فرمانده دست تكان داد. حاجي از راننده خواست بايستد. از پنجرهي ماشين كه نيمه باز بود، سلام و احوالپرسي كردند. فرمانده به حاجي گفت «اين بسيجي رو هم برسونين پايگاهش.»
- حالا براي چي اومده بودي اينجا؟
بسيجي به كفشهاش اشاره كرد و گفت «اينا ديگه داغون شده. اومده بودم اگه بشه يه جفت بگيرم، ولي انگار قسمت نبود.»
حاجي دولا شد. درِ داشبورد ماشين را باز كرد و يك جفت كفش در آورد «بپوش! ببين اندازه است؟»
كفشهاش را كند، و سريع كفشهايي را كه حاجي داده بود پوشيد «به! اندازه است.»
خودم اين كفشها را براي حاجي خريده بودم؛ از انديمشك. كفشهايي را كه به بسيجيها ميدادند نميپوشيد. همين امروز پنجاه جفت كفش از انبار گرفته بود. ولي راضي نشد يك جفت براي خودش بردارد.
حاجي لبخندي زد و گفت:«خب پات باشه.»
بسيجي همينطور كه توي جيبهاش دنبال چيزي ميگشت
گفت:«حالا پولش چهقدر ميشه؟» و حاجي خيلي آرام، انگار به چيزي فكر ميكرد گفت «دعا كن به جون صاحبش.»
@khademe_alzahra313
سلام علیکم 💐
سومین روز از چله مهمان سفره شهید 🌷 موسی جمشیدیان 🌷هستیم.
🕊🍂🍂🕊
همسر شهید 👇 👇
هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد.
از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله #امام_حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت #علیاکبر (علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا ....
اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم».
🌹 #شهید #موسی_جمشیدیان
#معرفی_کتاب
چشم روشنی
کتابب به تازگی توسط نشر دارخوین اصفهان چاپ شده روایتگر داستان زندگی شهید مدافع حرم «موسی جمشیدیان» است. این کتاب را «کبری خدابخش دهقی» به رشته تحریر درآورده است.
شهید موسی جمشیدیان سال 86 با یکی از همشهریان خود که حافظ قرآن بوده است ازدواج میکند. البته ناگفته نماند که موسی خودش هم حفظ قرآن کار میکرده و بهصورت موضوعی بسیاری از آیات قرآن را حفظ بود. حاصل ازدواجش یک دختر به نام «فاطمه زینب» است. از سال 90 جزو اولین نفراتی بود که برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و در طول این چند سال تلاش زیادی برای اعزام انجام داد تا بالاخره در مهر 94 برای اولین بار به سوریه اعزام شد و در همان اعزام اول هم به شهادت رسید.
✍بخشی از کتاب
🌷«قرار بود شهر «الحاضر» را به کلی تصرف کنند، تصمیم برآن شد که از دو محور، یک محور پیاده و یک محور هم با تانک پیشروی کنند. فرماندهان بر سر این موضوع تصمیم میگرفتند.
پنجشنبه صبح، موسی به همراه یکی از دوستانش به خانوادههایشان زنگ زدند.😍 وقتی برگشتند، موسی به یکی از نیروهایش گفت:
- یه کمی به نظافت تانک برس.🌴
خودش با همان قمقمة کوچکی که داشت، وضو گرفت. رو به قبله کنار تانک نشست. شروع کرد آرام آرام قرآن خواندن. 🌺چند دقیقهای از قرآن خواندنش نگذشته بود که بیسیمها یکی یکی به صدا درآمدند.
- خودتون رو برسونید.
هر کسی در هر قسمت دور یا نزدیکی بود، خودش را نفسزنان رساند. هرکدام از نیروها یک گوشه افتاده بودند. به سر و صورت خود میزدند. پاهای آنها که نفسزنان آمده بودند، دیگر رمق نداشت. همه بغض در گلویشان بود. صدای گریه😭 نیروها در فضا پر شده بود.
