eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
600 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از همرزمانش میگفت دائم الذکر بود و همیشه توی سنگرشون نماز جماعت بر قرار بود خیلی غبطه میخوردم به حال و هواشون و دوست داشتم منم توی سنگر اونا باشم .نوربالا میزد و دل منو که برده بود ،خلاصه باهر ترفندی که بود بالاخره باهش رفیق شدم و حتی یه سحر باهاش عقد اخوت خوندم . یادمه به پای سید محمد ترکش خورده بود ودرست نمیتونست راه بره ولی داوطلب برگردوندن شهدا از اون طرف خاکریز شد هر کاری کرد اجازه ندادم خوب یادمه برای اینکه منو قانع کنه حالش خوبه اسلحه ای رو که به عنوان عصا ازش استفاده میکرد انداخت اون طرف و به زحمت سعی میکرد صاف راه بره از شدت درد سرخ شده بود ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره. سر انجام بعد از 9ماه حضور در جبهه آن بزرگ مرد آسمانی در تاریخ 11بهمن65در سن 16سالگی در شلمچه به همراه همکلاسی اش شهید بوجاریان به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از 10سال به وطن بازگشت. روحش شاد و یاد و راهش گرامی باد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دست خط شهید سید محمد هاتف🌹🌹🌹
شهدا زنده اند🌹🌹🌹 🌿این یک قصه نیست🌿 دختری 16ساله بودم در خانواده ای کاملا معمولی. نماز و روزه میخواندند ولی موسیقی و عروسیهای آنچنانی هم میرفتند.اما من به لطف خدا گرایش خاصی به دعا ومناجات و عبادت داشتم. تا اینکه با دوستانی آشنا شدم که من را باشهدا آشنا کردند و کتابی به نام یاد ایام نوشته ی حمید داوود آبادی را به من امانت دادند... آن کتاب خاطرات آقای داوود آبادی در جبهه بود خیلی بی نظیر بود بایک صفحه بلند بلند میخندیدم و با صفحه ی بعد های های گریه میکردم خودم رو در کنار اونا احساس میکردم خاک جبهه رو لمس میکردم و با گرمای ایمان وجودشون زندگی میکردم . اسم سید محمد هاتف توجه من را خاص به خودش جلب کرد نه از سنش اطلاعاتی داده شده بود نه از چهرش فقط خلق و خوش بود که من رو مجذوب خودش کرد . کتاب رو میخوندم تا دوباره به اسم اون برسم میخواستم ببینم کجاست، عاقبتش چی شد ؟میدونستم احتمالا شهید شده ولی چون خودمو اونجا حس میکردم نمیخواستم قبول کنم که عزیزم قراره شهید بشه یه جور سفر در زمان بود برگشته بودم به سال 1365 یه حال دیگه ای داشتم... بالاخره رسیدم به اون قسمتی از کتاب که خیلی ازش میترسیدم و توان خوندنش رو نداشتم اون چند روز به خاطر گریه ها و خنده های بلند من که به واسطه ی خوندن کتاب بود پدر و مادرم حساس شده بودند و به من گله داشتند که اگر این حال من ادامه داشته دیگه اجازه ی خوندن کتاب رو به من نمیدن عید نوروز بود پدر و مادرم رفته بودند عید دیدنی خونه ی همسایه ومن و دو برادرم خونه تنها بودیم وقتی رسیدم به قسمت شهادت عزیز دلم در اتاق تنها بودم نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم ولی زود بلند شدم که کسی منو نبینه زود رخت خوابم رو پهن کردم و کامل رفتم زیر پتو و تا وقتی بیدار بودم بیصدا گریه کردم آنقدر اشک ریختم که بالاخره خوابم برد دیدم که در شلمچه هستم زیرآفتاب داغ از دور محمد رو دیدم شهید یوسف محمدی و شهید مسعود کارگر که در کتاب اسمشون رو خونده بودم ولی بدون اینکه دیده باشمشون اونها رو میشناختم . همشون روی یه تانک خراب عراقی نشسته بودند و پاهاشون آویزان بود محمد از تانک پرید پایین و به نشانه ی سلام برای من سری تکان داد من خیلی دور بودم دویدم که بهشون برسم ولی انگار در جا میزدم و در همون حال بودم که بیدار شدم از همه چیز جالب تر این بود که بعد از بیداری زانوانم به شدت درد میکرد ومن فهمیدم که وارد ماجرای شیرینی شدم که فقط خدا ومن و محمد از آن خبر داشتیم... فردای آن روز خیلی به چهره ی محمد فکر کردم خیلی آشنا بود ...