فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📙گوشه هایی از جنایات وحشتناک منافقین از زبان شهید لاجوردی .
#شهدا_التماس_دعای_خیر
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
ای رفیقان دوباره بردارید
یک قدم هم به جای جا مانده😭😭😭
#عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
🤲زندگی و عاقبتمون مهدوی و شهدایی ان شاالله 🤲
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
🥀🥀 ( ۶ ) شهریور
پانصدو سی و نهمین (۵۳۹)روز
☀️ #قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☀️
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهدای معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹 نوید صفری
🌹#حمید_سیاهکالی
☀️☀️☀️
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید🤲
☀️☀️☀️
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
🌺توسل به شهدا و زیارت عاشورا 🌺
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
⏰زمان قرائت زیارت عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
🥀🥀
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
دعای خیر در حق همدیگر را فراموش نکنیم 🤲
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
محل ولادت : قزوین
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۲/۴
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴
محل شهادت: سوریه،جنوب غرب حلب
مدت عمر: ۲۶ سال
مزار : گلزار شهدای قزوین
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
زندگینامه شهید حمید سیاهکالی
حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد.
این شهید بزرگوار دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود.
در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
ایشان توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.
⚡خصوصیات اخلاقی شهید سیاهکالی
حمید مهربان و مودب بود و برای همه افراد خانواده سرمشق بود.
در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمیرنجاند.
عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه میکرد.
هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.
همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود.
با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود.
نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...
سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید میکند: «هیچچیز بالاتر از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست».
⚡نحوه ی شهادت
شهید حمید سیاهکالیمرادی که از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر(عج) بود،در ۴ آذر ماه سال ۹۴ در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) و نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد.
✨گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
《 دلم میخواهد همسرم برای شهادت من نیز دعا کند》
شهید «حمید سیاهکالی مرادی» از مردانی است که از مال و جان خود گذشت تا ثابت کند عشقش به وسعت یک دریا است، دریایی که پایانی ندارد و همه را شامل میشود، این مرد جهادگر که با قدمهای استوار و قاطع در راه رضای خداوند پای گذاشت میتواند نمونه خوبی برای انتخاب قهرمان برای زندگی و ایجاد سبک زندگی پسندیده و جذاب همسو با آموزههای آیینی و ملی کشور ما باشد.
شهید مرادی کارشناسی ارشد نرمافزار و مدرک دان دو کاراته داشت؛ وی در آذرماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینش رسید و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا کرد. فرزانه سیاهکالی مرادی، همسر شهید متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفهای است. او که پس از شهادت حمید با خاطرات و یادگاریهایش زندگی میکند، جوانی است که ثابت کرده نسل جدید نیز با بصیرت و انقلابگری قدم در راهی گذاشتهاند که رضای خداوند و حفظ عزت و امنیت دین و کشو در آن نهفته است
همسر شهید سیاهکالی مرادی گاهی با بغض و گاهی با لبخند از دلتنگیها، آروزها، خاطرات و روزهای خوشی که در کنار همسرش گذرانده است میگوید؛
❤همسرم پسرعمه من بود و از کودکی یکدیگر را میشناختیم؛ اما به دلیل فضا و اعتقادات مذهبی فامیل، تداخل محرم و نامحرم در آن وجود نداشت و همین هم سبب میشد که ما در دوران کودکی نیز با یکدیگر همبازی نشویم.
وقتی بزرگتر شدیم، آبان ماه سال ۹۱ عقد کردیم و یک ماه پس از آن نیز همزمان با عید غدیر خم عروسی برگزار شد، در طول زندگی مشترکمان به دلیل فعالیتهایی که داشتیم، مدت زیادی را با یکدیگر نمیگذراندیم.
هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به سر میبردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانوادههای مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختیم.
روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراته میپرداخت، وی همچنین مربی حلقههای صالحین بود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت.
در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند.
همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایشها و مأموریتهای کاری، در هیئت خیمهالعباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور مییافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز بهصورت متفرقه در هیئت برگزار میشد اما در مجموع فکر نمیکردیم عمرزندگی ما تا این اندازه کوتاه باشد.
حمید روحیهای لطیف و دوستداشتنی داشت. همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم میکرد از او تشکر میکردم اما میگفت این حرفهای یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم.
اوایل من از گفتن این دعا ممانعت میکردم و دلم نمیآمد اما آنقدر اصرار میکردند تا من مجبور میشدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم.
همیشه نماز اول وقت و نماز شب میخواند، از غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد
همیشه خیلی راحت جملههای احساسی را بیان میکرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمیتوانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامهای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف میکرد وقتی به همسرش نامه مینوشت احتمال میداد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتم، وقتی از پلههای خانه پایین میرفت بلند بلند داد میزد، یادت باشد، یادت باشد، من هم میگفتم یادم هست.
