساکت شــد و جوابی نفــرمود. آن شخص عرض کرد که درست گفتم یا نه؟ شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب، بگو ببینم که دیده ام یا نه؟ ــ آن شخص عرض کرد: آری، دو مرتبه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای: یک مرتبه در سرداب مطـهر و بار دوم در جای دیگر. شیخ چون این سخن را از او شنید، مثل کسی که نخواهد مطــلب، بیشــتر از ایـن ظاهر شود، به راه افتاد. » 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 آقا محمد، که متجـاوز از چهـل سال متولی شمـع های حـرم عسـکریـین (ع) و ســرداب مـطهــر بوده است. می فــرمـایـد: والده من، که از صالـحات بـود، نقل کـرد: « روزی با خانواده عالم ربانی، آخـوند مـلا زیــن العابدین سلمـاسـی (ره)، و خـود آن مرحوم، در سـرداب مقدس همـان ایامـی که ایشان مجاورسامـرا بود وقصـد داشـت بنای قلعه آن شهر را تمام کند، بودیم. آنروز، جمعه بود و جنابآخوندسلماسی مشغول خواندن دعایندبه شد و مثلزن مصیبتزدهومحبفراقکشیدهمیگریسـت و ناله می کرد. 🔹ما هم با ایشان درگریه و ناله شرکت میکردیم.در همینوقت ناگاه بوی عطـری وزیدن گرفت و درفضای سرداب منتشر و هوا از آن پر شد؛ به طوری که همـه مـا را مدهوش کرد. همگیساکت شدیم وقدرت صحبتکـردن را نداشتیم.مدت زمان کمی گذشـت و آن عطر خوشبو هم رفت و هوا بهحالـت اول خودبرگشت وماهم مشغولخوانـدن بقیه دعا شدیم. وقتی به منزل مراجعت نمودیم،از جناب آخــوند ملا زینالـعابدین راجع به آن بوی خوش سؤال کردم. ــ فرمود : تو را چه به این سؤال؟ و از جواب دادن خودداری فرمود. عالم متقی،آقا علیرضا اصفهانـی(ره)، که کاملاًبا آخوندسلماسی خـصوصیبود،نقل کرد: روزی از آن مرحـوم راجع به ملاقات ایشان باحضرت حجتعلیهالسلام سؤال کردم وگمان داشتم کهایشان مثلاسـتاد خود، سید بحرالعلوم رحمـه الله باشـند و تشریفاتی داشته اند. در جواب من،همین قضیه را بدون هیچ کم و زیادی نقل کردند. » 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 در کــربلای معلّی یکی از علمـا که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمـیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر رساند، در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلام‌الله‌ علیه) به محاســبات این علــم می‌ پردازد. 💢 پاسخی که دریافت میدارد این بوده اسـت کـه امـام داخـل صـحـن با پیـرمـردی قفـل‌ سـاز در حال صـحـبت هسـتند و گل مــــی‌ گـــویــــند و گـــل مــــی‌ شــــنــــونــــــد . ❌ تردید می کند مبادا فلان قـسمت از بـرنامـه را اشـتـباه کـرده بـاشـم. بـار دوم و سـوم نیز حـساب می‌ کند و نتیجه همان می‌ شود. در ایـن هـنـگام عـزم خود را بر دیـدار جـزم مـی‌ کـنـد که هـر چـه بادا باد. 🔅میبیند آری امام زمان(عج) در همان زاویة صــحن کـه به وسـیلـه آن عـلـم درک کـرده اسـت، با آن مرد قفل‌ ساز مشـغول گفتــگو هـستند. چون می‌ بیند که آقـا در حال خـداحـافظی هـسـتنـد، رو به امام به سرعت حرکت می‌کند.