هیچکس دوست نداشت این صحنه را ببیند. موسی به سجده رفته و محمد جواد قربانی دچار مجروحیت شدیدی شده بود😔. خون نصف سنگر را گرفته بود. هرکس از راه میرسید، احساس خفگی میکرد. اختیار اشکهایشان دست خودشان نبود و از چشمانشان جاری میشد.😭 موشک کرنت اسرائیلی کار خودش را کرده بود.
قرآنش کنارش افتاده بود. همان قرآنی که همیشه به دست میگرفت، نیروها را از زیرش رد میکرد و میفرستاد به میدان جنگ.
حفظ قرآنش را هم با همین قرآن انجام داد. صفحه 72 قرآنش و آیه «وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ» پر از خون شده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : اخلاص شگفت انگیز آیت الله العظمی بروجردی
#حجت_الاسلام_حسینی_قمی
@khademe_alzahra313
.
.
میگفت:
سر نماز مثل حرم امام رضاست،
ڪفشاتو میدے به ڪفشدارے تا برے
زیارت،
بدونِ فڪرِ ڪفش، برے دیدار!
[فَاخلَع نَعلَیڪ]
سر نماز ڪفشاتو یعنے
غصههاے دنیاتو از ذهنت دربیار بده به
خدا، فقط دیدار!
بعد از نماز میبینے خدا ڪفشاتو واڪس
زده بهت تحویل داده!
#استاد_پناهیان🍃
@khademe_alzahra313
سه دقيقه در قيامت 03.mp3
19.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سوم
📅98/08/17
#مشهد
#بهشت_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️◼️◾️▪️
#السلام_علیک_یاامام_رئوف❣️
#یاامام_رضاجانم😍
🕊 اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ❣️
قرار_عاشقی #پنجره_فولاد
🌷🌾🌷🌾
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@khademe_alzahra313
#طنز_جبهه😊
🔻هوا خیلی سرد بود.
از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید.
فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» فرمانده گفت: «احسنت، احسنت.
معلوم میشود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم».😰
داد همه رفت به آسمان...!😩
(البته شوخی میکردند جناب فرمانده)😁
#شهیدانه
@khademe_alzahra313
از جوانی پرسیدم که چقدر به صبح مانده برای نماز شب بیدار میشوی؟
جواب داد: دو ساعت.
گفتم: برای تو خیلی زیاد است!
آیت الله حق شناس با حال تأثر و گریه نقل مینمودند
که آن جوان جواب داد:
آقای میرزا ما با خدا خیلی کار داریم...
#عمریستجاماندیم
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.
شوخي ميكردم. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»
@khademe_alzahra313
سلام علیکم 💐
چهارمین روز از چله مهمان سفره شهید 🌷 محمد امین کریمیان 🌷هستیم.
محمدامین 22 سال بيشتر سن نداشت، اما پايه 10 درس حوزوی و سطح سه و ترم شش رشته فلسفه بود. به زبان انگليسي و عربي تسلط داشت. برخي فكر ميكنند كساني كه براي دفاع از حرم شهيد ميشوند براي پول است اما پسرم در رفاه بزرگ شد، هيچ نياز مالي نداشت حتي زماني كه به سوريه اعزام ميشد هزينه بليت هواپيما را پدرش داد. محمدامین از يك دانشگاه در آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي جهاد به سوريه رفت.
محمدامین پسر فهمیدهای بود، همیشه آرزو داشت شهید شود و به من همیشه میگفت: مامان دعا کن شهید شوم؛ یکی از کارهای همیشگی او خواندن وصیتنامه و کتاب شهدا بود، هر وقت به او نگاه میکردم ته دلم میلرزید، چون احساس میکردم او دیر یا زود شهید میشود. محمدامین شهادت را درك كرده بود. ميگفت شهيد شدن به همين راحتي نيست. اول بايد آدم در دلش شهيد شود بعد به مقامي برسد كه خدا او را بهعنوان شهيد قبول كند.