در خرید کردن بسیار سختپسند بود و وقتی باهم خرید میرفتیم من خسته میشدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم. نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز میخواند، همیشه صدای دعاهای او را میشنیدم، همواره با گریه طلب شهادت میکرد و این آرزوی او بود.
در دوران نامزدی بودیم که فهمیدم هرگز برای ابد حمید را نخواهم داشت و یک روز با شهید شدنش او را از دست میدهم، او عکسهایش را به من نشان میداد و میگفت ببین چقدر برای بنر اعلام شهادت مناسب و زیبا است.
جالب است که خیلی از همان عکسها برای بنرهای او استفاده شده است.
اردیبهشتماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت میکرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت میخواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.
همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد، آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.
به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشین، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی.
باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباسهای نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد.
بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و میترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم میگفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود.
گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم.
دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی.
وقتی که برای آخرین لحظات در خانه بود آرزو میکردم جایی از تنش درد بگیرد و دلیلی باشد که نتواند به سوریه برود اما بعد با خودم گفتم هرگز راضی به درد کشیدنش نیستم، اشکالی ندارد برود و باز میگردد.
نفسم را میگرفت وقتی در راه پله داد میزد: یادت باشد، یادت باشد.
شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست».
شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است.
گاهی انسان دوست دارد یک دروغ را باور کند، به خودم میگفتم حمید سالم است و باز میگردد، وقتی پیکرش را آورده بودن با خودم زمزمه میکردم که این حمید نیست و تابوت خالی است، صورتش را که لمس کردم سردی جسمش جانم را گرفت، تنش خیلی سرد بود، هرگز آن سردی صورتش را فراموش نمیکنم،
به گوشش گفتم که مرا ببخش اگر آن شب به خاطر من لحظهای تردید کردی، آن ۱۵ دقیقهای که باهم بودیم را نمیدانستم چه کنم فقط در آغوش گرفته بودمش و میگفتم دوستت دارم.
همیشه وقتی از سرکار به منزل میآمد برایم گل میخرید، وقتی با پیکرش صحبت میکردم با گریه گفتم از این به بعد من باید برای تو گل بخرم، پس چرا وقتی برگشتی برایم گل نیاوردی؟
شهید علمدار میگفت اینکه وقتی به معشوقت فکر میکنی و نمیدانی او هم به تو فکر میکند خیلی آزاردهنده است.
تمام لحظات حضورش را حس میکنم و بوی او را احساس میکنم اما با این چشم خاکی نمیتوانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبختتر هستی که میتوانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری.
هر بار که به دیدنش میروم برای او گل «نرگس» میبرم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته میشوم، کفشهای حمید را میپوشم و حس میکنم پاهایم به پاهایش میخورد.
با همه دلتنگیهایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است. حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دوست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من بهخاطر همسرم از تمام خواستههایم میگذرم و خداوند را شاکرم.
❣دلم میخواهد آنقدر در راه همسرم و ائمه اطهار(ع) پیش بروم که همسرم برای شهادت من نیز دعا کند و در جوانی با شهادت به او ملحق شوم تازندگیمان را در آن دنیا با هم ادامه دهیم...
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
17.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند ملازمان حرم/ شهید حمید سیاهکالی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت نود و نهم ( یادی از برادر شهید حمید رضا نیری )
جوانی بود با سواد. تحصیلات دانشگاهی در دانشگاه تربیت معلم تهران داشت. بسیار مذهبی بود.
یعنی کسی که در مسجد امین الدوله و در محضر آیت الله حق شناس بزرگ شود یقینا انسان کاملی شد.
خوش تیپ و ورزشکار بود. در تیم جوانان تاج «استقلال» فوتبال بازی می کرد. خلاصه همه چیز را باهم داشت.
حمید رضا در دوران انقلاب یکی از محورهای برنامههای انقلابی و فرهنگی مسجد بود. در همه تجمعات و برنامههای انقلابی حضور داشت.
دیپلم ریاضی داشت و دانشجوی رشته ریاضی بود. با پیروزی انقلاب اولین گروههای دانشجویی را برای مقابله با ضد انقلاب تشکیل داد.
دانشگاه تربیت معلم در خیابان مفتح مرکز فعالیتهای او و دوستانش بود.
او در دوران جوانی در جلسات بسیاری از علما نظیر علامه نوری و دیگر بزرگان تهران حضور مییافت.
او اسلام را درست شناخته بود. برای همین کسی نمیتوانست در اعتقاداتش خللی وارد کند.
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