امام زمـان (عج) از آن پیر‌مرد خداحافظـی کرده و رو به سوی ایشان می‌ آینـد. و وقـتی با او رودررو قرار می گیرند، میفرمایند: فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل سـاز شو تا من به سراغ تو بیایم و از کنارش می‌ گذرند. 🔹اینعالم میگوید:همانوقت به سراغ ســراغ ایــن پیـرمرد قفـل‌ ساز رفتم تا او و رفتار و روحیـاتش را شـــــناســــایـــی کنــــم. ▬ از او پـرسیدم: ایـن آقایی که با ایشان صــحبـت داشتی ، کــــه بـــــود ؟ ✚ درپاسخ گفت: تا آن جا که میدانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سید حسن، هستند که پدرشان هم به رحمتخداوند رفــــتـــــه اســـــــت . از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنـده خـدا متوجه نشـده اسـت که ایشـان امام‌عصر(عج) هستند.نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم،ولی به خـودآمدم که اگر ایـن کار صـلاح این بندة خـدا بود، خود آقا به او توجه میدادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... 🧐دقت کردم ببینم که این پیرمـرد چه ویــژگــی خاصــی دارد که امــام مـرا به آن دعـــــــوت فــــرمــــوده‌ انـــــــد : عاقبت دریافتم ....‼️ که در کنار تقید ایشـان به مسـائل شـرعی و کـسب حلال؛ بارزتـریـن ویـژگی اخـلاقی او این است که سخـت به قـول و قـرارش با مـردم پـایبند است و اگر میگوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتـــر آمــــاده کرده اســت . 📍مـراعاتظرافتهای اخلاقی بی‌تردید در تکامــل انسـان سـالک، نقشی جدی و اساسی دارد.چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنـزل‌آور و دور کننده از مقام قـــــرب الـــــــهــــــی اســـــــت . ▫️منبع: کتـــــاب مـــلاقات بـا امـــــام زمـــــان (عـج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 💫سلطان سلاطین ●شیــخ محمـد طاهـر نجفی سالها خادم مسجــد کوفـــه بود و با خانــواده خود در همان جا منـزل داشت و اکثر اهـل علم نجف که به آن جا مشرف می شـدنداو را می شناسند و تاکنون چیزی جز حسن و صلاح از او نقل نکرده اند و ایشـان از هر دو چشم نابینا شد. 🔹اومیگفت:«هفت یاهشت سالقبل به علتنیامدن زوّار وجنگ بیندو طایفه در نجف اشرف،که باعث قطـع تردد اهل علم به آنجا شد،زندگانی برمن تلخگشت چون راه درآمدم منحصر به این دودسته (زوار و اهـل علــم) بود؛ به طـوری که اگر آنهـا نمـی آمدند، زندگــی ام نمی چرخید. بااینحال وباکثرت عیال خود و بعضی از ایتام که سرپرستی آن ها با من بودشب جمعهای هیچ غذایی نداشتیم بچه هااز گرسنگی ناله میکردند.بسیاردلتنـگشدم منغالباًبهبعضی از اوراد وختوممشـغول بودم.در آن شب که بدی حال به نهـایت خود رسیـده بود،رو به قبلـه، میان محل سفینـه(معروفبهجایتنور)و دکةالقـضاء (جاییکه امیرالمؤمنین علیهالسلامبرای قضـاوت مینشسته اند )نشسته بودم و شکایـات حـال خــود را به خـدای متعــال مینمودم و اظهـار میکردم که خـدایا بـه همینحالت فقروپریشانی راضی هستم 🔸وبازعرضکردم:چیزیبهترازآن نیست کهچهـره مبارک سید و مولایعزیزم را به من نشان دهی و دیگر هیـچ نمیخواهم ناگهانخودرا سرپا دیدم که دریک دستم سجادهای سفید ودست دیگرم در دسـت جوان جلیلالقدری کهآثار هیبت و جلال ازاو ظاهر است،قرار داشت.