یادم اومد ماه رمضان سال 77قبل از اینکه کتاب رو بخونم از امام زمان (عج)بعد از کلی درد دل خواستم که اگر حرفهای من رو شنیده بیاد به خوابم شب قدر بود خانوادم اجازه ندادند برم مسجد تا جایی که میشد بیدار موندم و بعد خوابم برد در خواب دیدم پسر نوجوانی دستم رو گرفته و با خودش برد نزد آقا امام زمان(عج)... همون بود خود خود محمد بود قبل از اینکه حتی اسمش رو بدونم اومده بود به خوابم یعنی اون قبل از من، منو میشناخت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 به یاد همه معلمان شهید این دیارِ امام زمانی شهید بهشتی شهید رجایی شهید باهنر شهید مفتح شهید مطهری شهید شهریاری شهید علی‌محمدی شهید همت شهید هادی و...
👈توصیه استاد عرفا میرزاجوادملکی تبریزی قبله اهل معنامی فرماید:خدمت استادم ملاحسینقلی همدانی که300اولیای الهی راتربیت کرده بود عرض کردم عملی به من بیاموزید که در تحصیل قلب سلیم موثرباشد. فرمود:دوکارانجام بده. یک ؛ در پنجشنبه شبها و عصر جمعه 100مرتبه سوره قدر بخوان. دوم ؛درشبانه روز یک سجده یونسیه انجام بده منبع:اسرارالصلاه میرزا جواد آقا. .عرفان @khademe_alzahra313
●خانواده شهید مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه الغبیری بود.همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت حضرت رسول ص دور هم جمع بودند.از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه هایی دارند .همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید ●به جهاد مغنیه..جهاد فقط گفت:  طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!...همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است! ●وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید.درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای تسلیت آمده بودند!!... طرح جهاد، شهادت بود. ✍به روایت مادربزرگ شهید 🌷 @khademe_alzahra313
ما در ماهی قرار داریم که لحظه لحظه آن از شمش طلا گرانبهاتر است،‌ ماهی که در آن شب قدر وجود دارد،‌ شبی که عبادت در آن با چندین سال عبادت برابری می کند. در تمامی ادیان، اوقات سحر بهترین موقع برای نیایش عنوان می شود و چه زیباست و دوست داشتنی است سحرهای ماه رمضان؛ خلوتی که کم تر دست می دهد تا به دور از غوغای بی حاصل روزانه که زندگی انسان ها را غرقه در خود ساخته است، این امکان فراهم آید تا دمی هم به خود بپردازیم و قصه دل های پرغصه را بازگوییم.
🌹سیره حاج قاسم در سحرهای ماه رمضان: ♦️در ماه مبارک رمضان، هر شب ٢ساعت قبل از اذان صبح بیدار ميشدند و نافله و قرآن و دعای سحر را ميخواندند و به سجده طولانی ميرفتند و استغفار ميكردند. @khademe_alzahra313
کاش یک روز شب صبح نشود خورشید طلوع نکند گل‌ها باز نشوند پرنده‌ها نخوانند کره زمین از حرکت بایستد شاید بفهمیم که تو نیستی ... علیه السلام اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها @khademe_alzahra313