#قصه_دلبری
#قسمت_شصتوپنجم
امیر حسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت
می خواست ببیند امیر حسین او را می شناسد یا نه؟
دستش را دراز کرد که برود بغلش ..
خوشحال شده بود که « خون ، خون رو می کشه!»
وقتی دید موهای دور سر بچه دارد می ریزد ، راضی شد با ماشین کوتاه کند
خیلی ناز و نوازشش می کرد ..
دیگر از بوسیدن گذشته بود ، به سروصورتش لیس میزد
می گفتم : یه وقت نخوریش! »
تا در خانه بود ، خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می داد
از پوشک عوض کردن و حمام بردن تا دادن شیشه شیر و گرفتن آروغش
چپ و راست گوشی اش را می گرفت جلویم که :
« این کلیپ رو ببین ..
زنی لبنانی بالای جنازة پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می خواند!
گفت : « اگه عمودی رفتم افقی برگشتم ، گریه زاری نکن مثل این زن محکم باش !»
نصیحت می کرد بعد از من چطور رفتار کن و با چه کسانی ارتباط داشته باش..
به فکر شهادت بود و برای بعد از آن هم برنامه خودش را تنظیم کرده بود
در قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف هایش را می زد .
می گفت : « اینکه این قدر توی سوریه موندم یا کم زنگ می زنم ، برای اینه که هم شما راحت تر دل بکنین هم من!»
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش
#محمدحسین_محمدخانی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
1_7801899979.mp3
22.33M
#انسان_شناسی ۳۵۵
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مهدوی_کنی
※ چطور بعضیا به نیتهای خفن میرسند خدا هم موفقشون میکنه؟
※ ما هر چی زور میزنیم ته نیتمون از سقف خونهمونم بالاتر نمیره...
12.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا طلبان
دلنگرانی دارن
ترس از خطر
جنگ جهانی دارند
مهدی طلبان
کفن بپوشن همه