ایشان لباس نفیسی مایل به سیاه دربرداشت. 🍃منِ ظاهربین،خیال کردم که یکی از سلاطیـن سـت؛ اما عمامـه به سر مبارک داشت و نزدیک او شخص دیگری بودکه لباس سفیدبه تن کرده بود.بااین حالت به سمت دکهای که نزدیک محراب ست به راه افتادیـم وقتـی به آن جـا رسیدیم، آن شخص جلیـل که دست من دردست او بـود فرمـود: یا طاهـر افـرش السجـاده (ای طاهــر سجــاده را فــرش کن) 🔲آنرا پهن نمودم دیدم سفیداست و میدرخشدو باخط درخشان چیزی برآن نوشته شدهبودولیجنسآنرا تشخیص ندادم.من باملاحظه انحرافی که درقبله مسجد بود، سجاده را رو به قبلـه فـرش کردم. فرمود: چطـــور سجـــاده را پهــن کـردی؟ من از هیبـت آن جناب از خود بی خود شـدم و از شــدت حـــواس پـرتـی گفتـم: فرشتها بالطول و العرض (سجـاده را به طول و عرض پهن نمودم) ▬فرمود:این عبارت را از کجاگرفته ای؟ گفتم: این کلام از زیارتیست که بـا آن حضرت بقیة الله عجلالله تعالی فرجـه الشریف را زیارت می کنند. ♡برروی من تبسم کرد وفرمود:"اندکی فهم داری" بعدهم بر آنسجاده ایستادوبرای نماز تکبیرگفت وپیوسته نورعظمت او زیاد میشد به طوری که نظر بر روی مبـارک ایشان ممکن نبود.آن شخص دیگر،به فاصلهچهاروجبپشت سرشان ایستاد هردو نمازخواندند ومن روبروی ایشان ایستاده بودم. ناگهان در دلم راجع به او چیـزی افتـاد و فهمیدم ایشان از آن اشخاصی که من خیال کردهام،نیست وقتی از نمـاز فارغ شدند، حضرتش را دیگردر آن جا ندیدم امامشاهده کردم که آن بزرگوار روی یک کرسی حدوددو متری که سقف هم داشت،نشستهاند و آن قدر نورانی بودندکه چشم راخیره می کرد.ازهمان جا فرمودند:«ای طاهر احتمـال می دهـی من کدام سلطـان از این سلاطین باشم؟» ▩عرض کردم:مولای من،شما سلطان ســـــلاطینــد و سیــــــد عالمیــد و از ایـن سلاطین معمولی نیستید. فرمود:«ای طاهربه مقصد خودرسیدی دیگر چه می خواهی؟ آیا ما شما را هر روز رعایت نمی کنیم؟آیا اعمال شما بر ما عرضه نمیشود؟» ★بعدهم وعده گشایش ازتنگدستی را به من دادند.در همین لحظـه شخصی کهاورا میشناختم و کـردارزشتیداشت از طرف صحن مسلـم وارد مسجـد شد. آثـار غضـــب بر آن جنــاب ظاهـر و روی مبارک را به طرف او کرد و رگ هاشمی در پیشانیش پدیدار شد و فرمود:« ای فلانکجافرار میکنی؟آیا زمین و آسمان از آنما نیست ودر احکام ودستوراتما جاری نمیشود؟تو چارهای جز آنکه زیر دست ما باشی،نداری؟» ●آنگاه به من توجه کردو تبسم نمودو فرمود:ای طاهـر به مراد خـود رسیدی؛ دیگر چه میخواهی؟ 🔅بخاطر هیبت آن جناب و حیرتـیکه از جلال و عظمـت او به مـن دسـت داد، نتوانستم سخنیبگویم.باز ایشان سخن خود راتکرار فرمودند؛اماشدت حـال من به وصف نمی آمد. لذا نتوانستم جوابی بدهم و سؤالی ازحضرتش بنمایم. و در اینجابه فاصلهچشم برهم زدنینگذشت که ناگهـان خود را در میان مسجد،تنها دیدم. به طرف مشرق نگاه کردم،دیدم فجر طلوع کرده است. شیخطاهرگفت:با آنکه چندسال است کهکورشدهام وبسیاریاز راههای کسب درآمد برمن بستـه شده،که یکی از آنـها خدمت علماء و طلابی بود که به کوفه مشرف میشدند؛اماطبق وعده حضـرت ازآن تاریخ تا به حال الحمـدلله در امـر زندگی گشایش شده وهرگز به سختـی وتنگی نیفتاده ام» ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~----------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ حضــــرت آیت الله الــــعظـــــمی مــرعشی نجفی (قدس سره) چــــنین می گــــوید: در ایّام تحــصیل علوم دینی وفقه اهـل بیت«علیهم‌الســـلام» در نجـــف اشـرف، شــــــوق زیـــــادی جـــهـت دیــدار جـــمـال مـــــولایمــــان بقــــیّه الله الأعـظم«علـــیه السلام» داشـــتم. با خود عــهد کردم‌که چهل شب چهارشنبه پیاده به «مسـجد سهله» بروم،به ایـن نیّت که جـمال آقا صاحب الأمر «علیه الســلام» را زیـــارت کنـم و به ایـــن فــوز بزرگ نائـــل شــوم. تـــا ســـی و پنـــج یاســـی و شـــش شـب چهارشنبه ادامه دادم، تصـــادفاً در ایـن شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هـوا ابری و بارانی بود.نزدیک مسـجه ســهله خندقی بود. هنگامیکه به آنجا رسـیدم، براثر تاریکی شب،‌ وحــشت و ترس مرا فــــرا گــرفت؛مخصوصاً از زیادی قــــطّاع الطّـــــریــق ودزدها می‌تـرسیدم، ناگـهان صدای پایی را از دنبـــال ســــر شـــــنیدم کـــه بـــیشـــترموجـب ترس و وحـــشـــتم گـــردیــد. بـه عقب برگشتم، سـیّد عربی رابالباس اهـل بادیه دیدم، نزدیــک من آمــد و با زبان فصیح گفت :« ای سـیّد! سلامٌ علیکم»ترس و وحشت به کـلّی‌از وجودم رفت و اطمینان وسـکون نفــس پیدا کردم و تعجّب آور بـود کــه چـگونه ایــن شخص در تاریکی شدید، مــتوجه سیادت من شد؟ و درآن حـال، مـــن از این مطــلب غافل بودم! به هرحال؛سخن میگفتیم ومـیرفــتیم، از من سؤال کرد: « کجا قـصـد داری؟» گفتم: «مســجد سهــله.» فرمود:« به چـه جهت؟ » گفتــــم : «بــه قصد تشـرّف زیارت ولیّ عصــــــر«عــــلیه الســـلام». مقداری‌که رفتیم به مســـجد «زیـد بن صوحان» که مسجد کوچـکی نـــزدیـــک مسجد سهله اســت،‌ رسیـدیم؛ داخــل مسجد شدیم و نماز خـواندیم وبعد از دعایی که سیّد خــواند–کـه گـویا دیوار و سنگها آن دعــا را با او مــی خـوانـدند – احــــساس انقلابی عجــــیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم . بعد از دعا، سیّد فرمود:‌« سیّد! تو گرسنه‌ای، چه خوبست شام بخوری.» پس سفـــره‌ای را کـــه زیر عــبا داشــت بیرون آوردودرآن مثل‌اینکه سـه قرص نان و دو یاسه خیار سبـز بود،کـه گویا تـــازه از بــاغ چیـده‌اند و آن وقـت چـلّه زمستان‌وسرمای شدیدی بـودو من به این معــنا منـتقـــل نـشدم که ایـن آقـا این خیار تـــازة سبـــــز را در این فـصل زمستان از کجا آورده است؟ پایان بخش اول ادامه دارد...😍 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ لینک کانال آرشیو خادمان امام زمان عج ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman